به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، هفتمین دو فصلنامه اندیشهنامه پایداری به مدیر مسئولی محمدرضا سنگری و سردبیری جواد کامور بخشایش از سوی اندیشکده ادبیات پایداری منتشر شد. پرونده ویژه این شماره از نشریه به موضوع ادبیات داستانی پایداری اختصاص یافته است. اندیشنامه پایداری این مطلب را جهت انتشار در اختیار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) قرار داده است. آنچه در ادامه میخوانید بخش دوم گفتوگو با اکبر صحرایی نویسندۀ پرکار شیرازی است.
اکبر صحرایی در طول چهار دهۀ گذشته آثار زیادی در حوزۀ دفاع مقدس پدید آورده است و رمان «حافظ هفت؛ سفر مقام معظّم رهبری به استان فارس» او برگزیدۀ جایزۀ ادبی جلال آلاحمد و سه دوره نیز برندۀ جایزۀ کتاب سال دفاع مقدس شده است. صحرایی از سال ۱۳۸۵ به نگارش داستانهای طنز در حوزۀ دفاع مقدس روی آورد، و مجموعۀ طنز «دار و دسته دارعلی» موفقترین کتاب او در این زمینه است.
صحرایی در سال ۱۳۹۸ رمان «کتیبۀ ژنرال» را نگاشت. تحقیق دربارۀ این رمان که او آن را به شیوۀ جنگ و صلح تولستوی به نگارش درآورده، به گفتۀ او پنج سال به طول انجامیده است. او در این کتاب دو جلدی با عناوین «قصرالدشت» و «قمحانه» علاوه بر نوشتن از زندگی سردار عبدالله اسکندری که در سوریه به شهادت رسید، به روایت شش دهه از تاریخ معاصر ایران هم پرداختهاست. وی با این کتاب نامزد دریافت جایزۀ قلم زرین در سال ۱۳۹۹ نیز شد.
ادبیات دفاع مقدس با شلیک اولین گلوله در جنگ پا به عرصۀ وجود نهاد، و پیش از آنکه در اینباره کتابی نوشته شود، تاریخ شفاهی در مطبوعات کشور شکل گرفت، و در روزنامههایی مانند اطلاعات، کیهان و جمهوری اسلامی مصاحبهها و خاطرات رزمندگان منتشر میشد، اما هنوز داستاننویسی آغاز نشده بود، و این طبیعی بود؛ زیرا برای نوشتن داستان ضرورت داشت سر و صدا و گرد و غبار فضا بخوابد تا نویسنده بتواند با نگاه جامعتری صحنۀ جنگ را ببیند و با فکر و تعمق به نوشتن بپردازد؛ به قول شیرازیها قطرهقطرهای داستان تزریق میشود. افزون بر اینکه داستاننویسی کاری تخصصی است و بدون شک نویسنده باید پیشزمینههایی نیز داشته، و تجربهای اندوخته باشد. بنابراین، به نظرمیرسد که در آغاز جنگ خاطرهنویسی و تاریخ شفاهی، آن هم در مطبوعات کشوری، بیشتر رواج داشته است.
در آن زمان، نویسندگان حرفهای دربارۀ رویدادهای شهری، و نه خود جنگ، مینوشتند، و بیشتر با نگاه خاکستری یا سیاه به جنگ مینگریستند، و به پیامدهای ناگوار آن، از جمله آوارگیها، کشته شدن خانوادهها و بمبارانها توجه نشان میدادند. این مسائل در جنگ بود، ولی سخن من دربارۀ نویسندهای است که در جنگ به دنیا آمده، و در جنگ نویسنده شده است، نه آن نویسندۀ حرفهای که با عناصر داستانی آشناست، و ذهنیتش دربارۀ جنگ با ذهنیت رزمندۀ در جبهه متفاوت است. این رزمنده به قصد نویسندگی به جبهه نرفته است. او پا به میدان جنگ گذاشته تا اسلحه بهدست گیرد و از مرزها دفاع کند و دشمن را به عقب راند، اما در این میان اتفاقاتی روی داده است که او به جای اسلحه، قلم در دست گرفته است.
این جریان ابتدا در نشریات و مجلاتی مانند امید انقلاب و امید جوانان آغاز شد. این نشریات دولتی یا ارگان سپاه بودند. با گذشت زمان و طولانی شدن جنگ نخست داستان کوتاه و سپس داستان بلند دربارۀ جنگ پا به عرصه نهاد. دغدغۀ اصلی این نویسندگان در زمان جنگ انتقال خاطره بود، و کمتر به مسائل فرمی توجه میشد، اما پس از آن پرسشهای اساسی بسیاری پیش آمد. از آن جمله اینکه با چه معیارها، عناصر و ابزارهایی باید از جنگ و دفاع مقدس نوشت؟
وقتی نویسنده میخواهد از خاطرات دفاع مقدس بنویسد، و تاریخ شفاهی را روایت کند، مشکلی پیش نمیآید، اما وقتی به سراغ داستاننویسی میرود، چون ابزارها و عناصر بر اساس تعاریف غربی است، ناگزیر به سمت ادبیات جنگ در غرب، بهویژه جنگ جهانی دوم میرود، و از آنجا که این ذهنیت وجود دارد که ابزارهای داستاننویسی میان ما و غرب یکسان است پس جنگ هم یکی است، در این میان درهمآمیختگی و آشفتگیهایی پدید میآید، و در نتیجه داستان سیاه و یا خاکستری جنگ شکل میگیرد.
این در حالی است که اساساً مقایسۀ میان جنگ ما با جنگهای دیگر در دنیا مقایسۀ درستی نیست و میان آنها تفاوتی زیربنایی وجود دارد؛ زیرا در جنگ ما بیشتر رزمندگان، یعنی حدود نود درصد آنان، نیروهای داوطلب و شهادتطلبانی بودند که با عشق و علاقه راهی جبهه شده بودند، در غرب چیزی به نام داوطلب حضور در جنگ جهانی اول یا دوم، حتی در رمان و داستان کوتاه و خاطرات هم دیده نمیشود.
البته باید توجه داشت که گروه واگنر در سوریه، و یا آن دسته از نیروهای نظامی که از سوی شرکتهای آمریکایی تأمینکنندۀ نیرو در عراق بودند، داوطلب بهشمار نمیرفتند؛ چرا که اینها مزدور، و برای دریافت پول داوطلب شده بودند، اما در جنگ ایران و عراق در میان داوطلبان حتی نوجوانان سیزدهساله، چهاردهسالهای هم دیده میشد که با دستکاری در تاریخ تولد در شناسنامه سنّ خود را بیشتر میکردند تا به جبهه بروند. یا فرار در جنگ غربیها از جبهه به خانه است، ولی در دفاع مقدس از خانه به جبهه فرار میکردند، و این بیانگر تفاوت دو دیدگاه در مورد جنگ است.
در دفاع مقدس، معیار اصلی ما حضور داوطلبانه است، و بر اساس این معیار بسیاری از واژگان دفاع مقدس شکل گرفته است. برای مثال، برای جسد یا جنازه از واژۀ شکلاتپیچ استفاده میشود. در اینباره فرهنگنامههایی نوشته شده است که در آنها اینگونه واژگان و تعبیرها توضیح داده شده است.
در این میان ناگفته نماند که تعابیری نیز مانند ادبیات پایداری بهکار میرود که من در اینجا با قاطعیت میگویم که این تعبیر ابتدا در حوزۀ هنری شکل گرفت، و متأسفانه زمینۀ انحراف را موجب شد، و حتی برخی از نویسندگان این حوزه، با وجودی که خود در دفاع مقدس حضور داشتند، با گذشت زمان از این نهاد خارج و پس از آن وارد حوزۀ سیاهنویسی شدند. این افراد از تمایز اساسی دفاع مقدس با جنگهای جهانی آگاهی نداشتند. در رمانهای غربی وقتی سربازی کشته میشود، دوستانش ساعتش را باز میکنند، پوتینش را درمیآورند و میگویند این سرباز مرده و دیگر احتیاجی به آنها ندارد. اصلاً چیزی به نام ایثار وجود ندارد، اما در دفاع مقدس، رزمندگان ما برای رفتن به میدان مین از یکدیگر پیشی میگرفتند.
این نکتۀ بسیار مهمی است که بهکارگیری تعابیری همچون ادبیات پایداری، جنگ یا مقاومت را در پی داشت و متأسفانه تا الآن نیز ادامه دارد.
نویسندگانی هستند که مثلاً دو یا سه ماه سابقۀ حضور در جبهه دارند، و از آنها به عنوان نویسندگان دفاع مقدس یاد میشود، ولی در این مسیر رویکردشان تغییر یافت و به سمت سیاهنویسی روی آوردند؛ این افراد هماینک یا دیگر نمینویسند، یا اگر بنویسند تلخ و سیاه مینویسند؛ یعنی اگر از صد در صد جنگ نود و نه درصد آن سفیدی است، آنان همان یکدرصد سیاهی را پررنگ میکنند.
دلیل اینکه در هشت سال دفاع مقدس چنین رویکردی وجود ندارد این است که در آن هنگام جنگ در جریان بود و اگر میخواستند از سیاهیها بنویسند نه کسی آن کتاب را چاپ میکرد، و نه در فضایی که باید از شورآفرینی و ایثارگری نوشت، چنین اجازهای داده میشد.
هشت سال اول یا دهۀ اول انقلاب، دهۀ آزمون و خطاست، و در این مدت، دفاع مقدس نویسندگان خود را شناخت. این افراد عمدتاً در مطبوعات قلم میزدند و کتابی ننوشته بودند، و پس از این هشت سال کتابها، رمانها و داستانهای این نویسندگان شکل گرفت. این نویسندگان که میتوان آنها را نویسندگان نسل اول انقلاب نامید، پس از پایان جنگ به سمت تولید حرفهای داستان رفتند.
در دهۀ دوم انقلاب، فضای نگارش تغییر کرد و نویسندگان به عناصر داستان توجه پیدا کردند، و نویسندگان حرفهای وارد عرصه شدند، و کانونها و پاتوقهای ادبی شکل گرفت. در این فضا دو طیف از نویسندگان حضور داشتند: طیف نخست نویسندگانی بودند که پیشتر در مطبوعات قلم میزدند و از جبهه آمده بودند، و با روی آوردن به داستاننویسی نیاز داشتند عناصر داستانی را بشناسند. طیف دوم نویسندگانی بودند که خاستگاه آنان جریان روشنفکری بود و در طول این هشت سال دفاع مقدس، بهجز یکی دو سال اول، اثر خاصی منتشر نکرده بودند که از این میان میتوان به احمد محمود و اسماعیل فصیح و آثار آنان اشاره کرد. سایر نویسندگان نیز در سکوت فرورفته بودند. این جریان در دهۀ دوم بر اساس رویکردی که به جنگ داشتند، و نه دفاع مقدس، تنها زخمها، دردها و آوارگیها را میدیدند و شکستها و ناکامیها را به تصویر میکشیدند.
نویسندگان این جریان از آنجا که علاقه داشتند آثارشان به چاپ برسد، در مواردی دوپهلو سخن میگفتند تا زمینۀ انتشار آثارشان فراهم شود و بدین ترتیب بود که ارتباطهایی شکل گرفت و آمیختگیهایی پیش آمد، بهگونهای که برای مثال در کارگاههای آموزش داستاننویسی و همایشهای ادبی زمینۀ حضور نویسندگانی چون هوشنگ گلشیری فراهم شد و رفتهرفته در میان آموزش عناصر داستان همان نگاه رواج یافت، و آرامآرام داستانهای نویسندگانی هم که از جنگ برگشته بودند، رنگ و بوی جریان روشنفکری به خود گرفت، و حتی این نویسندگان از ناشران دولتی و دفاع مقدس هم فاصله گرفتند و به سمت ناشران خصوصی رفتند. آنها بهگونهای از یک درصد سیاه جنگ تصویرسازی میکردند که واقعیت نود و نه درصدی دفاع مقدس تحتالشعاع قرار گیرد. حضور این جریان و این آمیختگیها در دهۀ سوم نیز افزایش و گسترش بیشتری یافت.
این در حالی است که در حوزۀ تاریخ شفاهی و زندگینامهنویسی، از آنجا که چنین ارتباطها و آمیختگیهایی با جریان روشنفکری وجود نداشت، شاهد بروز چنین اتفاقاتی نیز نبودیم.
مسئلۀ مهم دیگری که میتوان از آن بهعنون یک آفت نام برد نبود منتقد در این عرصه است. در حال حاضر، منتقدی که بهطور مستمر و متمرکز در این حوزه فعالیت داشته باشد کم داریم. از همین رو، حتی جریانشناسی دقیقی از ادبیات دفاع مقدس وجود ندارد. افزون بر آموزش عناصر داستانی به نویسندۀ نوقلم دفاع مقدس، باید عناصر فکری و اعتقادی دفاع مقدس را نیز آموزش داد؛ این نویسندگان باید بدانند در چه راهی میخواهند قلم بزنند، و باید بدانند شهید کیست، دفاع مقدس چیست تا بتوانند در اینباره چیزی بنویسند.
من در کارگاههای آموزشی خود پیش از آنکه با هنرجویانم از عناصر داستان سخن بگویم، ساعتها دربارۀ این مفاهیم صحبت میکنم تا پیش از شروع آموزش مطمئن شوم که میدانند درباره چه چیزی میخواهند بنویسند.
در برخی از رشتههای علوم انسانی گاه از استادانی برای تدریس استفاده میشود که دانشآموختۀ غرباند و در نتیجه آنان خدایگان و مرجع خود را غرب میدانند. اگر در داستاننویسی در حوزۀ دفاع مقدس یا انقلاب اسلامی نیز استادی برای تدریس برگزینیم که خاستگاه اندیشه و تفکرش غرب است، چه نتیجه و دستاوردی را بهدنبال خواهد داشت؟
بنابر این، نهادهایی مانند حوزۀ هنری در گام نخست باید مدرّسان و ساختار تدریس آنان را بهدرستی تعریف کنند، تا ضمن تدریس عناصر داستانی بتوانند برای هنرجویان خود، مسلمانانی دیندار و مؤمنانی تمامعیار باشند. در هنر همواره شاگرد پیرو استاد است، و هر کس در این حوزه به موفقیت رسیده، از این ناحیه بوده است.
بدون شک، مشکل ما در آموزش و پروش و دانشگاه، معلّمان و استاداناند؛ در حوزۀ هنری نیز مشکل همین است؛ یعنی استاد ما باید خود ایثارگر، بسیجی و حزباللهی، و افزون بر آن متخصص داستان باشد. به عبارتی دیگر، همانطور که عناصر داستان را آموزش میدهد؛ باید یاد بدهد که این عناصر چگونه در خدمت انقلاب اسلامی و دفاع مقدس بهکار گرفته شود و موجب تحریف نشود.
در ساختار کنونی ما جایی نداریم که نویسنده یا هنرمند را بهدرستی آموزش دهد و تربیت کند؛ ساختاری که بگوید اگر میخواهید از دفاع مقدس حرف بزنید، ناگزیر باید مسلمانی دیندار باشید، یا دست کم یک مأموریت جنگی رفته باشید تا بتوانید در اینباره بنویسید. همینگوی وقتی قصد داشت پیرمرد و دریا را بنویسد پانزده روز به دریا میرود و خود را رها میکند، یا در کتاب وداع با اسلحه، خود آن جنگ را تجربه کرده است.
نویسندۀ ما این نیاز را دارد؛ یعنی اگر نمیتوانی جنگ را تجربه کنی در کتابخانه به پژوهش بپرداز و روزشمار جنگ را بخوان، تا بتوانی در فضایی قرار بگیری که شهیدان، داوطلبان، بسیجیان و… در آن حضور داشتند. در حال حاضر ما ساختاری نداریم که نویسنده و رماننویس دفاع مقدس تربیت کند.
از سویی دیگر، برخی ناشران عمدتاً دولتی کارخانههای نویسندهسازی راه انداختهاند، و این خود آفت بزرگی است؛ مثلاً چند صد نفر از بانوان را وارد عرصۀ نویسندگی دفاع مقدس کردهاند که با سادهترین اصطلاحات جنگی آشنا نیستند و نمیدانند دوشکا چیست، یا آرپیجی به چه گفته میشود. نتیجۀ این کار راه افتادن کارخانۀ متوسطسازی است که با استفاده از تبلیغات تلویزیونی و امکانات دیگر فضایی شکل میگیرد که در آن نویسندۀ حرفهای دیگر دیده نشود، و از طرفی هم کار با تعداد زیاد نویسندۀ متوسط با حقالتالیف اندک، راه را برای بهرهکشی از این گروه و از بین بردن حقوق مادی و معنوی آنان باز میکند.
ببیند بعد از شهادت سردار سلیمانی چند اثر به چاپ رسیده است و در میان آنها چند اثر قوی یا قابل تأمل و تاثیرگذار بهچشم میخورد؟ به نظر من باید گروههای پژوهشی برای آسیبشناسی تشکیل شود. دربارۀ شمار زیاد نویسندگان عرصۀ دفاع مقدس باید ابتدا مسیر هدایت این جمع بازیابی و بازتعریف شود تا بهتدریج این افراد خالص شوند و در نویسندگی قدرت بیشتری پیدا کنند. البته به نظر میرسد اصلاً رویکرد کلانی برای ارتقا و قوت بخشیدن و تولید کار قوی وجود ندارد.
در کنار این بحث، جشنوارهها هم معضل و آفتی جدی بهشمار میروند. قبلاً سالانه ۵ تا ۱۰ جشنوارۀ دفاع مقدس با متولیان متعدد داشتیم، که بهتازگی تعداد آنها کاهش یافته است. در این جشنواره افرادی معرفی و برگزیده میشوند و پس از آن تا سال بعد رها میشوند؛ یعنی کتابی مطرح و نویسندهای معرفی میشود و نهایتاً یک ساعت بعد از جشنواره فراموش میشود.
ما نویسندۀ مستعدی مییابیم، اما پس از آن رهایش میکنیم در حالی که انتظار دارد کتابش با استقبال روبرو شود و به چاپهای متعدد برسد، دعوتش کنند و… وقتی این اتفاقات نمیافتد در مدت زمان کوتاهی جذب حوزهای غیردفاع مقدس میشود. این هم یکی از نکات مهم مدیریت فرهنگی کشور است که به سبب عدم جریانشناسی و آسیبشناسی و نقد و تصحیح راهکارها و نداشتن نقشۀ مهندسی روی میدهد و اگر این اقدامات و راهکارها مورد توجه قرار گیرد میتوانیم امیدوار باشیم که مکتب دفاع مقدس شکل گیرد.
نظر شما