سرویس استانهای خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) -حجتالاسلام عباس فضلی، نویسنده: نقد و بررسی کتاب را باید جدی گرفت. این امر سبب میشود که قدرت درک ما در مواجهه با کتاب ارتقا یابد و به روششناسی کتابها آگاه شویم و با نگرش دقیق به مطالعه بپردازیم. کتابشناسان برجستهای چون ایرج افشار، علامه قزوینی، محیط طباطبایی، منوچهر ستوده و علیاکبر غفاری با نقد کتب محقق شدهاند. از مستشرقین شخصیتی چون پروفسور مادلونگ ۱۶۰ نقد کتاب را در کارنامه خود دارد یا ویلیام آروین در کتاب «دانش خطرناک» به نقد و بررسی کتابهای شرقشناسی میپردازد.
«برچیدن کتابخانهام» اثر آلبرتو مانگل با ترجمه نیما م. اشرفی را میتوان با «زیستن با کتاب» طریف خالدی، ترجمه محمدرضا مراوارید در یک راستا دانست. هر دو نویسنده، زندگی خودنوشتشان را بر اساس کتابهایی که خواندهاند؛ در معرض دید ما قرار میدهند. طریف خالدی با نگاه کلاسیک و متأثر از ابنخلدون به بازسازی اندیشههای دینی میپردازد؛ ولی مانگل در نوجوانی بخت یارش بوده و با بورخس، رماننویس معاصر، همنشین شده و برای این نویسنده نابینا کتاب میخوانده است (برچیدن کتابخانهام؛ آلبرتو مانگل، ترجمه نیما م. اشرفی، ص ۱۱)؛ یعنی به گونهای جا پای استادش بورخس گذاشته است و همچنین به والتر بنیامین در جُستار مشهورش با عنوان «چیدن کتابخانهام، گفتاری درباره گردآوری» تأسی جسته است و میگوید: «بنیامین بیرون آوردن حدود دوهزار کتاب خود را از کارتن غنیمت شمرد تا تأملی در باب موهبتها و مسئولیتهای کتابخوان بودن کند.» (همان، ص ۳۴).
خالدی در کتابش، تلاش میکند زندگی با کتابها نه آدمها را به تصویر بکشد. بنابراین میگوید: «در طول عمر خود، مدت زمانی را که با کتاب سر کردهام خیلی بیش از زمانی بوده که با مردم گذراندهام؛ دلیلش شاید این باشد که در کتاب به آرامشی رسیدهام که با بیشتر مردم به آن دست نیافتهام؛ بنابراین، اکنون دوستانی اندک، اما کتابهای زیادی دارم که به آنها عشق میورزم. سالهای عمر من سپری شد و جهان حقیقی من جهان خواندن بود و نوشتن.» (زیستن با کتاب، طریف خالدی، ترجمه محمدرضا مروارید، ص ۱۵)
دقیقاً همین حرفها در کتاب مورد بحث هم آمده است. مانگل میگوید: کتابهای کتابخانه ام نوید تسلی و امکان گفتوگوهای روشنگر به من میدادند. هر بار که یکی از آنها را در دستم میگرفتم، خاطره دوستیهایی را زنده میکرد که نه نیازی به معارفه داشتند، نه آداب معمول، نه تظاهر و نه پنهان کردن عواطف. (همان، ص ۶۴)
مانگل در بخش اول کتاب مینویسد: کتابخانهام را حسب نیاز و سلیقه خودم می چیدم. خلاف کتابخانههای عمومی، کتابخانه من نیاز به برچسبهای رایج نداشت تا سایر خوانندگان بفهمندشان و بهطور مشترک استفادهشان کنند. (همان، ص ۱۹)
در همین آغاز شما با جنس کتابهای او آشنا میشوید؛ چراکه نویسندگان مورد علاقهاش را برجسته میکند. در رأس کتابهایش تفاسیر کتاب مقدس؛ یعنی تورات وجود دارد و به افلاطون بیش از ارسطو بها میدهد و چون از هدیه دادن کتاب تنفر دارد؛ در مواقع ضروری، کتابهایی که به درد نخورش را به دیگران میبخشد.
همیشه کتابخانههای عمومی را دوست میداشتم، ولی باید به یک تناقض اعتراف کنم؛ کار کردن در کتابخانه پسندِ من نیست. بیاندازه بیصبرم. دوست ندارم منتظر کتابهایی که میخواهم، بمانم. مثل غارتگرانِ حریص دوست دارم کتابی که میخوانم از آنِ خودم باشد. شاید به همین خاطر است که با کتابخانههای مجازی هم سرِ سازگاری ندارم، هر چه باشد نمیتوانی روح را حقیقتاً تسخیر کنی. همچون تومای حواری، من برای باورم محتاج لمسم. (همان، ص ۲۶)
گریز اول: چون بنیامین، برای نجات از تنهایی به باز و بسته کردن کارتنهایی که پر از کتاب است، پناه میبرد. تعبیر کتابخانهام لاکِپشت من بود؛ استعارهای بس زیباست. انسانی را فرض کنید که همواره با کارتنهایی بر پشت در جهان اندیشهها سیر میکند و تصاویر و خاطراتش را به یاد میآورد. تأثیرپذیریاش از جستار بنیامین در همین جملات کاملاً هویداست. البته در کودکی هم شاهد لک و لک لاکپشتها در کنار ساحل اسرائیل بوده است. (همان، ص ۲۱)
گریز دوم: هستیِ آفریدههای ادبیِ موفق همانقدر نویسندهها را مبهوت میکند که خوانندگانشان را. فقط بخشی از این جلوههای باروری به ما میرسد. سروانتس میگوید: قصه فردی که آرزو دارد شوالیهای عدالتجو شود، وقتی به ذهنش رسید که ناعادلانه به زندان افتاده بود و داشت میپژمرد. قصه عواقب اسفناک خیالپردازیهای مادام بواری وقتی به ذهن فلوبر رسید که بریدهای از روزنامهای را خواند. بِرَدبری میگوید: اولین جرقههای جهان خوفناک فارنهایت ۴۵۱ وقتی به ذهنش خطور کرد که اوایل دهه ۱۹۵۰ زوجی را دید که دست در دستِ هم در پیادهرو لسآنجلس قدم میزدند و یک گوشِ هر کدام با سیم به یک رادیو همراه وصل بود. (همان، ص ۳۷)
پرمسلم است که نویسندگانِ کتابها و کارگردانانِ سینما، فیلم و کتاب خود را با یک جرقه ذهنی خلق کردهاند. در جهان امروز، پی بردن به پشت صحنههای کتاب و فیلم، کمک شایانی برای درک و تحلیل آنها دارد. از اینرو، دُن کیشوت اولین رُمان عصر مدرن لقب میگیرد و یوسا در کتاب «عیش مدام» از افکار فلوبر رونمایی میکند.
گریز سوم: از ارسطو به این سو (شاید حتی بسیار پیشتر از او) فیلسوفان، هنرمندان، روانشناسان و الهیاتدانان کوشیدهاند، سرچشمه بارقه خلاقیت و چه بسا سرچشمه تفکر را در حالات سودازدگی که میشود گفت، تعریف ناشدنی است، بیابند. سودازده بودن، غمزده و ماتمزده و مغموم بودن (بنا به باور عموم) به صلاح هنرمند است. میگویند بینوایی هنرِ خوب میآفریند. (همان، ص ۴۷)
یعنی انسانی که دوران رنج و محنت را سپری کرده است؛ فرصت واگویی آنها را دارد. چه در قالب شعر و چه به صورت نثر. بینوایان ویکتور هوگو و برادران کارمازوف داستایفسکی و آرزوهای بزرگ چارلز دیکنز بیانی از سودازدگی و دردهای از سرگذشتهاند.
گریز چهارم: بیعدالتیهایی که امانم را میبُرند، باعث میشوند حس کنم بیشتر با شاهلیر سنخیت دارم تا ایوب. دلم میخواهد، مثل آن پیرمرد بیفکرِ سادهلوح، بیپروا بگویم: «چنان انتقامی از هر دوی شما بگیرم / که دنیا نتواند… چنان کاری کنم که… / هنوز ندانم چه کاری؛ ولی بیتردید مرگبار خواهد بود.» (همان، ص ۵۷)
نویسنده از طریق مطالعه و نوشتن از انتقامهای ناشی از بیعدالتیهای زمانه صرف نظر میکند.. شاه لیر تراژدی بزرگ ویلیام شکسپیر در پنج پرده را در نظر میگیرد که چگونه در پی حرفهای دخترانش به فکر انتقام میافتد. ولی در نهایت به دلسوزی آنها پی میبرد.
گریز پنجم: مانگل از قول مادربزرگش مینویسد: گم کردن و از دست دادن آنقدرها هم بد نیست، چون یاد میگیری نه از چیزی که داری، بلکه از چیزی که به خاطر داری، لذت ببری. باید آرام آرام با از دست دادن بسازی… ولی برای گم کردن ابتدا باید یافت. (همان، ص ۷۵)
این بخش مرا به یاد واکنش غزالی میاندازد که در سفری وقتی یادداشتهایش از سوی رهزنان مورد تهدید قرار گرفت، او را بر آن داشت تا آنچه میداند، به خاطر بسپارد، اما در جهان امروز با وجود ابزارهای الکترونیکی، راحت میتوان به ثبت خاطرات و دستنوشتهها همت گماشت. مگر اینکه بگوییم مانگل از چیز دیگری حرف میزند و در پی بازیافت اندیشههای ذهنی به ظاهر فراموش شده است.
گریز ششم: نویسنده کاملاً بر این امر واقف است که خواندن برای رسیدن به یک روایت ملموس از هستی است که با سرشت ما سازگار باشد؛ یعنی این قدر بیندیشیم که به خوانشی متفاوت از دیگران برسیم یا به تعبیری به درک معنای معناها که در خداوند جلوهگر است، دسترسی پیدا کنیم.
گریز هفتم: در ادبیات، کاربرد رویا اغلب این است که ناممکنها را همچون مهی درون شکاف دیوار، به تاروپود زندگی روزمره بیاورد. از بخت بد، اغلب رویاها را دلیل باورناپذیری پیرنگ میدانند، در صورتی که این تمهید به سبب خامدستی نویسنده است که عقیم میماند. (همان، ص ۱۰۲)
در این بخش از رویا و فرهنگ لغت سخن میگوید. تصور میکنم روایت رویا را از زبان فروید بازگو میکند به اینکه در آن واقعیتی بروز میکند که مشوب به پندار و توهم بیرونی نیست. چنانکه به نقل از بورخس شعر دانته را از جنس رویا میداند و نه مکاشفه عرفانی. از طرف دیگر، دلبستگی به فرهنگ لغت در مطالعات اولیه تجربهای است که هر کتابخوانی بدان اعتراف میکند.
گریز هشتم: پس از آنکه از تجارب اولیه استفاده از فرهنگ لغت سخن گفت، به این نکته پی میبرد که فرهنگ لغت همیشه هم کارساز نیست؛ چراکه وابستگی به آن مانع از خلاقیت آدمی میشود و از سویی یک سوم جمعیت جهان از فرهنگنامههای تصویر برای ادای مقصود استفاده میکنند؛ ولی در هر صورت فرهنگ با همین رهاوردهای کلمات است که جان میگیرد و ما برای ماندگاری اندیشه چارهای جز روبهرو شدن با واژهها نداریم.
گریز نهم: وقتی نوجوان بودم، بیشک تحت تأثیر بورخس، سعی کردم چند داستان فانتزی بنویسم که حالا خوشبختانه گمشان کردهام. خاطرم است یکی از آنها درباره عقلِ کل تحمل ناپذیری بود که شیطان، یادم نیست در ازای چه چیزی، قدرت زمامداری جهان را به او داده بود. ناگهان این آدم سادهلوح متوجه میشود باید همزمان به همه چیز رسیدگی کند، از بالا آوردن خورشید تا برگردان هر ورقی، از افتادن هر برگی تا هدایت خون در هر رگی. ناگفته پیداست که این عقل کل بهدلیل ازدیاد باورنکردنیِ وظایف از پا افتاد. (همان، ص ۱۳۴)
اینکه ما در جهان روایتها به سر میبریم، تردیدی نیست و هر گونه روایتی از هستی به تقویت علم هرمنوتیک کمک میکند و فلسفه ساخت قصهها برای بیان تکثر و دگرگونی روایتهاست. چنانکه نویسنده هم متاثر از بورخس، داستانی فانتزی را طراحی کرده است که شیطان نقش اصلی را در جهان پیرامون بازی میکند و در نهایت عقل آدمی از کار میافتد.
گریز دهم: نویسنده در گریز پایانی ذهنش معطوف به اهمیت کتابخوانی و گسترش کتابخانهها میشود و مطالعه را چیزی جز پرورش تخیل خلاق نمیداند. هر چند بر این باور است که صِرف ادبیات خواندن هم کفایت نمیکند. در نهایت به ما توصیه میکند که پیرامون خود را اعم از شریک زندگی یا معلم و کتابدار را فراموش نکنید. چه بسا تجربههای آنها سبب تحولی شگرف در درون شما شوند؛ یعنی از به اشتراک گذاشتن خواندنیها خود با دیگران غافل نشوید همین کاری که خود او به آن مبادرت ورزیده است.
منابع:
۱) برچیدن کتابخانهام؛ آلبرتو مانگل، ترجمه نیما م. اشرفی، انتشارات مان کتاب سال ۱۴۰۱.
۲) زیستن با کتاب، طریف خالدی، ترجمه محمدرضا مروارید، ص ۱۵.
نظر شما