سرویس ادبیات خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - مجتبی بنیاسدی، از نویسندگان شرکتکننده در دوره آموزشی «اقلیم قلم»: وقتی رسیدم گراش، یکراست رفتم سراغ قفسه کتابخانه و «جامعهشناسی گراش» را باز کردم. فهرست را گَشتم به امید یافتن فرهنگ عامیانه. باورهای مردم شهرم را بالا و پایین کردم و ورق زدم. سوژهها ردیف شدند پسزمینه ذهنم. طول و عرض داستانها رژه میرفتند جلوی چشمهایم که گوشه دیگر کتابخانه «کائت شاو؛ افسانههای محلی گراش» را دیدم. با دیدن افسانههای «گلازَنگی»، «شاهنیل» و «خالهخَزیک» به عمق داستانهای اقلیمی که میشد نوشت فکر کردم. و وقتی رسیدم به افسانهی «کاکااَلخ» یا «برادر نصفه» و تهِ ذهنم با «ویکنت شقهشده» کالوینو گذاشتمش کنار همدیگر، خیالم راحت شد که «خدایا! شهر من چقدر سوژه و ایده برای داستان اقلیمی در خودش دارد و من بیخبرم و البته بیتفاوت!».
این حُسن انتخاب خانه کتاب و ادبیات داستانی کشور است که دوره آموزشی را در نیمه جنوبی کشور ترتیب داد تا بچههای دستبهقلم را با اقلیم خودشان آشنا کند. برای منِ جنوبفارسی، در کنار بندرعباسیها و کرمانیها، آنقدر دسترسیشان به مرکز و کلاسهای آموزش حضوری دستهاول داستان مشکل است که اغراق نیست اگر «اقلیم قلم» را یک فرصت بینظیر به حساب آورد. حال حساب کنید هفت استان یزد، اصفهان، کرمان، فارس، کهکیلویه و بویراحمد، بوشهر و هرمزگان با این همه تنوع بوم و اقلیم دور همدیگر جمع شدهاند که در دوره «اقلیم قلم» از چَند و چون داستان کوتاه اقلیمی سررشته بگیرند و مثل من برگردند شهر و روستایشان و اقلیمشان را بگذارند جلوی بَرشان و شخصیت و قصهی عمیق در داستان کوتاه خلق کنند.
خُب از حق نگذریم وقتی اولین بار سال ۹۹ داستانم را در پایگاه نقد داستانِ خانه ادبیات بارگذاری کردم، فکر نمیکردم چهار سال بعد با آدمهایی که داستانهایم را میخواندند و نقد میکردند بنشینم سر یککلاس و چهرهبهچهره داستان اقلیمی یاد بگیرم. کسانی که هنگام نگاه به رزومهشان باید گردن خم کرد جلوشان.
وقتی سر کلاس استاد یوسف قوجقِ موسپیدکرده در کتاب و داستان نشسته بودم و با تُن صدایِ تودلبرویش از ویژگیهای داستانهای اقلیمی میشنیدم و تندتند یادداشت برمیداشتم، ناخودآگاه سُر میخوردم توی سوژهها و تا کلاس تمام نمیشد درنمیآمدم. یا وقتی استاد خسرو باباخانی «چرا داستان؟» را با مثلثهای سهگانهاش توی مغز ما ماندگار میکرد و به ما نوقلمها میفهماند «داستان باید اولویت زندگیتان باشد»، باورم نمیشد خالق «ویولنزن روی پل» مقابلم ایستاده. مردی که وقتی کتابش را تمام کردم، جایی برای خودم نوشتم «کاش شاگردت بودم عموخسرو!». و در کمتر از یکسال شاگردش شدم. انسانی که آبرویش را پای کتابش گذاشت و خدا باآبرویش کرد جلوی خلقالله. بگذریم. و با طرح بحث «اقلیم آیندهنگر» و اینکه «چطور یک اقلیم را در آینده روایت کنیم؟» با تدریس استاد مهدی کفاش، بهسان تلنگری، بههمراه سوژههای بومی تهِ ذهنم پرواز میکردم صد سال و دویست سال بعد. همانطور سرِ کلاس مینشستم پشت میز تحریر و مغزم صحنههای داستانی را برای آینده پرداخت میکرد. و با استاد محمداسماعیل حاجیعلیانِ جایزهجلال بُرده با چَموخم تبدیل یک سوژه و ایدهی بومی به طرح و بعد از آن به داستان کوتاه زندگی کردم. یاد گرفتم وقتی یک باور عامیانهی شهرم گراش را در چَنته دارم مثل: «در چهارشنبه آخر ماهصفر، روی شکم، دست و اعضای بدن کودکان با نیل علامتهایی میکشند و معتقدند این کار باعث میشود از خطرات این شب مصون بمانند و پیرزنها کودکان را ندزدند»، چطور تخیل را به خدمت بگیرم و این باور را به چالش بکشم و برای داستانم مسئلهسازی کنم تا یک داستان اقلیمیِ بومی ساختهوپرداخته شود؛ حال با نگاهی تاییدی یا انتقادی به آن آیین یا فرهنگ و باور.
نمیتوانم از یاد ببرم شبهای داستانخوانی که خودش به اندازه ده کلاس تئوری بار داشت. خوشبهحال بچههای دوره که فرصت و جرئت پیدا کردند در حضور اساتید دوره داستان بخوانند. این حس کم پیش میآید که داستان دو هزار کلمهایات را وقتی بخوانی که چهار استاد داستاننویسی روبهرویت نشستهاند و گوشتیز کردهاند به روایتت و شخصیتپردازیات و وقتی تمامش میکنی برایت دست میزنند و نکتههایی از داستانت میکشند بیرون که کتاب تجربهی عمر داستانینویسیات را قطور میکند. هر استاد دو نکته هم بگویند، میشود هشت نکته. و این یعنی ذخیرهسازی نکات برای بهسازی داستانِ بعدی. و حسرتم این است کاش با اصرار، فرصتی برای خودم دستوپا کرده بودم و داستانی میخواندم. اما چه کنیم که هشتاد متقاضی بودیم و شبهای تابستان هم کوتاه.
دو کلاس صبح، دو کلاس عصر در سه روزِ و چهار شبِ ماه اول تابستان ۱۴۰۳ در سپیدانِ خنک، آنقدر در داستان غرق بودم که در مسیر ششهفتساعتهی سپیدان تا گراش، همهی آنچه در این ده کلاس اندوخته بودم در ذهنم مرور میشد. تابلوی «پنج کیلومتر تا گراش» را که دیدم، دلم گرفت که از فردا باز در روزمرگیِ کار و زندگی غرق خواهم شد و دلم برای این سه روز بهشت داستانی تنگ خواهد شد. اینطور که مسئولان برگزاری میگفتند، دورهای پیشرفتهای هم قرار است از بین برترینهای این دوره در تهران برگزار شود. فکرِ بازگشت به بهشت هم آتشِ تابستانی جنوب را گلستان میکند.
نظرات