سه‌شنبه ۱۲ تیر ۱۴۰۳ - ۱۲:۱۲
«پلاسما» به کتابفروشی‌ها رسید

همزمان با روز خانواده، کتاب «پلاسما» اثر فاطمه شایان پویا، توسط انتشارات شهید کاظمی به کتابفروشی‌ها رسید.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا سال‌هاست پژوهشگران جمعیت‌شناسی در کشور نسبت به بحران جمعیتی هشدار داده‌اند؛ موضوعی که بسیار دیر مورد توجه قرار گرفت و تا زمان ابلاغ سیاست‌های جمعیتی از سوی مقام معظم رهبری در سال ۱۳۹۳ کمتر کسی به بحران کاهش جمعیت جوان کشور واقف بود. این بحران پس از بسته شدن پنجره جمعیتی و کاهش نیروی فعال در کنار افزایش جمعیت سالمندان مشکلات بسیاری ایجاد می‌کند.

پیامدهای تک‌فرزندی باید در خانواده و اجتماع بررسی شود تا به عمق فاجعه، یعنی کاهش جمعیت فعال و افزایش سالمندان پی ببریم. فارغ از معضلاتی که آمارها گویای آن هستند، واقعیت‌های اجتماعی و فرهنگی بسیاری در مقابل تک‌فرزندی جامعه را درگیر خواهد کرد.

کتاب «پلاسما» نوشته فاطمه شایان پویا، داستان زندگی زنی به نام شیما است که در برهه‌های مختلف زندگی تلاش می‌کند جایگاه خود را در زندگی پیدا کرده و برای تحقق آن مبارزه کند. او متولد سال ۷۰ است. سال‌هایی که سیاست جمعیت در کشور تغییر کرده و شعار فرزند کمتر، زندگی بهتر، در بسیاری از خانواده‌ها نهادینه شده بود. سال‌هایی که نسلی با نگرش‌هایی متفاوت به ایران تقدیم کرد. رمان با تردید در افشای یک راز در سال ۱۴۱۰ شروع می‌شود که به سال‌های گذشته زندگی شیما اشاره دارد.

شایان پویا، در خلق این داستان، هم به بحث هویت اندیشیده و هم سلامت فردی و جمعی را موضوع و مسئله‌ای حساس دیده است. از این حیث، «پلاسما» اثری ادبی است در واکنش به نگرانی‌های نویسنده‌اش درباره تأثیرات کوتاه‌مدت و بلندمدت تک‌فرزندی، و همین ویژگی، آن را به کاری ارزشمند و قابل‌اعتنا تبدیل می‌کند.

در بخشی از کتاب آمده است:

- «خاله، فالت بگیرم؟ فال حافظه‌ها… این تن بمیره راست راسته.» خاطرات در ذهنش چرخ خورد؛ حافظ… شب‌های یلدا… دانه‌های سرخ انار… مادربزرگ که آرزو داشت روزی برسد ملیکا با خواهرها و برادرهایش پای سفره بنشینند و حافظ بخوانند. آرزوی محال… نمی‌فهمید پسر بچه به چه لهجه‌ای حرف می‌زند. اما صورت آفتاب خورده و موهای آشفته و آن لباس نازک و کهنه‌اش توی سرما، باعث شد تن به قضا بدهد. پسر بچه، مرغ عشق فیروزه‌ای رنگی را بالا آورد و به سمت جعبه برد. مرغ عشق، از روی انگشت پسرک، روی لبه جعبه پرید. بعد سر پایین برد و یکی از کاغذهای تا خورده را با منقار کوچکش بیرون کشید. پسرک کاغذ را جلو آورد. همان وقت بود که ملیکا داشت توی کیف پول پوست‌ماری‌اش به دنبال پول های چنج شده می‌گشت. عاقبت هم یک تراول درشت تا نخورده، بیرون کشید و به دست پسرک داد. برق چشم‌های پسرک، حتی زیر نور بی‌رمق دم غروب، دیدنی بود. پسرک تراول را بوسید و شروع کرد به قر دادن. دندان‌های سفیدش توی صورت سیاه و چرک‌گرفته‌اش خیلی به چشم می‌آمد. بی‌اختیار یاد سجاد افتاد:

- «خودم قول میدم داداشت باشم ملیکا.»

لبخند تلخی زد. سجاد… توی این سالها کجا بود تا تنهایی‌هایش را ببیند.

«پلاسما» در ۲۱۵ صفحه در قطع رقعی و با شمارگان هزارنسخه، با قیمت ۱۳۰ هزارتومان از سوی انتشارات شهید کاظمی به کتابفروشی‌های سراسر کشور عرضه شد.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها