سرویس فرهنگ مقاومت خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا): «با صدای تیراندازی از خواب پریدم. نگاه کردم دیدم عراقیها هستند! چیزی نمانده بود به ما برسند. بچهها تیراندازی میکردند. میدانستیم اگر دیر بجنبیم، قتلعام میشویم. به طرف عراقیها شلیک کردم. خشابم خالی شد. همان موقع یک عراقی را دیدم که از دژ بالا میآمد! هیکل گنده و ورزیدهای داشت. وحشت کردم! دستپاچه شدم. اگر به من میرسید درسته قورتم میداد! یک دفعه چشمم به قوطی کمپوت نزدیکم افتاد. قوطی پر بود. برداشتم و با تمام قدرت به طرف آن غول بیابانی پرت کردم.» حمید قاسمی است که از خاطراتش میگوید. نرسیده به نوجوانی، حال و هوای جبهه به سرش افتاد و داوطلب حضور در خط مقدم شد. مانعش شدند. اما کوتاه نیامد. کمی صبر کرد و کمی هم به این در و آن در زد، تا سرانجام، در پانزده سالگی به آنچه میخواست رسید.
کتاب «بچه بازارچه» که در بیست و یکمین جایزه کتاب سال دفاع مقدس، در گروه مستندنگاری و بخش خاطرات خودنوشت، به عنوان اثر برگزیده انتخاب شد، روایت این خاطرات است. روایت فصولی از زندگی پسرکی اهل محله بازارچه جوادیه که در نوجوانی لباس رزم و رزمندگی به تن کرد و در جبهه جنوب و جبهه غرب حضور یافت. در همان سن و سال کم، در جزیره مجنون و شلمچه و ارتفاعات غرب کشور جنگید و پا به پای سایر رزمندگان، با دشمن متجاوز روبهرو شد. به قول خودش: «همانطور که در کتاب خواهید دید، فقط نُه سالم بود که هوس کردم به جبهه بروم؛ اما نشد و نتوانستم! این هوس در سرم ماند تا نوجوانی پانزد ساله شدم و به جبهه رفتم و تا پایان جنگ، پابند اردوگاه و سنگر و قمقمه و رفاقت جادویی ماندم و هنوز هم هستم! در همه سالهای پس از جنگ، دلم میخواست یادماندهها و خاطراتم از جنگ را بنویسم؛ ما نمیدانم چرا پا نمیداد! چند سال پیش، در راهروی حوزه هنری، جناب مرتضی سرهنگی را دیدم. صحبت نوشتن خاطرات جنگ پیش آمد. ایشان ناگاه با لحنی مزاحآمیز گفتند: فلانی تو که خودت کمپوت خاطرات هستی!»
سپس اضافه میکند: «همین جلمه طلایی شاید تلنگری شد تا آن میل به نوشتن، جانی دوباره گیرد و کار نوشتن را جدی بگیرم. ضربه نهایی اما در زمستان ۱۳۹۳ زده شد! برای سالگرد شهادت دوست شهیدم حمید صبوری که در کتاب با ایشان آشنا خواهید شد، به منزلشان رفتم. در محیط گرم خانواده آن شهید و به پدر و مادر گرامیاش قول دادم خاطراتم را که در بخشی از آن، حمید نیز جلوهنما بود، بنویسم. از همان سال تا ۱۳۹۸، خُرد خُرد چیزهایی نوشتم؛ اما از رمضان ۱۳۹۹، مُجدانه پای کار نشستم و هرچه را به یادم مانده بود، روی سپیدی کاغذ ریختم.» اما، قاسمی در روایت خاطراتش، فقط به حافظه شخصی – که احتمال خطا و فراموشی در آن وجود دارد - تکیه نکرده است. به اسناد و مدارک مربوط به یگانهایی که او عضو آنها بوده نیز رجوع کرده و اسامی اشخاص و مکانها، زمان وقوع حوادث و چیزهای دیگر را با اطلاعات دقیق منطبق کرده است. ناگفته نماند که این کتاب ۲۸۴ صفحهای، از سوی انتشارات سوره مهر منتشر شده است.
نظر شما