سرویس استانهای خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا): شهر سامان با شاعران بزرگی چون قطره سامانی، عمان سامانی، دهقان سامانی، افلاکی سامانی و نیسان سامانی شناخته میشود. اما این شهر، فقط شهر شعر نیست، بلکه شهر داستان هم است. این را کتاب «بختکی که روی شهر افتاده»، مجموعهای از داستانهای کوتاه مدرن، به قلم محبوبه محمدعلیزاده سامانی، ثابت میکند.
محبوبه محمدعلیزاده سامانی، که دارای کارشناسی ارشد ریاضی کاربردی از دانشگاه شهرکرد است، علاوه بر تدریس در مدارس و آموزشگاهها، به نویسندگی هم بسیار علاقهمند است. او از سن ۱۵ سالگی در انجمن شعر شهر سامان با دنیای شعر و داستان آشنا شد و عشق به ادبیات را در خود پروراند. او میگوید: «من از سن ۱۹ سالگی با شرکت در کارگاههای نویسندگی خانه هنر سامان، به نوشتن علاقمند شدم و تاکنون داستانهای کوتاه و بلندی نوشتهام. همیشه دوست داشتم کتابی از داستانهایم چاپ کنم اما میخواستم کارهایم به حدی از پختگی برسند که برای مخاطب جذاب و شیرین و دلنشین باشد.»
محمدعلیزاده سامانی که اکنون ۳۷ ساله است، پس از سالها نوشتن و ویرایش، با حمایت همسرش، تصمیم گرفت داستانهای پخته خود را در قالب یک کتاب منتشر کند. او میگوید: «کتاب من با نام «بختکی که روی شهر افتاده» مجموعهای از ۹ داستان کوتاه مدرن است که توسط انتشارات سامان دانش، در سال ۱۴۰۲ به چاپ رسیده است. این کتاب با تیراژ ۱۰۰ نسخه و قیمت ۶۵ هزار تومان در بازار کتاب موجود است. داستانهای این مجموعه را طی سالهای طولانی نوشته و بازنویسی کردهام.»
محمدعلیزاده سامانی که معتقد است دانشآموختگان رشته ریاضی چون ذهنی منسجم و خلاق پیدا میکنند بیشتر جذب ادبیات میشوند، به دانشآموزان توصیه میکند که با نوشتن دوست شوند و از خودشان و احساسات و زندگیشان بنویسند زیرا این باعث رشد فکری و شخصیتی آنها خواهد شد.
او در مورد وجه تسمیه این کتاب عنوان کرد: داستان شاخص این کتاب در یکی از بخشها با نام «بختکی که روی شهر افتاده»، آورده شده که اوج داستان، تقابل دو دنیای سنتی و مدرن امروز و درماندگی ناشی از آن را به مخاطبان نشان میدهد.
در این رابطه احمد رحیمخانی سامانی، دکتری زبان و ادبیات فارسی در خصوص کتاب «بختکی که روی شهر افتاده» گفت: این چند روز را به خواندنِ داستانهای کوتاه این مجموعه گذراندم و از این بابت خوشحالم که بالأخره انتظارم برای انتشارِ اثری در حوزۀ ادبیات داستانی، پایان یافت و شاهد تولّد یک مجموعۀ خوشتراش و خوشبافت از سامان، شهرِ آبا و اجدادیام شدم. برای من که متنِ یک اثر و چیدمان کلمات و مهندسیِ جملات و ساختار متن، خیلی مهم است و از این بابت کمی سختگیر هستم، متنِ این مجموعه، بسیار روان و دلنشین بود. کلمات با وسواسِ خاصی که از نویسنده انتظار داشتم، کنار هم چیده شده بودند. محبوبه محمدعلیزاده را همیشه به داشتنِ یک ذهنِ ریاضیِ منسجم، امّا خلاّق میشناختم و حالا که داستانهایش را خواندم، همان انسجام را در بافتِ نوشتهشان هم دیدم.
رحیم خانی ادامه داد: آدمها و شخصیتهای این داستانها، گویی در مرزهای سیاسی هیچ کشوری جای ندارند. از جاماریکا، بک، ساری، ماریو، کامو، هیلاری، جورجیا، ژانت، موری، کلارک، آنادیا، بافر، خانم لارسون و سوشو گرفته تا علی، خانم داوری، رضا، روشنک، مهشید، خاتون، بیبی ثُریا، پریناز، حامد و سینا، انگار این آدمها، همه در یک دنیا زندگی میکنند. گویی میان هیچکدامشان، مانعی از جنس مرزبندیهای سیاسی، جغرافیایی، تاریخی، دینی، فرهنگی و عقیدتی وجود ندارد. انگار داستانهای این مجموعه، جهانْشهرِ کوچکی است که آدمهای معمولی، همانها که همه جا میبینیمشان، در کنار هم زندگی میکنند.
کتاب «بختکی که روی شهر افتاده»، شامل نُه داستان کوتاه است. «آخرین هوپ»، «آوازِ بلند ساری»، «داستان جدید کامو»، «دختری که هرگز بزرگ نشد»، «زمانی برای بالغشدن»، «بختکی که روی شهر افتاده»، «قالب، چار پنج تا که بیشتر نیست»، «جایی برای جنگ» و «تاتی نباتی»، عناوین داستانهای این مجموعۀ خوشساخت و ساده است.
در بخشی از این کتاب میخوانیم: «در باغی بزرگ، دارم میدَوم. قاهْقاه میخندم. عطرِ سنجدها و بوی شکوفههای بادام، مَستم میکند. پیراهنِ حریرِ بلندی دارم که دامنش تاب میخورَد. خُنکیِ صبح را روی صورتم حس میکنم. میدَوم و میدَوم. به نَفسنَفس میافتم. از دور چند درختِ گیلاس را میبینم. شکوفههای صورتیِ زیبایش مرا صدا میزنند. نزدیک میشوم. ناگهان چشمم به نقطهای سیاه میاُفتد. نزدیک و نزدیکتر میشوم. خدایِ من …».
نظر شما