یکشنبه ۱ مهر ۱۴۰۳ - ۱۱:۵۸
کتاب «داستایوفسکی و نیچه؛فلسفه تراژدی» منتشر شد

کتاب لف شستوف اندیشه‌های دو شخصیت درخشان ادبیات قرن نوزدهم اروپا، داستایوفسکی ونیچه را در کنار تولستوی را به‌شکلی بدیع و عمیق تحلیل می‌کند.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا کتاب «داستایوفسکی و نیچه؛ فلسفه تراژدی» ‏‫اثر لف‌شستوف روایت تازه‌ای از جهان داستایوفسکی و شخصیت‌های رمان‌های او به دست می‌دهد. این نویسنده روسی‌تبار، در‬ کتاب‬ خود ‏‫اندیشه‌های دو شخصیت درخشان ادبیات قرن نوزدهم اروپا را به‌شکلی بدیع و عمیق تحلیل می‌کند. دو شخصیتی که تاثیری چشمگیر بر توسعه فلسفه خودش داشتند.

لف شستوف روسی (۱۸۶۶ - ۱۹۳۸) یک اگزیستانسیالیست و فیلسوف مذهبی یهودی-روسی بود. او بیشتر به خاطر نقدهایش بر عقل گرایی فلسفی و پوزیتیویسم شهرت دارد. کار او از جنبشی فراتر از عقل و متافیزیک حمایت می‌کرد و استدلال می‌کرد که اینها نمی‌توانند به طور قطعی حقیقت را درباره مشکلات نهایی، از جمله ماهیت خدا یا هستی، ثابت کنند.

بنا بر تحلیل پوهشگران ادبی بر این کتاب؛ آنچه به این نویسندگان عظمت بخشیده، کاوش‌شان در مسئله معنای زندگی و مشکلات رنج، شر و مرگ انسان است. داستایوفسکی ونیچه در کنار تولستوی با بینشی مشترک نسبت به تراژدی و اساس زندگی بشر متحد شده‌اند. تراژدی به مثابه بیانی که هیچ افزایشی در دانش علمی و هیچ درجه‌ای از اصلاحات سیاسی و اجتماعی نمی‌تواند آن را به‌طور قابل‌توجهی کاهش دهد اما در نهایت و تنها با ایمان به خدای قادر مطلق که از سوی کتاب مقدس اعلام شده، می‌توان آن را جبران کرد.


شستوف بیان می‌کند که قوانین ظاهراً جهانی و ضروری کشف‌شده توسط علم و اصول اخلاقی که اخلاق خودمختار برای آن‌ها ادعای اعتبار ابدی دارد، انسان را آزاد نمی‌کند، بلکه او را خرد و نابود می‌کند. این شورش و شناخت اغلب توسط داستایوفسکی، تولستوی و نیچه سرکوب می‌شود و بارها با قدرتی بی‌نظیر پس زده می‌شود.


داستایوفسکی در «دفتر خاطرات یک نویسنده» در سال ۱۸۷۳ می‌نویسد «برای من بی‌نهایت دشوار است که داستان زایش دگرباره اعتقاداتم را بگویم، به‌ویژه از این‌رو که ممکن است چندان جالب توجه نباشد».‌

داستان زایش دگرباره اعتقادات؛ آیا هیچ داستانی در سراسر ادبیات می‌تواند از این هیجان‌انگیزتر و گیراتر باشد؟ این داستان در وهله نخست و بیش از هر چیز داستان زایش آنهاست. به گفته شستوف، داستایوفسکی نمی‌توانست روان‌شناس شود اگر چنین روندی توجهش را به خود جلب نکرده بود و همچنین نمی‌توانست یک نویسنده شود اگر ناکام مانده بود در اینکه سایر مردم را در مشاهداتش شریک کند.

در مقام یک واقعیت، داستایوفسکی خیلی خوب می‌دانست پرسش از زایش اعتقادات برای ما چه ارزش حیاتی‌ای می‌تواند داشته باشد؛ همچنین می‌دانست تنها یک راه برای جمع‌وجورکردن این پرسش هست، حتی اگر هم شده تنها ذره‌ای: با گفتن داستان خودش. آیا سخنان قهرمان یادداشت‌های زیرزمینی را به یاد دارید: «یک انسان نجیب از چه چیزی می‌تواند با بیشترین لذت سخن بگوید؟ پاسخ: خودش. پس از خودم سخن خواهم گفت».

از نظر شستوف، آثار داستایوفسکی تا اندازه چشمگیری این برنامه را برآورده می‌کنند. با گذشت سال‌ها که استعداد او پخته و پرورده شد، از خودش با شجاعت و صداقت همواره بیشتری سخن گفت. اما در عین حال همیشه تا پایان عمر کم‌وبیش خودش را پشت نام‌های خیالی قهرمانان رمان‌هایش پنهان کرد.

در بخشی از کتاب می‌خوانیم «داستایوفسکی، در نزدیکی‌های پایان فعالیتش، احتمالاً دیگر هراسی نداشت از زیرپا نهادن حتی جدی‌ترین اقتضائات مربوط به مناسبات اجتماعی نداشت او همواره احساس می‌کرد موظف است از رهگذر شخصیت‌های اصلی‌اش چیزهایی بگوید که شاید حتی در حالت هشیاری هم آن قالب صریح و قاطع را به خود نمی‌گرفتند. آنها نه در قالب فریبنده گزاره‌ها و امیال، نه در قالب خویشتن (ایگو) خود او، بلکه در هیئت قهرمان ناموجود یک رمان بر او پدیدار شدند».

این روند از منظر شستوف، به‌ویژه در پانوشتش بر یادداشت‌های زیرزمینی مشاهده می‌شود، آنجا که داستایوفسکی پای می‌فشارد که «البته نویسنده یادداشت‌ها و خود یادداشت‌ها چیزهایی‌اند ابداع‌شده» و او تنها خویشتن را موظف کرده یکی از نمایندگان نسل زنده را به تصویر کشد. البته روش‌هایی از این‌دست یک‌راست به نتایجی وارونه دست می‌یابد».

شستوف معتقد است از همان نخستین صفحات خواننده می‌پذیرد نه یادداشت‌ها و نویسنده‌شان بلکه شرح‌ها و تحشیه‌هایشان اموری ابداعی هستند و اگر داستایوفسکی همواره به این نظام شرح‌ها و حاشیه‌نویسی‌ها در نوشته‌های بعدی‌اش وفادار بود، آثارش گوناگون‌ترین تفاسیر را برنمی‌انگیختند. اما شرح و حاشیه‌نویسی برای او تنها چیزی صوری و تشریفاتی نبود. او خود از این اندیشه بیمناک بود که زیرزمین، که او آن را چنان زنده تصویر کرده بود، چیزی یکسره بیگانه با وی نبود، بلکه خویشاوند او بود، خود او بود. «او خود از هراس‌هایی که بر وی آشکار شده بود ترسیده بود و همه قدرت‌های روح خویش را بسیج کرد تا خودش را از آنها مصون دارد». از این‌رو شستوف می‌گوید راسکولنیکوف‌ها، ایوان کارامازوف‌ها، کیریلوف‌ها و دیگر شخصیت‌های رمان‌های داستایوفسکی سخنگوی خودشان‌اند و وجه اشتراکی با آفریننده‌شان ندارند.

در بخش دیگری از کتاب می‌خوانیم:

«معمولاً مردم پیوسته بت‌های مخلوع و معزول را ایزدان می‌انگارند و پرستشگاه‌ها را هرچند پرستشگاه‌اند ترک می‌گویند. اما داستایوفسکی نه‌تنها همۀ آنچه پیش‌تر پرستیده بود را به آتش افکند، بلکه آن را لگدمال و لجن‌مال نیز کرد. او نه‌تنها از ایمان نخستین خود تبری جست، بلکه از آن دل‌زده و رویگردان هم بود. در تاریخ ادبیات چنین مواردی بسیار کمیاب‌است در روزگار جدید افزون بر داستایوفسکی تنها از نیچه می‌تواند نام برد، نیچه نیز در گسستش از آرمان‌ها و آموزگاران جوانی‌اش کمتر از داستایوفسکی نبودو هم‌زمان به‌گونۀ دردناکی پرتب‌وتاب بود. داستایوفسکی از باززایی اعتقاداتش سخن می‌گوید؛ برای نیچه پرسش ارزش‌یابی دوباره همه ارزش‌ها مطرح است. درواقع هر دوی این بیان‌ها چیزی نیستند مگر واژگانی گوناگون برای اشاره به فرایندی یکسان. اگر این شرایط را به حساب آوریم شاید چندان شگفت ننماید که نیچه چنین به داستایوفسکی ارج می‌نهاد. اینها واژه‌های راستینِ خود اوی‌اند: «داستایوفسکی تنها روانشناسی است که توانستم از او چیزی بیاموزم. من آشنایی با او را در زمرۀ شکوهمندترین دستاوردهای زندگی خود می‌دانم.» نیچه داستایوفسکی را روحی خویشاوند در روح خودش دانست.»

انتشارات نگاه، کتاب «داستایوفسکی و نیچه؛ فلسفه تراژدی» ‏‫به نویسندگی لف شستوف و با ترجمه محمدزمان زمانی جمشیدی را در ۲۷۲ صفحه و به بهای ۲۷۵ هزار تومان درتابستان ۱۴۰۳ روانه بازار‬ نشر کرده است.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها