شنبه ۳۱ شهریور ۱۴۰۳ - ۱۳:۱۰
جنگ و دولت در خاطرات سیدمحمد صدر/ داستان آژیر قرمز چه بود؟

محمد قبادی، نویسنده و پژوهشگر تاریخ معاصر کتاب «جنگ و دولت در خاطرات سیدمحمد صدر» را در دست چاپ دارد که به مناسبت سالروز آغاز جنگ ایران و عراق صفحاتی از این کتاب را در اختیار ایبنا قرار داده است.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - محمد قبادی، نویسنده و پژوهشگر تاریخ معاصر: جنگ پدیده‌ای پیچیده، چندوجهی، عمیق و دامنه‌داری‌ست که آن را می‌توان در مسائل و موضوعات متعددی دسته‌بندی و بررسی کرد. یکی از موضوعاتی که در جنگ و به‌طور مشخص در جنگ عراق علیه ایران می‌توان مطالعه و بررسی کرد، موضوع جنگ شهرها است، جنگی ویران‌گر و نابرابر که رژیم صدام علیه مردم کوچه و بازار شهرهای مختلف کشورمان آغاز کرد.

این جنگ نابرابر را می‌توان در چند دوره بررسی کرد و آثاری نیز در این مهم منتشر شده و بدان پرداخته شده است. به همین بهانه مایلم خاطرات دکتر سیدمحمد صدر را مرور کنم؛ کتابی که در روزهای آینده به همت سوره مهر منتشر خواهد شد و عنوان «جنگ و دولت» را با خود دارد.

این کتاب ادامه جلد نخست خاطرات صدر است که پیش‌تر با عنوان «انقلاب و دیپلماسی» منتشر شده بود. «جنگ و دولت» مروری است بر خاطرات روای بین سال‌های ۱۳۶۴ تا ۱۳۶۸ و اندکی آن‌طرف‌تر. در این دوره زمانی سیدمحمد صدر عهده‌دار معاونت سیاسی – اجتماعی وزارت کشور است. او در این کتاب فقط به آن‌چه در یادش مانده اکتفا کرده، چرا که به هیچ سند مکتوب رسمی دسترسی نداشته مگر آنچه جسته و گریخته و غیر رسمی در یادداشت‌های پراکنده خود نوشته است.

آنچه شما می‌خوانید برشی است از کتاب «جنگ و دولت» در موضوع جنگ شهرها؛ موضوعی مهم در تاریخ جنگ عراق علیه ایران و این همه بهانه‌ای‌ست برای بازروایی آتشی که رژیم عراق در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ علیه کشورمان ایران به‌پا کرد.

آنان که تاریخ نمی‌خوانند محکوم به تکرار آن هستند

[…] برگردیم به ادامه بحث با شما، در این گفت‌وگو اشاره کردید که بخشی از مشکلات اقتصادی کشور ناشی از بمباران کارخانه‌ها، پالایشگاه‌ها، نفت‌کش‌ها و حتی چاه‌های نفت در جنگ هوایی عراق علیه ایران بود؛ اما ما در طول سال‌های جنگ، بمباران و موشک‌باران شهرها را هم دیده‌ایم؛ درباره این معضل هول‌آور شهرها بگویید.

با آغاز جنگ، صدام به بمباران و موشک‌باران شهرها دست زد و به طور عمده شهرهای مرزی را هدف قرار داد و در این میان شهر دزفول به شهر مقاومت شهرت یافت و گفته می‌شد که صدام حدود سیصد موشک به این شهر زد. او و ارتش بعثی‌اش بسیار علاقه داشتند که دزفول را به‌شدت بمباران و موشک‌باران کنند، چون گمان می‌کردند با این حجم از حملات هوایی، مردم دست از مقاومتشان برداشته شهر را ترک خواهند کرد و شهر تخلیه خواهد شد؛ درحالی‌که مردم غیرتمند دزفول جانانه مقاومت و شهر را حفظ کردند.

آنها برای این مقاومت و رشادتشان خسارت‌های مالی و جانی و نیز شهدای بسیاری دادند، اما بازهم دست از مقاومتشان برنداشتند و شهر را خالی نکردند که کاری بسیار قابل‌احترام و تقدیر است‌. شهرهای مرزی دیگری هم بمباران و موشک‌باران شد، اما دزفول بیش همه هدف قرار می‌گرفت. این وضعیت ادامه داشت تا کار به بمباران هوایی و سپس موشک‌باران تهران کشیده شد.

در جلد نخست خاطراتم [انقلاب و دیپلماسی] راجع به موضوع سفر به شوروی و ملاقات با آندره گرومیکو، وزیر امور خارجه شوروی، اشاره کردم و گفتم که در یکی از ملاقات‌ها اعلام کردیم که خواسته ایران از شوروی این است که بُرد موشک‌های اسکادی که شوروی به صدام داده‌، افزایش پیدا نکند تا صدام نتواند تهران و شهرهای مرکزی و شرقی ایران را بزند و گرومیکو نیز خیلی سریع و صریح قول داد که شوروی این کار را نمی‌کند، یعنی چنین امکانی را در اختیار صدام قرار نخواهد داد.

هرچند که ما در جنگ دیدیم که این امکان در اختیار صدام قرار گرفت و در این موضوع آلمان غربی نقش مؤثری داشت و صدام توانست بُرد موشک‌های اسکادش را افزایش داده تهران و بسیاری از شهرهای دیگر را هدف قرار دهد.

بیش از دو سال از مسئولیت من در وزارت کشور گذشته بود؛ در نیمه اول اسفند ۱۳۶۶، حوالی عصر، به اتفاق آقای محمدعلی سبحانی، یکی از دوستان وزارت امور خارجه، که به دیدنم آمده بود، در دفترم در طبقه هفدهم ساختمان وزارت کشور نشسته بودیم که صدای بسیار مهیب و عجیبی توأم با لرزش ساختمان ما را متوجه خودش کرد.

حجم صدا به‌قدری بود که نمی‌شد آن را با هیچ بمبی مقایسه کرد. نه صدای آژیر بلند شد و نه ضدهوایی عمل کرد، از طرفی صدام معمولاً شب‌ها تهران را بمباران می‌کرد و هر بار که هواپیماهای عراقی به آسمان ایران می‌رسیدند، رادارها اخطار می‌دادند و آژیر خطر (آژیر قرمز) به صدا درمی‌آمد تا مردم بتوانند خود را به جایی امن یا پناهگاه برسانند. ضدهوایی‌ها هم به صدا درمی‌آمدند، اما در آن شرایط هیچ اتفاق و نشانه‌ای جز صدای مهیب نبود.

نخستین ذهنیت ناشی از صدا این بود، «حتماً منافقین در جایی از شهر بمب‌گذاری کرده‌اند.» آن روز نخستین موشک به میدان هفت‌تیرِ تهران اصابت کرد. چون از چنین اتفاقی در تهران سابقة ذهنی نداشتیم، به‌رغم پی‌گیری‌های لحظه‌ای و تبادل نظری که با آقای سبحانی داشتم به نتیجه دقیق و مشخصی دست نیافتم.

بلافاصله و برحسب مسئولیتم، پیگیر تشکیل جلسه اضطراری شورای امنیت کشور شدم و جلسه را فردا صبح، اول وقت، تشکیل دادیم. همه مسئولین اعم از نظامی، اطلاعاتی و امنیتی و نیز دیگر مسئولین صاحب صلاحیت حضور یافتند.

در ابتدای جلسه هنوز ما یقین کامل نداشتیم که آن انفجار ناشی از موشک عراقی باشد، چون گمانمان این بود که صدام چنین امکانی در اختیار ندارد. اما آنجا یقین کردیم که بالاخره روسیه و کشورهای غربی حامی او این امکان را در اختیار صدام قرار داده‌اند و او توانسته بُرد موشکی‌اش را ارتقا دهد و تهران را بزند. اطلاعات تکمیلی به ما گفت که امریکا و کشورهای غربی و به خصوص آلمان غربی این امکان را در اختیار صدام گذاشته است و این نخستین حمله موشکی عراق به تهران بود.

هر حمله موشکی یا بمباران هوایی، فرقی نمی‌کرد، خسارت‌های مالی و جانی برای مردم به همراه داشت و گاه تلی از آوار بر سر مردم فرو می‌ریخت، دولت برای کمک به مردم آسیب‌دیده چه می‌کرد؟

آن زمان به دستور شورای امنیت کشور در تمام استانداری‌ها، کمیته بحران شامل نیروی‌های انتظامی، اطلاعاتی، امنیتی و نیروهای اورژانس، شهرداری‌ها، آتش‌نشانی و دیگر بخش‌های خدماتی تشکیل شده بود که به‌محض بمباران یا موشک‌باران نقطه‌ای از شهر، نیروهایی از این کمیته به محل مأموریت یا همان محل اصابت موشک اعزام می‌شدند. منطقه بلافاصله از نظر امنیتی کنترل می‌شد، بعد نیروهای شهرداری و آتش‌نشانی وارد عمل شده، آواربرداری و دیگر اقدامات خدمات‌رسانی را آغاز می‌کردند.

اگر کسی زیر آوار مانده بود، به سرعت او را بیرون آورده منطقه را از جهات مختلف پاک‌سازی می‌کردند. در خلال این سوانح یکی دو گزارش به من رسیده بود که برخی از نیروها کارشان را با سرعت و دقت لازم انجام نمی‌دهند یا زمان زیادی می‌گذرد تا آنان خودشان را به محل اصابت بمب یا موشک برسانند و در این بین ممکن است برخی مجروحین آسیب جدی‌تری ببینند یا حتی فوت کنند.

ازاین‌رو من مترصد فرصتی بودم تا موضوع را از نزدیک بررسی کرده ناظر بر اقداماتشان باشم. تا این‌که یک روز ساعت ۷ صبح به‌اتفاق راننده از منزل عازم وزارت کشور بودم که موشک به ساختمانی در نزدیکی منزل ما اصابت کرد. به راننده گفتم، به محل سانحه برو. موشک به ساختمانی در میدان پرستو در حوالی خیابان شریعتی، کمی پایین‌تر از حسینیه ارشاد خورده بود، درست همین جایی که الآن دانشگاه علامه طباطبایی‌ست‌. بلافاصله من در محل سانحه حضور یافتم.

در همین لحظه اعضای کمیته بحران هم سررسیدند و کارشان را آغاز کردند و من در کنار مردم به تماشا ایستادم. به‌حق باید اعتراف کنم که نیروهای کمیته بحران کارشان را درست انجام می‌دادند و همه تلاششان را به کار می‌بردند.

موشک به ساختمانی خورده بود و اهالی محل می‌گفتند خانه یک کاسب بازار است که صبح از خانه خارج شده، اما خانم به روال هرروزه در خانه است و حتماً زیر آوار مانده… خانم خانه فوت کرده بود و بر اثر اصابت موشک بدنش نصف شده بود و نیروهای کمیته بحران فقط توانستند نیمی از پیکر او را از آوار بیرون بیاورند.

صحنه دل‌خراشی بود. در همین اثنا به همسرش هم خبر داده بودند. یک‌ساعت پس از اصابت موشک، او آمد. ازنظر روانی حالت خیلی بدی داشت‌. مردم سعی می‌کردند او را کنترل کنند؛ شمار جمعیت از دست در رفته من نیز در میانشان بودم.

... آن روز بسیاری از مردم و بلکه همه‌شان از اضطراب، رنگ به رخ نداشتند. برخی دستشان می‌لرزید. چند خانم میان‌سال با موهای پریشان، حالت طبیعی خود را از دست داده بودند و با پای برهنه دور میدان پرستو می‌دویدند و پی‌درپی به صورت خودشان سیلی می‌زدند و با فریاد می‌گفتند: «ما جنگ را می‌خواهیم چه کنیم‌! ما جنگ را می‌خواهیم چه کنیم! ما جنگ را می‌خواهیم چه کنیم!» آنها دائم می‌دویدند و همین تک جمله را تکرار می‌کردند، هیچ‌کس هم کاری با آنها نداشت و این شرایط حدود ۱۰ تا ۱۵ دقیقه طول کشید. طبیعی است که در چنان شرایطی و با آن فشار روانی، انسان خسته می‌شود. بالاخره خانم‌ها در گوشه‌ای آرام گرفتند و نیروهای امدادی به سراغشان رفتند و شروع به صحبت کردند تا این‌که به حالت طبیعی بازگشتند و در کنار دیگران به تماشا ایستادند.

آن روز من حدود سه ساعت در آنجا حضور داشتم و همة اتفاقات را از نزدیک تماشا کردم و هنوز کار این نیروها تمام نشده بود که موشک‌های صدام دوباره نقطة دیگری از تهران را هدف قرار دادند. روز وحشتناکی بود. به شعاع ۵۰۰ متر تمام شیشه‌های ساختمان‌های مسکونی و غیرمسکونی شکسته شده از آن ساختمان موردنظر ویرانه‌ای بیش نمانده بود.

من به یاد می‌آورم، وقتی عراقی‌ها تهران را بمباران می‌کردند، رادیو آژیر قرمز می‌کشید تا مردم خود را هرچه زودتر به پناهگاه یا جای تقریباً امنی برسانند، اما موشک این گونه نبود یا حداقل آن اوایل این‌گونه نبود. ما در لحظه متوجه انفجار می‌شدیم.

چرا در زمان موشک‌باران آژیر قرمز نواخته نمی‌شد؟

بله درست است. در تهران یا شهرهای دیگر ابتدا برای موشک‌باران آژیر قرمز به صدا درنمی‌آمد، اما این فقط همان روزهای نخست موشک‌باران بود. آن اوایل ما به‌درستی نمی‌دانستیم برای چنین لحظاتی چه باید بکنیم. موقعی که هواپیمای متجاوز عراقی وارد خاک ایران می‌شد، ما می‌دانستیم که مثلاً از کدام پایگاه هوایی به پرواز درآمده به کدام سو می‌رود و امکانات پروازی‌اش چقدر است و تا چه شهرهایی دسترسی دارد و همین امر این اجازه را به مسئولین ذی‌ربط می‌داد که اقدامات لازم را انجام دهند، اما موشک این‌گونه نبود و هربار از یکی از نزدیک‌ترین نقاط مرزی شلیک می‌شد و به‌درستی قابل ردیابی نبود. این وضع ادامه داشت تا روزی که شما دیدید موقعی هم که موشک می‏آید، آژیر قرمز هم به صدا درمی‌آمد و تقریباً دقیق هم بود.

داستان آژیر قرمز به ابتکار همکاران خوب و انقلابی استانداری ایلام مربوط می‌شود. ماجرا از این قرار بود که معاون سیاسی استاندار ایلام آقای حسینی که بعد به استانداری منصوب شد؛ دریافته بود عراقی‌ها که به‌سوی ایران موشک شلیک می‌کنند، این موشک از آسمان ایلام رد می‌شود و قابل رؤیت است.

همکارانش در استانداری بررسی کرده بودند که موشک از لحظه شلیک حداکثر ۵ دقیقه طول می‌کشد تا به منطقه‌ای در تهران اصابت کند، ازاین‌رو با نخست‌وزیری هماهنگ و چند نفر را مأمور می‌کردند به طور تمام‌وقت، ۲۴ ساعته کشیک دهند. در این اقدام آقای حسینی، شخصاً حضور داشت و بلکه یکی از همان چند نفر بود تا پس از عبور موشک از نقطه صفر مرزی با خط ارتباطی مشخص بلافاصله به استانداری ایلام گزارش دهند و از آنجا نیز به نخست‌وزیری و از آنجا هم به رادیو و تلویزیون اعلام گردد تا مردم جان‌پناه بیابند و این روند در کمتر از یک دقیقه صورت می‌پذیرفت. این‌همه نه با قدرت تکنولوژی بلکه با اتکا به قدرت ایمان و ایثار چند همکار مؤمن و انقلابی در استانداری ایلام صورت می‌گرفت.

آیا شما می‌دانید چند موشک به تهران شلیک شد یا چه تعداد در این فاجعه کشته شدند؟

من اطلاع دقیقی از این آمارها ندارم، هرچند که به شورای امنیت کشور و دیگر نهادهای نظامی و انتظامی گزارش می‌شد، اما من سندی در دسترس ندارم. شاید بشود در میان اسناد به‌جامانده از آن روزها اطلاعات و آمار دقیق به‌دست آورد.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها

اخبار مرتبط