سرویس فرهنگ مقاومت خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)؛ سردار علی فضلی، در رونمایی کتاب «تاریخ شفاهی دفاع مقدس به روایت حجتالاسلام عبدالله حاجی صادقی» گفت: وقتی نماینده امام در سپاه شهید محلاتی در خطوط مقدم جبهه حضور داشت. روحانیون چه عقیدتی و تبلیغاتی عامل پیاده شدن احکام در جبههها بودند. درباره شهید میثمی باید بگویم او را از نیمه دوم سال ۵۹ در گچساران میشناختم. آن موقع روی دیوار سپاه نوشته بود: «تقوا را نصب عین خویش قرار دهید تا هم در دنیا هم آخرت عاقبت بخیر شوید. این حرف از کسی بود که خودش در زیر توپ و تانک قرار داشت.
او افزود: هر وقت به مشکلی میخوردیم خدا شهید میثمی را میرساند. گاه در بزنگاههای زندگی مسائلی پیش میآید که حضور فردی که خودش عامل است و در زیر آتش کار میکند یک جملهای میتواند تحمل آن لحظه دشوار را راحتتر کند. لذا هر وقت در جبهه برای ما سختی و دشواری پیش میآمد که قادر به حل و عبور از آن نبودیم. خدا شهید عبدالله میثمی را میرساند.
او بیان کرد: در کربلای پنج یکی از دوستان ما شهید شد و یدالله کلهر خیلی از شهادت او غمگین بود، در حدی که حتی نمیتوانست سخن بگوید. شهید میثمی به سنگر ما آمد و دید کلهر خیلی ناراحت است. او بچهها را به اسم کوچک صدا میزد. به کلهر گفت: حاج یدالله چه شده؟ من به او گفتم: کلهر به دلیل شهادت میررضی غمگین است و حرفش نمیآید. نمیدانم به او دم گوشش چه گفت که یدالله کلهر تبسم به لب آورد. درست چند روز قبل از شهادتش بود. آن روز من مشغول فرماندهی عملیات و بیسیم بودم و سخنانشان را درست نشنیدم. هر چند دلم میخواست بفهمم چه میگویند اما نمیخواستم در احوال خوششان وقفهای ایجاد کنم.
سردار فضلی گفت: شهید میثمی برای همه ما رزمندگان الگو بود و در کنگره شهدای سال ۷۶ از او تجلیل و مجدد قرار شد یادوارهای برایش در تهران و قم و اصفهان برگزار شود. در آن یادواره سردار صفوی، شهید حجازی و تعدادی از برادران شرف حضور داشتند همه گفتند جملهای که درباره شهید میثمی میشود بر زبان آورد، چه جملهای است؟ من عرض کردم: او شبیه یک امام جوان است. میثمی زمانی در اوایل جنگ در سپاه یاسوج خدمت میکند و آن موقع خدمه برای نظافت سرویس بهداشتی نبود، اما هر روز صبح سرویس تمیز بود. کنجکاو شدند چون کسی نبود که این کارها را انجام دهد! بعداً متوجه شدند شهید میثمی خودش دست به نظافت سرویسها زده بود. او در آنجا غرور احتمالی را زیر پا گذاشت تا خداوند به او توفیق شهادت دهد.
او با ذکر خاطرهای از اوایل جنگ گفت: روز ۸ آبان ۵۹ بود (روز خاصی در دوران دفاع مقدس است.) و ما در دارخوین بودیم. امام دستور داده بود که حصر آبادان باید شکسته شود. رحیم صفوی تازه از کردستان به دارخوین آمده بود و ما به پایگاه منتظران شهادت رفتیم. آن موقع شهید حجازی، مسئول تقسیم نیرو بود و آن روز قرار شد به هیچ جبههای نیرو ندهند تا یک گردان درست شود برای شکستن محاصره آبادان.
سردار سپاه اظهار کرد: یک گروه ۸۴ نفره برادران گچساران بودند؛ یک گروه ۵۰ نفره از اقلید و جهرم، یک گروه ۵۰ نفره از کرج، یک گروه ۴۶ نفره از دزفول و ۱۶ نفر از جزیره خارک. این نیروها تقسیم نشدند تا در تجمیع یک گردان تشکیل شود، اما برای حمل و نقل آنها تا شب طول میکشید تا وسیله تهیه شود. ارتش، سپاه و استانداری همه بسیج شدند اما برای انتقال این گردان از اهواز به آبادان تا شب به طول انجامید.
سردار فضلی گفت: صبح جلسهای بود و شهید بزرگوار حسن باقری، در حضور سرپرست گروهها خبر سقوط شهرها (بستان، سوسنگرد، خرمشهر)، یکی پس از دیگری را میداد. حمیدیه و اهواز در معرض سقوط است و جلسه تمام شد. آن موقع گفتند بنیصدر قرار است به اهواز بیاید. آن موقع به ما میگفتند نیروهای مردمی. ما را در یک سالن جمع کردند و بنیصدر آمد و از همان ابتدا تحقیرمان کرد! شما برای چه به جبهه آمدید؟ شما که دانش نظامی ندارید! شما دست و پاگیر ارتش هم شدهاید! این حرفها را برای چه میگفت برای اینکه به ما نان، آب و غذا که پیشکشان، اسلحه و مهمات ندهند! جلسه به قدری تحقیرآمیز بود که همه در گوشی پچپچ کردیم بیاید موقع بیرون رفتن از سالن همدیگر را هل دهیم خدا کند که بنیصدر زمین بخورد و دست و پایش بشکند. او از دو سه پله افتاد، محافظان جمعاش کردند و او از معرکه رفت.
نظر شما