سه‌شنبه ۲۲ خرداد ۱۴۰۳ - ۱۰:۲۹
«چرخ‌ها و جاده‌ها»؛ روایتی دلنشین از  زندگی در دل جنگ

سراندیب در «چرخ‌ها و جاده‌ها به زندگی و خاطرات سردار جانباز مهرداد» روایتی دلنشین از خانواده‌اش، دوران کودکی و نوجوانی در شهر آبادان می‌کند و بعد وارد جریان انقلاب، پیوستن به بسیج و سپاه تهران و حوادث و رویدادهای آن زمان می‌شود و حوادثی که در آن حضور داشته را به تصویر می‌کشد.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)؛ کتاب «چرخ‌ها و جاده‌ها» به زندگی و خاطرات سردار جانباز مهرداد سراندیب از دوران پیش از انقلاب، دوران انقلاب و دوران دفاع مقدس می‌پردازد. مهرداد سراندیب در این کتاب روایتی دلنشین از خانواده‌اش، دوران کودکی و نوجوانی در شهر آبادان می‌کند و بعد وارد جریان انقلاب، پیوستن به بسیج و سپاه تهران و حوادث و رویدادهای آن زمان می‌شود و حوادثی که در آن حضور داشته را به تصویر می‌کشد و درفصول پایانی کتاب به رفتن به شهر قم و پیوستن به لشکر ۱۷ علی‌بن‌ابی‌طالب (ع) و شرکت در عملیات‌های آن لشکر و شیوه جانباز شدنش می پردازد.


در بخشی از کتاب می‌خوانیم: «به ما از قبل گفته بودند، وقتی جایی را می‌گیرید، نتوانستیم به شما آذوقه و مهمات برسانیم، اگر که خوردنی بود به شرطی که دربسته، کاملاً کیپ شده، کاملاً بسته‌بندی شده و چون مسلمان هستند، بیشتر حلال است. کمپوت و کنسرو و چیزی باشد، همه اینها حلال است بخورید. ولی اگر هم یک وقتی مجبور شدید و چاره‌ای نبود، برای زنده ماندن می‌توانید هر چیزی بخورید چندین سال بود، خورشت بامیه نخورده بودیم.

بعد از سال‌ها آنجا دیدیم، قوطی‌های کنسرو و انواع و اقسام غذاهای خورشت‌دار وخورشت بامیه و انواع کمپوت بود ۱۵ ساعت بود که غذا نخورده بودیم. آب‌مان هم تمام شده بود، در این فکر بودیم که حالا دیگر پدافند کنیم. بایستم داخل سنگر، تا نیروی کمکی برسد. بالاخره صبح فرا رسید انگار عراقی‌ها عقب‌نشینی کرده بودند. با بچه‌ها شروع کردیم به خوردن کنسروهای عراقی ها نزدیک ظهر که شد دست از خوردن کشیدیم.

از این‌طرف غذا می‌خوریم، از آن‌طرف هم تشنه‌مان می‌شود، دیگر امیدی به نیروی کمکی نداشتیم، نه مهمات داشتیم نه آذوقه، عراقی‌ها هم با تانک راه افتاده بودند که بیاید جلو. دستور عقب‌نشینی بهمان داده بودند. همین‌طور چند نفری داشتیم می‌آمدیم عقب، هرجا یک سرپناهی پیدا می‌کردیم، کمی استراحت می‌کردیم راه را گم کرده بودیم نمی‌دانستیم از کدام طرف باید برویم. نزدیک ظهر بود خیلی خسته و سنگین شده بودم، یک جای دیگر با بچه‌ها نشستیم پشت یک تپه مانندی بود سایه کمی داشت، دراز کشیدم ولی خوابم نبرد. یکدفعه یکی از بچه‌ها گفت: بچه‌ها نگاه کنید این یک شهید است، ما اصلاً حواس‌مان نبود. گفتم: نه بابا. سرم را گذاشته بودم روی جنازه یک شهید. …»

چاپ اول کتاب «چرخ‌ها و جاده‌ها» در ۲۳۹ صفحه به قیمت ۱۹۰ هزار تومان در شمارگان ۱۰۰۰ نسخه در ۱۴۰۲ با نگارش آذرخزاعی سرچشمه از سوی نشر شاهد منتشر شده است.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها