سرویس استانهای خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) – ساحل رضایی: هشتمین سوگواره دانشآموزی «نیزه بر خورشید» به مناسبت ایام سوگواری دهه پایانی ماه صفر چهارشنبه شب با حضور جمعی از شاعران در ردههای سنی مختلف در دبیرستان فرهنگ مهشید مصلی نژاد مشهد برگزار شد.
به گفته «جواد گنجعلی»، مجری سوگواره «نیزه بر خورشید»، ۸ سال پی در پی است که این سوگواره به صورت استانی و با همت ادارهکل آموزش و پرورش خراسان رضوی و معاونت فرهنگی و پرورشی اداره آموزش و پرورش ناحیه ۶ مشهد و با حضور شاعران برگزار میشود.
وی گفت: این سوگواره تا سال ششم به صورت مسابقهای برگزار میشد. اما در سالهای اخیر، با توجه به اینکه این سوگواره مصادف با ایام تعطیلات دانش آموزان شده است، به صورت شب شعر و گردهمایی شاعرانه درآمده است.
نکته متفاوت این گردهمایی شعرخوانی شاعرانی در رده سنی مختلف بود. در این محفل، علاوه بر شعرخوانی تعدادی از شاعران قدیمی خراسان، شاعران مستعدِ نوجوان و دانشآموز، اشعاری قابل توجه خواندند.
در این برنامه شاعرانی چون سید محمد امین موسوی، هاشم رضازاده، فاطمه اشرفی، سعید شعبانزاده، فرامرز اکبری، صادق سرافراز، صادق صباغ، مهناز صفایی، علی سمرقندی، مصطفی جلیلیان مصلحی، فاطمه جباری، جواد حاجی زاده، عاطفه رنگ آمیز طوسی، هادی استیری، مجتبی ابوالقاسمی، امیرحسین پاسبان، مهدیه رستمی، نرگس نریمان فر و عباس تافته شعرهایی آیینی خواندند.
مهناز صفایی، شاعر و مدرس دانشگاه، در این مراسم گفت: یکی از کهنترین انواع ادبیات ما شعر آیینی است. این نوع شعر گنجایش بسیار زیادی دارد و از نظر ظرفیت و محتوا بینظیر است. به طوری که افکار و احساسات ملی و فراملی یک سرزمین را در خود میگنجاند.
وی ادامه داد: شعر آیینی فقط مرثیه سرایی نیست. گاه در کنار شعر آیینی مدح بزرگان دین دیده میشود، در این نوع شعر، گاه در رابطه با مسائل اخلاقی و گاهی حتی در مورد مسائل اجتماعی هم صحبت میشود.
صفایی افزود: اسم شعر آیینی در دهه هشتاد، توسط نویسندگان و شاعران ما انتخاب شد. ما تا قبل دهه هشتاد به این نوع شعر، ادبیات مذهبی، دینی و مناسبتی میگفتیم. اما در دهه هشتاد عنوان تازه آیینی را به خود گرفت.
وی در رابطه با شاعران آیینی گفت: ما کمتر شاعری را میبینیم که شاعر آیینی باشد اما در او عشق و اعتقاد وجود نداشته باشد. شاعر آیینی دو بال دارد، یک بالش عشق و بال دیگرش اعتقاد.
در پایان این گردهمایی، از تمامی شاعران با تقدیر نامه و خوشنویسی بیتی از اشعار قرائت شدهشان در محفل، توسط استاد زیبایی تقدیر شد.
در این مراسم، عاطفه رنگ آمیز طوسی این شعر را قرائت کرد:
به نام نامیِ نامت شرافت ازلی
دخیلِ روح عظیمت، شکوه لم یزلی!
تو را تمام درختان کوفه می میرند
و مردمان به قبای تو دست می گیرند
سلام بر دل ِ تنهای ِ چاه همدم تو
به دانه های هوا در مسیرِ پُر غم ِ تو
سلام یابن أبی طالب! السلام علیک
سلام نور ِعَلی نور! احترامُ علیک!
منم که صحن نجف را ندیده ام حضرت!
بزرگواری تان را شنیده ام حضرت!
منم که سایه ی مردی نبوده بر سر من
پس از تو سایه ی نامردی است بر سرِ زن
امیر! پشت و پناهی در این هزاره ی درد
بگو کمیل بخواند، به کوچه ها برگرد
علی به مالک ِ اشتر دوباره نامه بده
به خطبه های بلندت شبی ادامه بده
تو دست های رسولی، گلاب قمصرِ ناب
قصیده های امیدی به مهربانی ِ آب
به من یتیمِ پریشان، دو قرص نان، شادی
به مردم وطنم اقتدار و آزادی
به ما ببخش که جا مانده از غدیر شدیم
به ما که پای عَلم های شهر پیر شدیم
به نام نامی ِ نامت! به رستگاریِ تو!
به آن دو کفشِ پر از وصله، بردباری ِتو
که مردمان جهان را عدالتت کافیست
کمی از آن کَرم ِ بی نهایتت کافیست
***
تمام مثنوی ام اشک های ِ در چاه است
علی به غربت ِ هر ابرِ خسته آگاه است
امیرحسین پاسبان، شاعر جوان مشهدی هم این غزل را خواند:
در بین خیمه، ظهر بدون تو ماتم است
تا چشم کار میکند اینجا فقط غم است
یکسو حسین آینه دار تمام حق
یکسو تمام کفر به قتلش مصمم است
دست حسین باز به جنت اشاره کرد
دردا به غافلی که نگاهش به خاتم است
از بس به زخم های دل او نمک زدند
حس میکنم برای دلش زخم، مرهم است
احلی من العسل به لبش، سوی دشمنان...
در چهرهاش شجاعت حیدر مجسم است
با آنکه دیر آمده اما چه توبه ای!
در بین عاشقانِ حرم حر مقدم است
مسلم به روی دارالاماره چه ها کشید...
کوفی بیا بساط خیانت فراهم است
تاریخ زنده است؛ کنون غزه کربلاست
هرماه سال اهل شهادت محرم است
مهدی در این زمانه غریب است؛ نزد ما
تشت طلا، امام، کدامش مکرم است؟
فرامرز عباسی دیگر شاعر خراسانی هم این شعر اربعینی را قرائت کرد:
شور وحال اربعین وقتی که ایران را گرفت
آتشی روشن شد از آن, خرمن جان را گرفت
رمز پایان صفر یعنی سر آغاز سفر
اشتیاق آمدن، دامان ایران را گرفت
شوق دیدارت نه تنها بر دل و بر سر نشست
اشک را بر چهره آورد و گریبان را گرفت
از نجف تا راه افتادیم, شب هم سررسید
بیرق سرخ شما کل بیابان را گرفت
ما دعا خواندیم, بغض ابر هم کم کم شکست
التماس ریز باران روی دامان را گرفت
تا که خورشید حرم تابید, باران ایستاد
اشک باریدن گرفت و جای باران را گرفت
باسلامم, گنبد نورانیت ما را شناخت
یک نسیم دل ربا کل خیابان را گرفت
درد بی درمان ما درمان شد از لطفت ولی....
درد عشقت زد به جان و جای درمان را گرفت
سفره ی لطف شما گسترده در روی زمین
دست ما از خوانتان رزق فراوان را گرفت
ما فقیران را فقط عشق تو دعوت کرده است
دست پر فیض شما دست فقیران را گرفت
فاطمه جباری، دیگر شاعر جوان مشهدی هم این غزل را تقدیم کرد:
امشب مرا بگیر در آغوش خود پدر
آری بیا خرابه مرا با خودت ببر
دشمن امان نداده و زخم است پشت زخم
از ضرب تازیانه ی او خم شده کمر
شلاق میزند بدنم مثل شب شده
میخواست ضربه ای بزند عمه شد سپر
امشب در آسمان شبم نور روی توست
دوری تمام گشته و پیچیده این خبر
ماهی به روی پای من افتاد غرق خون
بابا بگو چگونه به رویت کنم نظر؟
سید محمد امین موسوی هم، این شعر را تقدیم اسماعیل هنیه کرد:
آه ای شهید خون تو رمز دوام ما
حاشا به مرگ زنده تری از تمام ما
حاشا به ظلم نور شهیدان همیشه هست
حاشا به غم شهادت مردان مبارک است
مثل گذشته ما همه پیروز خیبریم
دین خون ماست ما همه باهم برادریم
دین آمد و شریف به این زیستن شدیم
اسلام مرز ما شد و ما هم وطن شدیم
ماییم و عشق با نفس حق عجین شدن
در کشتی نجات زهیر بن قین شدن
قاسم شدن هنیه شدن در مسیر عشق
در مکتب حسین (ع) شهید یقین شدن
مارا بکش که قوت این قلب ها بلاست
شمشیر تیز حاصل آشوب کوره هاست
شاد است اگرچه دشمن تو سرفراز نه
مسجد خراب میشود اما نماز نه
مالیده میشود به زمین باز پوزه ها
این شیر را تکان ندهد طبل زوزه ها
چیزی نمانده است به پایان کار شان
چیزی به انقراض تمام عجوزه ها
یک پرچم ستاره ی داوود مانده است
آنروز پشت شیشه ی خاکی موزه ها
با ضرب شست رستم دستان از این به بعد
خونخواه توست ملت ایران از این به بعد
علی سمرقندی هم این غزل را خواند:
جز سوی پرچم تو قدم برنداشتم
جز یک قدم به سمت حرم برنداشتم
روزی که خاک پیکر من آفریده شد
از خاک خادمی تو کم برنداشتم
نام تو شوکتیست که در خون من دوید
جز ذکر یاحسین عَلَم برنداشتم
دردا به من که با کلمات زمینیام
از دوش آسمان تو غم برنداشتم
دردا به من که مقتلتان را ورق زدم
اما چو ماهِ غمزده خم برنداشتم
من را ببین که منتظر رحمت توام
جز با عنایت تو قلم برنداشتم
آقا ببخش مثل سپیدارهای قدس
سنگی هنوز رو به ستم برنداشتم
و در پایان، عباس تافته هم این غزل را تقدیم کرد:
آسوده ام کنج حرم دور از حواشی
سنگی سیاه آورده ام گوهر تراشی
یک گوشه ننوشته گنهکاران نیایند
گشتیم ما این خانه را کاشی به کاشی
این در به روی هر که ره گم کرده باز است
باز است وقتی که تو صاحب خانه باشی
در مقدم زوار تو هر لحظه انگار
کردند صحنت را ملائک آب پاشی
هر وقت دلتنگ و غم آلود و خرابم
آسوده ام کنج حرم دور از حواشی…
نظرات