یکشنبه ۱۱ شهریور ۱۴۰۳ - ۰۸:۵۰
آیا نظریه جدید جهانی‌شدن به پشتیبانی تاریخ برخواهد خاست؟

عیسی عبدی، پژوهشگر تاریخ گفت: اندیشیدن درباره مرجعیتِ جهانی شدن، یک چالش است. لین هانت با جسارتی تمام دنبال برملا کردنِ مفروضه‌های نادرست درباره جهانی شدن است. وی اعتقاد دارد که روایت‌های غالب از تاریخ جهانی این تصور را برانگیخته که جهانی شدن، نامی جایگزین برای مدرنیزاسیون است؛ که به هر حال مدرنیته را بنیاد می‌کند.

سرویس تاریخ و سیاست خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا): کتاب «نوشتن تاریخ در عصر جهانی شدن» پژوهشی است کوتاه در مورد موضوعی کلان، یعنی نگارش تاریخ در عصر نوین جهانی است. لین هانت مورخ آمریکایی و نویسنده این کتاب می‌گوید: دلیلم برای نگارش آن این بود که باور دارم دو عامل مهم چشم‌انداز تاریخی را در مسیر دگرگونی قرار داده است: یکی اینکه نظریه‌های اجتماعی و فرهنگی که از دهه ۱۹۵۰ موجی در تاریخ‌نگاری ایجاد کرده بودند اکنون از اعتبار افتاده‌اند و موجب سردرگمی تاریخ‌نگاران برای نگارش آینده تاریخ شده‌اند و دیگر آنکه، در این حالت، مسئله جهانی‌شدن همچون کلافی سردرگم هر قدمی برای تعیین مسیر تاریخ یا معنابخشی به گذشته را به بیراهه می‌کشاند. حال آیا نظریه جدید جهانی‌شدن به پشتیبانی تاریخ بر خواهد خاست یا همه مدعیان دیگر را کنار خواهد زد و جهان را به پذیرش الگوی مدرن شدن غربی ناگزیر خواهد کرد؟ با وجود رونق مداوم شرح‌حال‌نویسی چهره‌های نامی و نگارش کتاب‌ها درباره جنگ‌های بزرگ، تاریخ دستخوش بحرانی شده است که صرفاً به کمبود بودجه‌های دانشگاهی محدود نمی‌شود. «تاریخ به چه درد می خورد؟» پرسشی است پیچیده که پاسخ به آن در عمل بسیار دشوار است.

لین اوری هانت (زاده ۱۶ نوامبر ۱۹۴۵) استاد یوگن وبر در تاریخ مدرن اروپا در دانشگاه کالیفرنیا، لس آنجلس است. حوزه تخصص او انقلاب فرانسه است، اما او همچنین به دلیل کارش در تاریخ فرهنگی اروپا در مورد موضوعاتی مانند جنسیت شناخته شده است. کار او در سال ۲۰۰۷، ابداع حقوق بشر، به عنوان جامع‌ترین تحلیل تاریخ حقوق بشر اعلام شده است. او در سال ۲۰۰۲ به عنوان رئیس انجمن تاریخی آمریکا خدمت کرد. در شرح بیشتر این کتاب با عیسی عبدی، پژوهشگر تاریخ و مترجم این اثر به گفت‌وگو نشستیم که در ادامه می‌خوانید:

کتاب «نوشتن تاریخ در عصر جهانی شدن» چه ویژگی‌های منحصر به فردی دارد که برای ترجمه مورد توجه شما قرار گرفت؟

لین هانت مورخ آمریکایی و متولد پاناما در این کتاب نگاه متفاوتی به تاریخ دارد. علتش این است که او اولاً درک مورخانه‌ای از تحولات کنونی جهان دارد نه یک بینش تعمیمیِ جامعه‌شناسانه یا فلسفی صرف. تحولات سریع جهان که مدت‌هاست در شکل نوین به جریان افتاده نیازمند طرحِ مفهوم نوینی از تاریخ است. تاریخ جهانی از نظر او دیگر مانند ویل دورانت نگاشته نمی‌شود. چون جهان تغییر کرده است و همین‌طور کشورها درون این کلیت‌ها تحولات مختلف فرهنگی و اجتماعی را تجربه کرده‌اند. امروزه عصر امپراتوری و نگاه دون‌کیشوت‌وار به سر رسیده و با وجود دولت ملت‌ها شاهد تحولاتی فراتر از همیشه هستیم که باید خود را مهیای آن کنیم. ملت‌ها با وجود قطب‌ها و تضادهای جهانی دارای محورهای مشترک و در هم تنیده‌ای هستند که روز به روز رسالت تاریخ‌اندیشی را دشوار می‌سازد. چون در این برهه اکنون از تاریخ معاصر وارد ساحت جدیدی شده‌ایم یکباره نمی‌توانیم از قالب‌ها و نظام معانی گذشته دور شویم که جزو هستی ماست و نمی‌توانیم هم سراسیمه در سیالیت جهان نو که به هستی‌مان پیوسته، شناور شویم. ما در ایران از عصر مشروطه تاکنون این تجربه بینابینی را می‌زییم. اگر از منظر لین هانت نگاه کنیم هر ملتی می‌تواند روایتی از خود بسازد که این روایت در عرصه‌های مختلف داخلی و خارجیِ تعامل، کارآمد و کارگشا باشد و بتواند تصویر روزآمدتر و پیش برنده‌ای متناسب با اکنون بسازد. این تکانه‌ها برای هر ملتی مهم است مخصوصاً کشور ما که تاریخ پرنشیب و فرازی دارد و در پیوندگاه اسلام و ایران و غرب و شرق به کلان روایت خود نیاز دارد.

لذا کتاب هانت این پرسش‌ها را به طور غیرمستقیم در ما برمی‌انگیزد: اکنون در سدّه بیست و یکم چگونه باید از خود بنویسیم و چه روایتی را از خود به جهانیان عرضه کنیم تا اقتدار و اثرگذاری فرهنگی ما برای تعامل بر آنها آشکار شود؟ روایت‌های ِگذشته بر پایه تفکیک مقولات باستان و سنتی و مدرن که برآمده از مدرنیته غرب است، اکنون چگونه بر ما آشکار می‌شوند؟ روایت‌های گذشته که دیگران درباره ما نوشته‌اند اکنون چه بازتاب و اثرگذاری برای بهبود شرایط ما در جهان دارند یا برعکس؟ آیا همچنان باید با آن نگاه‌های سنتی و ذیل آن مقیاس‌ها به تاریخ خود نگاه کنیم؟ چالش‌های در گرفته درباره جهانی شدن علی‌رغم قطب‌ها و تضادهای زایا و نوجامه چه پیامی برای مورخان دارد و چگونه می‌توان در این چالش‌ها مشارکت جُست؟ مگرنه پارادایم‌ها با رویکرد اروپامحوری، نوسازی (مدرنیزاسیون) و مارکسیسم و… در گذشته بر تاریخ‌مان تاثیر گذاشته‌اند و بسیاری از ما حتی از آن بی خبر یا کم اطلاع بوده‌ایم ولی ممکن است با آن روایت‌ها خو گرفته باشیم؟ آیا نباید این تاریخ‌ها که در غفلت یا ناگزیری نگاشته شده‌اند مورد خوانش قرار دهیم؟ مگرنه باید به تاریخ‌‎هایی که در آن سوی آب‌ها در مورد ما نوشته می‌شود موضع انتقادی داشته باشیم؟ سرنوشت تاریخ‌نگاری نوین در این جهان متکثر و متداخل که روز به روز، روزنه‌ها و فرصت‌های نوینی را می‌گشاید و مفاهیم نوینی را به سپهر زبان و فرهنگ ما وارد می‌کند، چه خواهد شد؟

به نظرم در سطح خرد تا کلان، هر فردی؛ هر ملتی چه در مقام کنشگر چه در جایگاه دولت؛ خود را در دنیای گسترده و در هم تنیده‌ای می‌یابد و می‌خواهد مرزهای خود را روشن کند بی آنکه پیوندهای خود را با جهان جدید قطع کند. این مستلزم خوانش ِکلان روایت‌ها و اهتمام برای نوشتن دوباره از خویشتن است. این‌ها پرسش‌هایی است که امروز برای ما اهمیت دارند.

آیا نظریه جدید جهانی شدن به پشتیبانی تاریخ برخواهد خاست؟/ نامی جایگزین برای مدرنیزاسیون

اساساً آثار لین هانت در زمینه تاریخ دارای چه ویژگی‌هایی است و چه رویکردی دارد؟

این پرسش مهمی است زیرا باید برای پاسخ به آن تاریخ فرهنگی نو را بازشناسی کنیم که هانت در آن همچون پیتربرگ جایگاه ویژه‌ای دارد. لین هانت کتابی دیگر به همین عنوان دارد که گرایش‌های روش شناختی او را نشان می‌دهد. آثار او بر فهم نوینی از فرهنگ استوار است و به هر حال در این طیف با مجموعه‌ای از مقولات نظری برآمده از چرخش زبانی، چرخش فرهنگی و در تداوم آنها پساساختارگرایی و… روبه‌رو می‌شویم که در حوزه معرفت‌شناسی جای بحث زیادی دارد. تاریخ فرهنگی نو، از نظر این مورخ در بستر جهانی شدن، در کنار رشته‌های نوظهور مانند روان‌شناختی شناختی و عصب‌شناسی تاریخی نوین‌، زیست فناوری و…کارکرد متفاوتی یافته است. اگر بپذیریم که با سیر تحولات جهانی، فرهنگ‌ها بسترها و ظرفیت‌های شناختی خود را برای بازشناسی خود در جهان زایای امروز آشکار می‌کنند سخن گزافی نگفته‌ایم. فرهنگ‌ها با همه ابعاد نمادی و معنایی‌شان که از درون سنت برخاسته‌اند اکنون در کلیتی دیگر بر ما آشکار می‌شوند. لذا شبکه‌های معنا، نمادها و زبان و سوبژکتیویته یا ذهن بنیادی که زیربنای آنهاست در جهان پر تحول کنونی در سیر پویایی قرار دارند. آنها در جهان کنونی، به یمن شیوه‌های نوین ارتباطی بخصوص شکل‌گیری جهان مجازی در پیوند و تعامل بیشتر و سریع‌تری با هم قرار گرفته‌اند. اما فراموش نکنیم که این به معنی گسست نیست زیرا فرهنگ از طریق روایت همیشه از منظرهای مختلف از گذشته خودش آگاه می‌شود ولی در تعامل با بسترهای جدید، نقش و کارکرد خود را می‌نمایاند و بروز می‌دهد که می‌توانیم آن را در قالب پویایی حافظه فرهنگی تعبیرکنیم. این حافظه به علت همین درهم تنیدگی‌ها و شتاب تاریخی در مقایسه با گذشته بیشتر در حال زایایی و نیاز به خودیابی است که بر تاریخ تاثیر می‌گذارد.

هانت، معتقد است که نمی‌توان تاریخ را به روایت‌های مسلط و فراگیر دولت ملت‌ها یا امپراتوری‌ها یا روایت‌های برآمده از مدرنیته منحصر کرد چون فرهنگ‌ها رو به تحول گذاشته‌اند و واقعیت‌های شناختی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی از درون و بیرون دگرگونی یافته، از این رو فرهنگ‌ها ایستا و راکد و تثبیت یافته نیستند بلکه مطابق تحولات، سیستم‌ها یا نظام‌های معنادهیِ‌شان پویاتر شده‌اندکه علاوه بر سطح کلان و در هم تنیدگی با جهان در سطح خرد هم نمود می‌یابند مانند فرهنگ نخبگان، فرهنگ کار، فرهنگ پایین، فرهنگ دانشگاهی، فرهنگ گروه‌های زیر دست و… یعنی در واقع فرهنگ همه چیز و از جمله خویشتنیِ ما را در برمی‌گیرد لذا همه این مقولات در سطح خرد و کلان تاریخ‌های خود را دارند حتی در سیر تحول پیوندهایی با جهان پیدا کرده‌اند. به هر حال فرهنگ به مثابه نظام معنایی همواره در حال پویایی با پیرامون و دیگری‌هاست. نه تنها با بیرون از سپهر خود بلکه با گذشته و درون خود در تعامل زایاست به همین دلیل گفتمان‌ها از درون نظام‌های معنایی زاده شده و همیشه در حال پویایی و تکاپو برای خودیابی سوژه در دنیای کنونی هستند. لذا بسیاری مقولات و دال‌های گذشته مانند خود و جامعه، مردم، دولت، قدرت، شهروند و… با توجه به تحولات کنونی به شکل سیال جریان دارند.

شیوه اندیشیدنِ لین هانت برای ما قطعی نیست اما یک تلنگر است زیرا او بی‌طرفانه پیشنهاد می‌کند که کشورها از جمله آمریکا و فرانسه، هند، برزیل و… فرقی نمی‌کند غربی باشد یا شرقی، مرکزیت جهان بوده باشند یا در حاشیه آن؛ نیاز دارند که روایت تاریخ‌شان را برانداز و کمابیش از قید حصرهای ملی‌گرایانه و سنتی و ایدئولوژیکی آزاد کنند و در تعامل شناختی و انتقادی با سایر فرهنگ‌ها به فهم بهتری از خود برسند. مقولات شناختی - پیشینیِ گذشته مانند مقولات شرق و غرب، سنت و مدرنیته، جهان اول و جهان سوم و… حتی دوره‌بندی تاریخی در قالب باستان، میانه و مدرن که مقیاس جغرافیایی آنها غرب بنیاد است برای فهم تحولات کلی جهان و حتی سیر تاریخ جداگانه هر یک از کشورها بسنده نیستند. لین هانت معتقد است که امروز دیگر نمی‌توان روایت‌ها را به این قالب‌های متافیزیکی و شناختی گذشته محدود کرد. مورخان غربی و حتی آسیایی و آفریقایی و آمریکای لاتین دریافته‌اند اروپامحوری دیگر نمی‌تواند مبنای نگرش به تاریخ سایر سرزمین‌ها باشد. به همان اندازه که اروپا محوری در جهان کنونی مهم است آسیا محوری هم اهمیت دارد. چین امروز جایگاه متفاوتی در قیاس با گذشته دارد که بر تحولات تاریخ جهانی تاثیرگذار است. حتی برخی دانشوران معتقدند که چین احتمالاً از نظر فناوری در قرن هیجدهم تقدم داشته است که به گمان آنها، روایت اروپا از انقلاب صنعتی و فناوری را مورد تردید قرار می‌دهد. بنابراین او اعتقاد دارد که با توسعه رویکرد تاریخ فرهنگی از پایین و بنا به تحولات امروزی جهان و با کمک رشته‌های مضاف -که او آن را ذیل پارادایم نوظهور جهانی شدن طرح می‌کند- می‌توان با نگاهی واسازانه تاریخ جوامع را در پیوند تاریخی با هم از نو نگاشت. همین طور تاریخ جهانی را که تاکنون عمدتاً بر پایه رویکردهای مسلط بوده و از بالا نگاشته شده، اکنون وقت آن است که این تاریخ هم از پایین یعنی از منظر سایر سرزمین‌ها و در نظر گرفتنِ پاره‌های دیگر جهان مانند آسیا، آمریکای لاتین و آفریقا و… نگاشته شود.

آیا نظریه جدید جهانی شدن به پشتیبانی تاریخ برخواهد خاست؟/ نامی جایگزین برای مدرنیزاسیون

لین هانت در کتاب «نوشتن تاریخ در عصر جهانی شدن» از چالش جهانی شدن، نقد پارادایم‌های گذشته و لزوم گرایش به پارادایمی نوین در تاریخ سخن گفته است. شرحی در این زمینه بیان کنید؟

اندیشیدن درباره مرجعیتِ جهانی شدن، یک چالش است. لین هانت با جسارتی تمام؛ دنبال برملا کردنِ مفروضه‌های نادرست درباره جهانی‌شدن است. همانطورکه اشاره شد وی اعتقاد دارد که روایت‌های غالب از تاریخ جهانی این تصور را برانگیخته که جهانی‌شدن، نامی جایگزین برای مدرنیزاسیون است؛ که به هر حال مدرنیته را بنیاد می‌کند؛ یعنی انگار مدرنیته یک گسست در تاریخ است که بر مبنای آن تاریخ را به سنتی و پیشامدرن از یک سو و مدرن و پسامدرن از سوی دیگر تبدیل کرده‌ایم و تاریخ سایر کشورها را هم به مقیاس آن درآورده‌ایم! تا همه آن مسیر را طی کنند و مسئله اینجاست که جای نقد دارد. جهانی‌شدن متقدم و ناهمگون است فقط از غرب و اروپا جریان نیافته و سیر آن هم منطبق بر سیر مدرنیته نیست. رویکرد مبتنی بر مدرنیته و یک طرفه باعث شده که دهه‌های گذشته مثلاً در مدارس کشوری مثل آمریکا نه تنها تاریخ‌ها در قالب این دوره‌بندی شوند بلکه تاریخ سایر تمدن‌ها مثل چین صرفاً به شکل حاشیه‌ای بر تاریخ غرب و آمریکا نگریسته شود. مساله دیگر متاثر از آن؛ اینکه معمولاً گروه‌های آموزشی تاریخ به سمت و سوی تخصصی شدن پیش رفته و بیشتر متخصصان آن بر تاریخ ملی متمرکز بوده‌اند و به ندرت به تاریخ کلیّت‌ها مانند تاریخ اروپا، تاریخ قاره آمریکا و تاریخ آسیا روی آورده‌اند تا چه رسد به تاریخ جهان! زیرا نگاه قطبی انگار و تقسیم‌کننده‌شان در گذشته مانع از این شده است که کشورهای آن سویِ آب‌ها را مطابق با واقعیت‌های خودشان مورد مطالعه قرار دهند.

بهتر است بدانیم که بنا به دیدگاه این کتاب، روایت‌های گوناگونی درباره جهانی شدن وجود دارد. برخی آن را همزاد بشر می‌دانند برخی آنها را از سدّه نوزدهم و به دنبالِ توسعه ارتباطات و تلفن و تلگراف می‌دانند؛ برخی دیگر معتقدند جهانی‌شدن در مقاطعی همپایِ گسترش و ترویج ادیان اسلام، بودیسم و مسیحیت و… بوده است.

در روایت غالب، مدرنیته و مدرنیزاسیون از بالا غایت تاریخ انگاشته شده است و انگار هر کشوری خود را با معیّارهای مدرنیته تطبیق ندهد نفی می‌شود. نکته‌ای مهم که یادآور جملات تاریخی هگل است که گفته بود: «شرق می‌دانست و هنوز هم می‌داندکه فقط یک نفر آزاد است؛ جهان یونانی و رومی می‌دانست که برخی آزادند و جهان آلمانی دریافته است که همه آزادند» لذا از دیدگاه او اکنون ارجح بر گذشته و غرب برتر از گذشته است. هانت می‌نویسد که غرب هنوز از این کلیشه‌ها و تفکرات غایت شناختی رهایی نیافته و پارادایم‌هایش هم از آن نگسسته است. این نوع نگرش تداوم یافته و امروز هم بر گفتمان جهانی شدن تطبیق داده شده است. با توجه به تحولات سریع در جهان دو مفهوم وابستگی و ارتباط متقابل در این کتاب طرح شده است. این دو را باید از قرون دورتر و از دوران پیشامدرن جستجو کرد. یعنی جهانی شدن فقط یکطرفه و در قالب وابستگی به غرب و در واقع جریان یافتن یکطرفه از غرب به شرق و سایر مناطق جهان نبوده بلکه باید به طور معکوس در جهت مخالف به این مسأله نگاه کرد. این رویکرد نیاز به ساختار شکنی دارد.

لذا اگر چنین نگاه کنیم غلبه مرکزیت ِغرب باعث شده که مدرنیته مبنای نگاه به کل جهان قرار گیرد و تأثیرگذاری سایر سرزمین‌ها به حاشیه برود. پس بی دلیل نیست که پارادایم‌های گذشته و برآمده از غرب (مارکسیسم، مدرنیزاسیون، آنال و سیاست هویت) در شکل کنونی‌شان دیگر جوابگو نیستند و فهم ما را از تاریخ جهان و حتی وقایع و تحولاتی که به روی ما گشوده می‌شود محدود کرده؛ حتی تاریخ‌های ملی را هم مخدوش می‌سازند. مثلاً مارکسیسم اقتصاد را نیروی محرکه و تأثیرگذار بر تاریخ می‌داند و انگار سراسر تاریخ منازعه طبقاتی است و کارگران در کانون توجه هستند؛ فرهنگ به حاشیه می‌رود؛ فرهنگ در آن انگار یک پوسته بیرونی است. در مقابل، پارادایم نوسازی، غرب را مدار ترقی و رشد جوامع می‌داند که همه باید از آن مسیر عبور کنند. مکتب آنال نیز با وجود طرحِ تاریخ ذهنیت‌ها، با آن نگرش تقلیل‌گرایانه متقدم که بیشتر به کشور فرانسه و دوران پیشاصنعتی و دهقانان می‌پرداخت و به وقایع به مثابه تموج کف‌آلود تابع جزر و مد دریا (استعاره) می‌نگریست چگونه می‌تواند تبیینی از درهم تنیدگی‌هایِ فرهنگی در گستره جهان امروز ارائه کند.

با توجه به این مقدمه، می‌توان گفت که هانت پیشنهاد می‌کند که مدرنیته و پارادایم‌های گذشته هر کدام باعث تنگنایی درک و شناخت تاریخی شده‌اند لذا اگر آنها را در بستر جهان کنونی و در حال تحول نقادی نکنیم زمینه درماندگی تاریخی و کم رنگ شدنِ برخی فرهنگ‎‌ها و نیروهای تأثیرگذار در شکل واقعی‌شان را فراهم کرده‌ایم. بُعد دیگر مسأله اینکه اگر معرفت خود را در کلیت جهان توسعه ندهیم به درکی از تاریخ خودمان نمی‌رسیم. برای این منظور و در واکنش به این پارادایم‌ها؛ راهی جز ورود به پارادایم فراگیرتری نداریم و آن؛ جهانی شدن و نقدِ آن است. او در چارچوب فکری خود، دو نگاه درباره تاریخ جهانی را طرح می‌کند یکی نگاه از بالا که اقتصاد محور و غرب محور و منسجم است و دیگری نگاه از پایین که فرهنگی و کلیت محور و متکثر و ناهمگون است؛ این نگاه دومی، با اینکه غرب را می‌پذیرد آن را به شکل نظری از مرکزیت خارج می‌کند تا سایر مناطق جهان را به متن بیاورد و دوباره روند مناسبات جهانی را مورد خوانش قرار دهد. اگر از دید پدیدارشناسی هم نگاه کنیم به فرض مثال، پیشفرض‌های مدرنیته را اپوخه می‌کنیم. با این چرخش، دانشوری یکطرفه و معرفت‌های برآمده از مدرنیته مورد چالش و نظریه‌های فرهنگی و پارادایم‌های گذشته مورد نقادی قرار گرفته و امکانی برای پارادیم نوین و بسنده جدید یعنی جهانی شدن فراهم می‌آورد. این پارادایم مفروض ضمن نقد روایت غالب از تاریخ جهانی و خوانش سایر مولفه‌های به حاشیه رفته، می‌پردازد و معرفت جدیدی را شکل می‌دهد. اما به معنای آن نیست که روایت‌ها و پارادایم‌های گذشته کلاً نفی گردد بلکه پیامش این است که بازخوانیِ جهانی شدن و نقد تاریخ جهانی در دستور کار مورخان همه کشورها قرار گیرد. زیرا پدیده‌ها و مسائل نوین در سطح کلیّت‌ها و جهان روز به روز بر آنها آشکار می‌شود؛ در واقع محدود کردنِ تاریخ به مقولات و پارادایم‌هایِ پیشینی موجب درماندگی‌شان و همین طور غفلت از واقعیت‌هایِ در حال تحول ِجهانی می‌شود.

لین هانت از زاویه دیگر و با آمیختن عناصری از علوم اعصاب و روان‌شناسی شناختی، زیست‌شناسی و طبیعت و تاریخ حیوانات به بازاندیشی خود و جامعه می‌پردازد که تاکنون از منظر بالا- پایین و پارادایم‌های گذشته خوانش شده‌اند. وی با تحلیل چگونگی شکل‌گیری جامعه و توسعه خویشتن‌ها از پایین در پیوند با عوامل مختلف می‌پردازد و معتقد است مرزهای این دو در حال گسترش است که امروزه در عصر نوین مسائلی را برانگیخته‌اند.

او برای فهم عمیق‌تر کنش‌های تاریخی در نقاط عطف و چرخش‌گاه‌هایِ مهمّ از جمله انقلاب فرانسه از رویکرد فرهنگی و نگاه پایین به بالا و همین‌طور علوم دیگر مانند عصب‌شناسی‌، روان‌شناسی و… غفلت نورزیده است. او نقش ِفرودستان و مردم عادی از طیف‌های مختلف دارای عواطف و هیجانان مشترک و تاثیر محصولاتی چون قهوه و تنباکو و شکل‌گیری قهوه‌خانه‌ها در غرب را به عنوان کانون‌های ِکنش جمعی که در سده هیجدهم بر تاریخ تأثیر گذاشته‌اند مورد توجه قرار می‌دهد. لذا مورخان نیازمند درک متفاوتی از برهم کنشی خویشتن و جامعه هستندکه از نظر هانت شالوده تحلیل تاریخی‌اند. شکل‌گیریِ ایده‌های جدید درباره این دو عامل برآیندی از عوامل متأثر بر هم‌اند؛ چون جهانی شدن تجربیات جدیدی از فضا و زمان را که بر مناسبات اجتماعی و به تبع آن بر خویشتن و جامعه تأثیر می‌گذارد به تدریج نمایان می‌سازد و صرفاً منحصر به مدرنیته غربی نیست. در نهایت پیشنهاد هانت این است که این دو مقوله از بنیادی‌ترین ِمسائل پیش رویِ پارادایم جهانی شدن هستند و مورخان برای بررسی این مسائل نه تنها نیازمند پژوهش‌های گروهی و همکاری متقابل هستند بلکه نیاز دارند که از رهیافت‌هایِ گوناگون مطالعات فرهنگی و تاریخ اقتصادی گرفته تا تاریخ عصب‌شناسی در این مسیر بهره گیرند.

نظرتان درباره گفت‌وگوهای فراتر از فرهنگ و تاریخ چیست؟

به نظر می‌رسد ما در حوزه تولید دانش و توسعه فرهنگی نیازمند گفت‌وگوهای متون فراتر از فرهنگ و تاریخ خود هستیم و اگر نگاه صرفاً درون فرهنگی و درون تاریخی باشد، نمی‌توانیم به شناخت بهتری از قوا و ظرفیت‌های ارزشمند فرهنگی خود برسیم. بیشتر آثار تولید شده، اگر چه جنبه‌های ارجاعی به فرهنگ دینی و ارزش‌ها را دارند به علت کمرنگ شدن آثار فراتر از قلمرو دید فرهنگی ما، نوعی تقلیل‌گرایی را القا می‌کند زیرا فرهنگ ما در طول تاریخ تعاملی و ارتباطی با سایر فرهنگ‌ها بوده و هست. غنای خود را از تعامل، ترجمه‌های مختلف از ادبیات، تاریخ و فرهنگ ملل دیگر هم گرفته است لذا تولید و ترجمه آثار در جهت تقویت عرصه گفت‌وگوهای فرهنگی و دینی می‌تواند به تقویت و معرفی هر چه بهتر ظرفیت‌های ما در دنیای جدید منجر شود. از طرف دیگر در دنیا آثار مختلفی درباره حوزه فرهنگی و تمدنی و ادبی ما نوشته می‌شود نباید با فاصله گرفتن از آنها خود را از گسترش میدان ترجمه و نقد و نظر محروم کنیم زیرا موجب می‌شود ملت‌های جهان از عینک دیگران ما را ببینند. تقویت این عرصه‌های گفت‌وگوی متنی در دنیای امروز اهمیت زیادی دارد زیرا می‌تواند مولد قدرت فرهنگی هم باشد.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها