سرویس فرهنگ مقاومت خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)؛ خاکی بود. در بسیاری ویژگیها تفاوت چندانی با آدمهای دیگر نداشت. به قولی خیلی عاشق موسیقی بود و هم پاپ و هم سنتی گوش میکرد. اگر با بچههای فامیل دور هم جمع میشدند میزدند به دل جاده و میرفتند سفر، و اگر پیش میآمد گاهی قلیان هم میکشید. نماز اول وقتش هم هیچوقت، تحت هیچ شرایطی ترک نمیشد. به زیارت اهل قبور هم تعهد داشت. هر پنجشنبه به بهشت زهرا میرفت و وقتی هم که میرفت، هم سر خاک خسرو شکیبایی و پیمان ابدی حاضر میشد و هم به شهید پلارک و شهدای گمنام ادای احترام میکرد. در سینهزنیها وسط مجلس نمیرفت و عادت داشت گوشهای خلوت بنشیند. نامش سید مصطفی بود، سید مصطفی موسوی؛ بیست و یکم آبان ماه ۹۴ در شهر العیس حلب به شهادت رسید. از او به جوانترین شهید مدافع حرم یاد میشود.
زندگیاش در کتاب «بیست سال و سه روز» نوشته سمانه خاکبازان روایت میشود. میخوانیم: وقتی خیال سید مصطفی راحت شد که مادر سراغ کارهایش رفته، برگه دومی را از لای کتابش بیرون کشید و به آقا سید گفت: «رضایتنامه دوم. امضا میکنی؟» آقا سید لبخندی زد و گفت: «ای کلک. فکرشو میکردی مامان بیاد نه؟» سید مصطفی لبخندی زد و به امضایی که آقا سید پای برگه میانداخت، نگاه کرد و گفت: «به مامان نگو. باشه؟» آقا سید نگاهی به چهره خندان پسرش انداخت و گفت: «حالا که امضا کردم و خیالت راحت شد، بگو چرا آن قدر اصرار داری بری؟ برو دانشگاه. درس بخون. الآن مملکت ما به آدمهای تحصیل کرده بیشتر احتیاج داره. جنگ حالا حالاها هست.» چهره سید مصطفی جدی و لحنش جدیتر شد. نگاهی به چشمان آرام پدر انداخت و گفت: «شاید جنگ حالا حالاها تموم نشه؛ اما ممکنه من عوض بشم. هیچ تضمینی نیست که پنج سال دیگه، دو سال دیگه که درس من تموم شد، اون موقع هم همین آدم باشم.
نوشتهاند شهید سید مصطفی موسوی، از نوجوانی اهل تأمل، تعمق و مطالعه بود. او مطالعه را دوست داشت و بدون اینکه کسی برایش باید و نباید هایی مشخص کند کتابهای متفاوت میخواند و زمانی که به جوانی رسید با افکار و نگرشهای مختلف آشنا بود و میتوانست با چشمان باز و ذهن روشن راهش را انتخاب کند. خاکبازان، خاطرات شهید موسوی را زیرورو میکند و به جستجوی این پرسش میرود که چه شد او، در میان همه گزینهها و مسیرهایی که میتوانست انتخاب کند جهاد و شهادت را انتخاب کرد؟ برای اینکه به پاسخ درست و حقیقی برسد، فرضیات ذهنیاش را کنار میگذارد و میکوشد به روایتی مبتنی به واقعیتهای زندگی و شخصیت این شهید برسد. به عبارت دیگر، باور دارد که پاسخ نه جملهای تکخطی و ساده و سرراست، که خود زندگی این شهید است. زندگیای که آگاهانه و با نیتهای درست بود و سرانجام نیز به رستگاری منتهی شد. در واقع در «بیست سال و سه روز» با انسانی معمولی، عاری از بزرگنماییها و اغراقها مواجه هستیم که نیتهای قلبیاش را به رضایت الهی پیوند زد و در مسیر سعادت قدم برداشت.
نظر شما