به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)؛ راویان انقلاب اسلامی در شب شعر و خاطره انقلاب در تالار آبی کاخ مجموعه فرهنگی نیاوران به روایت خاطرات خود از دوران مبارزه پرداختند.
حجتالاسلام مصطفی پورمحمدی از جمله روایان این نشست برای نخستینبار خاطرات و روایتهایی از روزهای اوجگیری مبارزات انقلابی بیان کرد.
رئیس مرکز اسناد انقلاب اسلامی در بخشی از خاطرات خود گفت: سرعت انقلاب خیلی فراتر از همه محاسبات و پیشبینیها بود. ۱۹ دی ۵۶ انقلاب از قم شروع شد. البته با شهادت آقا مصطفی در آبان هیجان اجتماعی شکل گرفته بود ولی آن حرکت انقلاب با ۱۹ دی در قم شد. حالا بنده چون هم قمی هستم و هم طلبه قم تقریباً صد نفر بودیم که پس از اهانت روزنامه اطلاعات به امام در ۱۷ دی به مسجد اعظم رفتیم. از آنجا آمدیم شعار دادیم، جلوی تالار آینه، شعار دادیم مرگ بر این حکومت یزیدی؛ این انقلابیترین و داغترین شعاری بود که با پیام دینی علیه حکومت داده شد.
طبیعی بود نیروهای شهربانی آن موقع و گارد و اینها حساس میشدند و ما یک ربعی در صحن مطهر حضرت معصومه شعار دادیم، مردم هم میترسیدند، از دور ما پراکنده شدند، ما همین صد نفر این وسط صحن این طرف و آن طرف شعار دادیم، ما هم متفرق شدیم؛ این شد شب هجدهم.
روز هجدهم به طلبهها گفتیم فردا به مدرسه خان میآییم و به خانه مراجع میرویم. ما فردا آمدیم، فردا مثلاً دویست سیصد نفر بودند، این حدودها، راه افتادیم، برخی از مردم هم آمدند رفتیم به خانه مرحوم آیتالله گلپایگانی، ظهر آمدیم به خانه مرحوم آیتالله شریعتمداری، بعد دو سه تا از فضلای برجسته که الان حضرت آیتالله وحید خراسانی، حضرت آیتالله نوری همدانی، به خانه اینها رفتیم و تا بعد از ظهر و یک تجمع و درگیری و دیگر آن حرکتهایی که انجام شد. یعنی دو روز رفت و آمد شد، این روز دوم که آن درگیری چهارراه شهدا و منجر به شهادت یکسری از طلبهها شد من جمله یکی از طلبههای خودمان در مدرسه حقانی. این حادثه ۱۹ دی قم است و شروع حادثه قم.
حالا حرکتهایی بعداً شد. سه تا از مراجع آن موقع آیتالله گلپایگانی، آیتالله نجفی و آیتالله شریعتمداری برای بزرگداشت چهلم شهدای قم اطلاعیه دادند. البته حضرت امام هم یک اطلاعیه داد، جامعه مدرسین هم یک اطلاعیه داد. به یک عده از ما طلبهها اعلامیه دادند و گفتند بروید شما به استانهای مختلف بدهید، به هر کسی که میشناختند، اینجا تکثیر و توزیع کنند و مراسم چلّه برگزار کنند. من مسئول شدم به اهواز بروم، من تابحال اهواز را ندیده بودم، آدرس خانه آیتالله جزائری را به من دادند، گفتند، به این آدرس میروی، این اعلامیهها را به آقای جزائری میدهی و میگویی تکثیر کنید و روز چلّه قم مراسم برگزار کنید.
برای اولین بار رفتیم اهواز را دیدیم، همان چهار پنج ساعتی که در خیابانهای اهواز گشت میزدیم خاطرات خوبی دارم. دوباره اتوبوس گرفتیم و عصر آن سوار اتوبوس شدیم آمدیم قم، فردا صبح رسیدیم قم، وظیفه ما بود این اعلامیه را برسانیم که آن حادثه تبریز اتفاق افتاد.
پشت سر هم این حوادث اتفاق افتاد. دیدیم انقلاب خیلی تند حرکت میکند، خارج از انتظارات و محاسبات و این حرفهاست. ما تابستان تصمیم گرفتیم یک مقدار کار نظامی یاد بگیریم، چون فضای حکومت نظامی شد، قم و در خیابانهای قم تانک بود و نیروهای مسلّح. دیدیم ظاهراً اینطور نمی شود، با سه چهارتا از دوستان طلبه خودمان که یکی از آنها مرحوم شد و بقیه آنها هم از مسئولین عالیرتبه بودند و هستند، گفتیم باید آماده شویم، برویم آموزش نظامی ببینیم، کجا آموزش نظامی ببینیم؟ باید برویم در اردوگاههای فلسطینی، باید برویم لبنان، سوریه، از کدام راه برویم؟ به ما که گذرنامه نمیدادند، گفتیم قاچاق میرویم پاکستان و از پاکستان گذرنامه میگیریم و میرویم مثلاً لبنان، سوریه، در اردوگاههای فلسطینی و آنجا آموزش نظامی میبینیم.
عموی من هم در سراوان تبعید بود. رفتیم سراوان که آنجا از مرز عبور کنیم و به پاکستان برویم. آنجا اول رفتیم دیدن آیتالله خامنهای، چون قبل از این هم یک دور رفته بودیم، دوباره رفتیم ایرانشهر به دیدن ایشان، از آنجا آمدیم سراوان که به مرز برویم. رفتیم خدمت ایشان گفتیم داستان این است، گفت خیلی خوب است، خیلی کار خوبی است، یک پولی هم ایشان به ما دادند و گفتند این پول هم همراه شما باشد و بروید. خلاصه ایشان هم لطف کردند و کمک کردند و آمدیم سراوان و رفتیم پاکستان. حالا داستان پاکستان، کویته رفتیم، از کویته آمدیم کراچی، از کراچی آمدیم لاهور، از لاهور آمدیم اسلامآباد و راولپندی، خلاصه تا گذرنامه تهیه کردیم و همین کارهایی که آدمهای این تیپی بودند، حالا ما یک شناسنامه پاکستانی هم داریم، اولین جایی است که اعتراف میکنیم.
مرحوم آیتالله انواری که سیزده سال زنده بود آزاد شده بود، امام به عنوان نماینده خودش ایشان را برای سرکشی به امور پاکستان حکم داده بود بیاید پاکستان. ما رفتیم حدوداً کراچی بودیم، بعد رفتیم لاهور، تور ما به ایشان خورد و ایشان دید سه چهارتا طلبه جوان از ایران آمدند، گفت حالا با هم باشیم، به این طرف و آن طرف میرویم، سرکشی کنیم در خدمت شما هستیم، تا کارهای ما آماده شود با مرحوم آقای انواری به چند شهر رفتیم، خیلی مجالس جالبی شیعیان و نماینده حضرت امام و استقبال فوقالعاده جالب و دیدنی و برای ما هم جذاب بود که حالا با یکسری از شیعیان در آنجا رو دررو میشویم و وضع آنها را میبینیم.
دیدیم اینقدر حوادث داخل کشور تند است و سرعت تحولات بالاست که ۱۷ شهریور ما ایران نبودیم، ما ۱۷ شهریور پاکستان بودیم و دیدیم اصلاً اینطور نیست که ما برویم آموزش نظامی و تمرین و چند ماه بلند شویم برویم کارهای پارتیزانی یاد بگیریم و برگردیم ایران و اسلحه تهیه کنیم. وقت این حرفها نیست، ظاهراً مردم جلوتر از همه به اصطلاح انقلابیون و پیشتازها و گروههای مسلّح سرعت عملیات دارند؛ برگشتیم.
برگشتیم و حدود یک ماه این سفر ما طول کشید، رفت و برگشت ما که بعد از ۱۷ شهریور وارد آن فضای تند و حادی که بود کشور پیدا کرده بود. اصلاً هیچکس انتظار این سرعت تحولات را نداشت. نه انقلابیون. ما که با بزرگان انقلاب سر و کار داشتیم و نزدیک بودیم و رفت و آمد داشتیم، هیچ پیشبینی سرعت تحولات به این زودی را نداشتیم ولی سرعت انقلاب بسیار سرعت بالائی بود و علت آن این بود که مردم در صحنه حاضر شده بودند. یک هوشیاری ملی، یک رشد فکری عمومی در جامعه اتفاق افتاده بود و این سبب شد که این سرعت تحولات اینقدر بالا باشد.
حوادث پشت سر هم، ما آمدیم اینجا و بعد دوباره رفتیم زاهدان سخنرانی، میخواستند ما را دستگیر کنند فرار کردیم، باز رفتیم کرمان، رفسنجان، آنجا سخنرانی، از این کارهایی که در شرائط انقلاب و این حرفها بود و باید داشته باشیم ولی حوادث فوقالعاده بود؛ تا حضرت امام خواستند که تشریف بیاورند. آن تحصّن روحانیون که ما در دانشگاه تهران، ما جوانهای پای کار بودیم، یعنی پادوی بزرگان خودمان بودیم برای کارها و تنظیم و تبلیغ و این برنامهها که بزرگان آنجا یادم است جناب آقای ناطق نوری مسئول تبلیغات و ارتباطات بود، من هم به اصطلاح دستیار ایشان بودم و همکار ایشان بودیم و در باشگاه دانشگاه تهران که محل استقرار آقایان بزرگان بود، محل تجمع هم در خود دانشگاه تهران بود که خب من احوالات آقای هاشمی و کتابهای ایشان را خواندیم بودیم و دیده بودیم ولی با اینکه همشهری آقای هاشمی هم بودیم خیلی آقای هاشمی را ندیده بودم یعنی سخنرانی ایشان را ندیده بودم، حالا ما شاگرد آقای بهشتی و با این بزرگان مأنوس بودیم درس و بحث ولی آقای هاشمی چون تهران بود من برای اولین بار آنجا سخنرانی آقای هاشمی را در دانشگاه تهران دیدم و سخنرانی فوقالعادهای بود، یعنی تقریباً بهترین سخنرانی که آقای طالقانی، آقای مطهری، همه آقایان سخنرانی کردند، خیلی آقای هاشمی سخنرانی سیاسی جدی داخلی، تحلیل بینالمللی فوقالعادهای داشت، خیلی از آن سخنرانیهای بیادماندنی است. بعد هم فرودگاه باز شد و امام آمدند و حالا همه ما در مراسم استقبال باشکوه و فوق العاده عجیب.
چند روزی من تهران بودم به قم آمدم. یکدفعه دیدیم قصه بالا میگیرد، سریع به تهران آمدیم که روز ۲۲ بهمن من اول میدان سپاه پادگان عشرتآباد بود، پادگان گارد بود. از آنجا با یک جمعیتی از پشت پادگان ریختیم داخل و با آتش و اینها، وقتی وارد پادگان شدیم رفتیم سراغ اسلحهخانهها و هرکدام یک کلاهخود به سر خودمان گذاشتیم، یک اورکت افسری، من یک ژ۳ برداشتم، یک هفت تیر از این رولور برداشتم و همه از آنجا اسلحه برداشتیم و از آنجا در پادگان و کارهایی که باید در پادگان انجام شود، از آنجا رفتیم پادگان حشمتیه که محل آجودان ارتش بود که محل زندانی و بازداشت هویدا و نصیری در آنجا بود.
عصر رفتیم ساعت مثلاً چهار، چهار و نیم، خب حالا ما لباس فرم نظامی پیدا کردیم، اسلحه روی دوش ماست، کلاهخود است، تیپ عوض شده است، شهر و اینها همه چیز عوض شده است. حس ما بود ولی پیام نبود، عصر نمیدانم از پادگان حشمتیه به جای دیگری میرفتیم، رادیو که روشن بود داخل ماشین یکدفعه گفت این صدای انقلاب است، ساعت پنج و شش بعد از ظهر این را دیدیم که صدای انقلاب است و واقعاً این یک سال و یک ماه یعنی سیزده ماه که از ابتدای ۱۹ دی تا ۲۲ بهمن انجام شد، مثل برق و سرعت تحولات فوقالعاده بود.
امام بزرگ ما رحمت الله علیه، درود به او و به همه شهدا میفرستیم، از اول که آمد فرمود ما کار خودمان را با مردم شروع کردیم، به پیروزی رساندیم و ادامه خواهیم داد. جزو شاهکارهای رهبری و مدیریت امام این بود که نبض افکار عمومی در اختیار او بود و باور هم داشت. سیاسی با افکار عمومی برخورد نمیکرد. این روش جلب آراء نبود با مردم، واقعیت او بود، خودش بود، احساسات واقعی او بود، دریافت او بود، هم دریافت دینی او بود و هم دریافت تاریخی بود و هم دریافت تاریخی. اینها جمع شده بودند و یک هوش فراتاریخی؛ این فراتاریخی را آمریکاییها میگویند نسبت به امام، میگویند فهم و دانش فراتاریخی داشت، دارای این هوش و فهم فراتاریخی شد امام و اینچنین هدایت بزرگ، از روز اول هم فرمود مردم مردم مردم، همه چیز با مردم.
عجیب نیست پنجاه روز بعد از انقلاب انتخابات جمهوری اسلامی شده است. پنجاه روز پس از انقلاب امام آن نظرخواهی و رفراندم جمهوری اسلامی را انجام داد، پنجاه روز و گفت مردم هستند که باید تعیین کنند، گفت من نظر خودم را میگویم و مردم هم باید تعیین کنند.
بعد هم هرچه امام میگفت مردم گوش میکردند، اصلاً نیازی نبود مردم رأی بدهند ولی امام گفت مردم باید پای صندوق بیایند. بعد هم گفت من هرچه بگویم قبول دارند، نه، مردم باید قانون اساسی بنویسند. سیاسیون میگفتند مجلس مؤسسان، مجلس مؤسسان یعنی یک عده نماینده انتخاب کنیم به مجلس بروند، اینها قانون اساسی تدوین کنند، هرچه اینها تدوین کردند تصویب میشود. امام فرمود نه، مجلس خبرگان. فرق اینها چیست؟ به مجلس خبرگان برود رسیدگی شود قانون اساسی و باز هم دوباره به رأی مردم گذاشته شود، نه اینکه اینها هرچه تصویب کردند بگوییم تمام.
یعنی یک بار جمهوری اسلامی رأیگیری شد، چند ماه بعد انتخابات مجلس خبرگان شد، سه ماه بعد از آن انتخابات قانون اساسی شد، چهار ماه بعد انتخابات مجلس شورای اسلامی شد، آن موقع شورای ملی بود، بعد وقتی به مجلس آمد اسم آن عوض شد و شورای اسلامی شد، یک ماه و نیم بعد هم انتخابات ریاستجمهوری شد، یعنی حدوداً در یازده ماه پنج انتخابات انجام شده است.
من وزیر کشور بودم، سه تا انتخابات سراسری برگزار کردم، هر یک سال که می خواستم یک انتخابات برگزار کنم باید ما هشتصد هزار نیرو در خدمت داشته باشیم، یک سال باید میدویدیم، در آخر هم با هزارتا مشکل و بالا و پایین؛ امام چطور پنج تا انتخابات بزرگ را یک سال در کشوری که هیچ تجربه انتخاباتی ندارد، اصلاً ما انتخابات نکرده بودیم، حالا من در همان ده فروردین برای تبلیغ رفته بودم بندرعباس، روز انتخابات که شد به من گفتند شما برو ناظر در جزیره قشم، ما رفتیم جزیره قشم، تازه جزیره قشم درگیری بین یک عدهای سنیها و شیعهها، حسینیه شیعهها را آتش زده بودند و کشمکش بود و این حرفها، آقایان مسئولین یک مقدار هم نگران بودند، ما بلند شدیم رفتیم به عنوان ناظر انتخابات، حالا ما انتخاب ندیدیم، در انتخاباتی شرکت نکردیم، حالا من میخواهم بروم ناظر انتخابات باشم، رفتیم دفتر آقای فرماندار، آقای فرماندار هم فرماندار از سابق بود ظاهراً، از قبل مانده بود و در این یکی دو ماه یا جدید یادم نیست آمده بود و لکن او هم بلد نبود، حالا این چطور می خواهد، ولی بهرحال همه تلاش و اینها، من هم مریض شده بودم و خوابیده بودم و خانم آقای فرماندار هم برای ما سوپ درست کرده بود و مشکل پیدا شد بود. آنجا آقای تیمسار مدنی وزیر دفاع بود، با هلی کوپتر به آنجا آمد که این درگیری و کشمکش باشد، بیاید به یگان های مسلّح در جزیره قشم سرکشی کند و ببیند چه شده است، ما در کشمکش و درگیری و ناامنی حالا انتخابات برگزار شده است، این جمهوری اسلامی خیلی حوادث بزرگ را پشت سر گذاشته است، فوق العاده.
امروز هم مردم باید تعیینکننده باشند و حافظ نظام. اگر نظام بخواهد بماند با مردم میماند، اگر بخواهد اصلاح شود با مردم اصلاح میشود، اگر کجیهای آن باید درست شود با مردم درست میشود، اگر بخواهد پیشرفت کند با مردم درست میشود. مردم ما مردم شایستهای هستند، مردمی هستند که پشت سر آنها تاریخ بسیار بسیار برجسته و شاخصی دارند، تاریخ تمدن گذشته و امروز آنها و حوادث انقلاب هم فوقالعاده و امروز هم ما از سرمایههای عظیم در عرصههای مختلف به لطف خدا برخوردار هستیم، جوانها، تحصیل کردهها، فعالان سیاسی، فعالان رسانهای، مدیران، هنرمندان و.... خیلی سرمایه داریم، اینها معنوی و سرمایه نرم ماست. سرمایه سخت هم داریم، یک مقدار در مدیریت مشکل پیدا کردیم، یک مقدار ساختارهای ما ضعیف هستند، یک مقدار تنظیم امور ما کامل نیست ولی با اراده مردم، با حضور مردم، با مشارکت مردم مطمئن هستیم که اصلاح خواهد شد.
ما باید تصمیم بگیریم مثل اول انقلاب تا امروز، اراده، جزم، تصمیم و حرکت، آن هم مثبت بیندیشیم، عیب هم میبینیم دنبال حل آن باشیم. ناامید نشویم، تردید به خودمان راه ندهیم، نگران نباشیم، حرکتهای بزرگی ما مردم انجام دادیم که این مسائل و مشکلاتی که امور در کشور در قبال آنها کوچک است. ما کارهای خیلی بزرگی کردیم، ملت ما در تاریخ خودش خیلی کارهای عظیمی کرده است، این مسائل را هم به لطف خدا پشت سر خواهد گذاشت.
نظر شما