به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، کتاب «دیوان فرخی یزدی؛ همراه با اشعار نویافته» با مقدمه محمدعلی اسلامیندوشن و به کوشش حسین مسرت از سوی نشر مولی منتشر شد.
مسرت در این باره میگوید: دیوانی که اینک پیشروست، پایانی است بر سی سال آرزو و چندین سال پژوهش، بررسی و سفرهای مکرّر به تهران و دیگر شهرهای ایران و بررسی آثار فرّخییزدی که در هیأت این کتاب به خوانندگان عرضه میشود، هر چند که تا دسترسی به دیوان کامل وی و انجام برخی کارهای بایسته در این مورد، راهی بس دراز است، امّا اکنون به همین مقدار که شاید پاسخگوی بسیاری از نیازها باشد، بسنده می شود. شاید روزی با دستیابی به دیگر اشعار نایاب فرّخی، چهره واقعی این سخنور آزاده بیش از پیش روشن شده و نقش مهمّ او در تاریخ معاصر ایران باز تابانده شود، آن روز بیگمان دیر نیست.
این کتاب پس از پیش درآمد به فرّخی یزدی: دکتر محمّدعلی اسلامی ندوشن، روزشمار و سالشمار زندگی فرّخییزدی، دیباچه، زندگینامه، آثار فرّخی، اشعار بازیافته فرّخی، بایستگی چاپ پیراسته دیوان فرّخی، دیوان فرّخی یزدی، غزلیّات، قصاید، قطعات، مسمّطات، رباعیّات، فتحنامه، ابیات پراکنده، منسوبات، فهرست اشعار دیوان، کتابنامه و نمایه متن دیوان است.
محمّدعلی اسلامی ندوشن در مقدمه کتاب چنین نوشته است: «حُسین مَسّرت از قلمزنهایِ کوشای یزد هَستند و مجْموعۀ تازهای از شعرهای فرّخی یزدی را تنظیم کَردهاند که حقّ این شاعر دلسوخته- و تا حدّی فراموش شده - را ادا میکند. دانشگاه یزد نیز در [اسفند] گذشته، مجلس بزرگداشتی به یاد این گویندۀ تلخکام ترتیب داد که با صمیمیّت و حسن اداره برگزار شد. تا آنجا که من بشناسم، فرّخی پرآوازهترین شاعری است که تاکنون از خطّۀ یزد برخاسته است. وی گذشته از شاعری، روزنامهنگار هم بوده و زندگی پرماجرایی داشته.
در مجلس بزرگداشت وی در یزد، چند دقیقهای صحبت کردم که آقای مسرّت خواستهاند مفاد آن در مقدّمۀ این کتاب قرار گیرد. اینک آن را آن گونه که از نوار پیاده شده است - با قدری جرح و تعدیل-در اینجا میآوریم:
آشنایی من با شعرهای فرّخی به زمانی سر می زند که در سال دوم دبیرستان بودم. بعد از شهریور بیست، مطبوعات آزادتر شده بودند و از جمله کتاب هایی که به چاپ دسترسی یافتند، دیوان فرّخی یزدی بود و ما که در آن زمان تشنۀ این حرف ها بودیم، با اشتیاق آن را خریدیم و خواندیم.
زندگی فرّخی مقارن است به یک دورانِ پرمعنای تاریخ ایران، یعنی زمانی که مشروطه در گیرودارِ آمدن است؛ استعدادهایِ تازهای برایِ نوشتن سربرآوردهاند و درواقع یک جشن روحی برای مَردُم حاصل شده، بدان امید که دورانِ استبداد به سرآمده است و آزادی روی خواهد نمود. این باعث شد که قلم های اُمیدواری بهکار بیفتند. امّا دیری نگذشت که مردم با قدری سرخوردگی در امرِ مشروطیّت روبرو شدند زیرا دوباره نفوذهایی که نمیخواستند از امتیازهایِ گذشتۀ خود دست بردارند، وارد صحنه گردیدند. وضع بهگونهای شد که این تصوّر پدید آید که در بر همان پاشنه می گردد.تاریخ معاصر ایران، جریانش را بازگو کرده است.به هرحال، این دوران خاصّ دوران کشمکش است و بر سر این موضوع که آیا حقوقی که در متمم قانون اساسی به مردم داده شده است، به اصطلاح روزنامهنویس های امروز، «نهادینه» خواهد شد یا نه؟
فرّخی یزدی یکی از این سخنگویان بود. ما در دوران مشروطه و اندکی بعد از آن، چهار شاعر داریم که قدری به هم شبیه هستند و آنها در واقع منادیان و چاووشان یک دوران برزخی هستند و فریادشان آن است که باید از حرف به عمل آمد و وعدهها را بهجا آورد. یکی از این چهارتن، فرّخی یزدی است. سه تن دیگر را می توان عارف قزوینی، عشقی و اشرفالدّین گیلانی نام برد. این هر چهار را باید «شهید قلم» قلمداد کرد؛ ولی در میان آنان، فرّخی از همه رنج کشیدهتر شد، زیرا سال ها زندان و دربه دری و شکنجه دید. شاید برای اینکه از همه لجوجتر و گردنکشتر بود. عشقی هم تاحدّی این گونه بود، ولی زود کشته شد و خلاص گشت. نسیم شمال و عارف در تلخکامی و تنهایی مردند.
این چهارتن، نه تنها در زندِ خود محروم زندگی کردند، بلکه بعد از مرگ هم در همین پنجاه- شصت ساله در بوتۀ فراموشی نسبی افتادند، زیرا تلاطمها و ناهمواری های دوران، مردم را دلمشغول مسائل روز خود نگاه می داشت و آنها را می راند به جانب «اکنوننگری» و از گذشتههای نزدیک و دور و حتی آینده غافل می داشت.
هر زمان مسائل خاصّ خود را داشت، ولی واقعیّت آن است که اصل قضیّه از میان نمی رود. مجلسی که در یزد به یاد فرّخی برپا گشت، نشان داد که یادها مرغ مهاجراند، می روند و بازمی گردند.
در این مجلس به من تأثّر خوشایندی دست داد که «سرود آزادی» از «فرّخی یزدی» از جانب دانشجویان خوانده شد و درپی آن سرود «ایران» آمد؛ دو کلمهای که می شود گفت: هردو پرمعنا هستند؟ «آزادی» برای همۀ مردم و بشریّت و جهان و «ایران» برای ما. چرا آزادی این قدر معنی دار و با اهمیّت شده است؟ برای آنکه وابسته به زندگی انسان است، به سرگذشت انسان. آن تنها مفهوم سیاسی ندارد که آدمی از لحاظ سیاسی آزاد باشد، بلکه خیلی وسیع تر است، بشر از آغاز اجتماع این مفهوم بی نظیر را در ذهن داشته و آن را در بیابان ها با خود می برده، زیرا ارتباط دارد به کلّ ماهیّت زندگی.
کلمۀ آزادی در اصل این مفهوم را می رساند که انسان می خواهد بر این شرایط و قیود خاکی - جسمانی خود فائق آید، آن را درهم بشکند و به مرحلۀ بالاتری دست یابد که آن مرحله را می توان «فرا انسانیِ جسمانی» خواند. همواره این کشمکش میان روح آدمی و اندیشه و تخیّل او از یکسو و این پایبندی جسم خاکی از سوی دیگر بوده است و حلّ آن را در گرو آزادی می شناختند. مفهوم سیاسی آن تنها در این دو سه قرن مطرح شده است وگرنه در کل، چشمانداز خیلی وسیع تر و دستیافتنیتری دارد؛ از اینرو گفتم که برای من تکان دهنده بود که در زیر این سقف، در این شهر، نام آن را از تعدادی دهان جوان شنیدم و این صدای گرم امیدافزور که در این شبستان طنین انداخت، آن را به فال نیک بگیریم.
بیاییم بر سر موضوع فرّخی. نباید انکار کرد که در دورانی که ما در آن زندگی کردهایم، اظهار نظر و ارزشگذاریها در مورد اشخاص، غالباً خالی از اغراضی نبوده است، زیرا ارزشگذاریها بیشتر برگِرد سیاست شکل گرفته، و آنگاه جریان های تبلیغی پشتوانهاش بودهاند، و بدین گونه ارزش های واقعی، کمتر مجال بروز یافته. بهاینسبب، کسانی که در سنّ پیشرفتهتری هستند، در همین پنجاه- شصت سال اخیر کشور خود ما - و در حدّ وسیع ترش در جهان-ناطر چه برخاستنها و افتادنها که نبودهاند. چه شهرتهای کاذب، چه تعارفها و تملقها که آمد و بعد مانند حباب، محو شد. کسانی که لایق نبودند که بمانند زمانه به آنها مهلت نداد و از کرسی تبلیغ و گزافهگویی به زیر افتادند.
بنابراین باید گفت که بزرگترین داور، مردم هستند. در طیّ زمان، هیچ مورّخی، هیچ محققی نمی تواند برای مدّتی طولانی ارزش ببخشد به کسی که آن را ندارد و بر همان قیاس ارزش هم نمی شود از کسی گرفت. دیرتر یا زودتر مردم هستند که داور نهایی می گردند. یک مثل معروف می گوید: «دیر و زود دارد، سوخت و سوز ندارد» از این رو مسئلۀ روشنفکری، مسئلۀ سواد، مسئلۀ حسن شهرت سیاسی و فکری، موضوع پیچیدهای شده است. منظور آن است که بمقدار زیاد دوغ و دوشاب مخلوط گردیده. طبقهای که بهعنوان نخبگان فکری شناخته شدهاند، البته در میان آنها بهتر و بدتر بودهاند، ولی در مجموع می توان گفت که آن گونه که شایستۀ این کشور بود، عمل نکردهاند و دینی که به این مردم بود ادا نشده.
بهاین علت من برای این دورۀ صد ساله، یک محک کلی دارم و آن این است که افرادی که جزو شناخته شدههای کشور هستند، چه در مقامهای سیاسی و دولتی و چه در مقام فکری و علمی و به آنچه گفته می شود «روشنفکری» ببینیم که چه کسانی از آنها رو به مردم داشتهاند و چه کسانی پشت به مردم. جز با این محک، نمی توان داوری درست به کار بست، وقتی تیلیغات و شهرت های کاذب را کنار بزنیم، مّد را کنار بزنیم، حرفهای توخالی شعاروار را کنار بزنیم، تأثیر پول یا نفوذ یا جلوهگریهای دیگر را کنار بزنیم، آنچه ته آن می ماند آن است که چه کسی روی به مردم داشته و چه کسی نداشته، چه کسی راست گفته و چه کسی نقش بازی کرده. مردم البته خوب استشمام می کنند ولو دیر. هر چه پنهان بشود، دلیلی نیست که محو بشود. اگر کذب در کار باشد، حقّش را کف دستش می گذارند. به همین صد سال تاریخ ایران نگاه کنیم، ببینیم چند نفر ماندهاند که چون اسم شان بیاید، مردم قیافهشان باز می شود، یعنی در ذهن شان یک جرقۀ روشن ایجاد می گردد. بقیّه با داشتن مقامات، داشتن قدرت یا ثروت، دوران خود را طی کردهاند، یا با بدنامی از آنان یاد می شود یا در فراموشخانۀ تاریخ افتادهاند. بنابراین اگر ما به شهرت های روز اعتماد نداریم، نباید اعتمادمان را از تاریخ و از قضاوت نهایی مردم بازبگیریم…»
نظر شما