سید مهدی کتانفروش مدرس نشست ادبی در گفت وگو با خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در اراک گفت: در شامگاه چهارشنبه دیگر، در دورهمی ادبی چهل و هشتمین نشست ادبی، انجمن ادبی اراک به خوانش و تفسیرمنطق الطیر یا مقامات طیور عطاری نیشابوری پرداخته شد.
وی افزود: در این دورهمی ادبی؛ ابیات شماره ۱۶۷۵ از صفحه ۱۴۶ کتاب منطق الطیر به عنوان «الحکایه التمثیل» به تصحیح دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی مورد خوانش و تفسیر قرار گرفت.
کتانفروش بیان داشت: این انجمن ادبی به دنبال این است و سعی دارد بیشتر موضوع کتابهایی را در نظر بگیرد که شرح آنها در بازار کتاب در دسترس نیست.
وی ادامه داد: تاکنون در خوانش و تفسیر ابیات شاهنامه پژوهی، تفسیر کلیه ودمنه خوانش و تدریس انجام گرفته است.
غزل عطار مهمترین مراحل تکامل غزل فارسی است
دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی در مورد عطار با عنوان «سرچشمههای شعر عطار» میگوید: «به لحاظ تاریخی؛ شعر عطار؛ بعد از شعر سنایی دومین اوج شعر عرفانی فارسی است و پس از عطار بلندترین شعر عرفانی؛ جلال الدین مولوی است. سه موج بزرگ؛ سه خیزاب بلند حیرت آور؛ در این دریا وجود دارد. اول سنایی و دوم عطار و سوم جلال الدین مولوی؛ اینها سه اقلیم پهناور؛ سه کهکشان مستقل اند که فضای بیکرانه ی شعر عرفانی فارسی و بیاغراق؛ شعر جهان را احاطه میکنند و در ضمن کمال استقلال سخت به یکدیگر وابسته اند و یکدیگر را تکمیل میکنند.
شعر عطار در نگاه نخست گاه؛ خواننده را می رماند اما شکیبایی و قدری آمادگی روحی لازم است تا به درون این باغ راه پیدا کنیم. وقتی انس گرفتی میبینیم که در آن سوی بعضی ناهماهنگیها؛ چه منظومهی منسجمی از احساس و اندیشه وجود موج میزند.
غزل عطار یکی از مهمترین مراحل تکامل غزل فارسی است. که اوج آن را باید در دیوان شمس الدین مولوی جست…»
چند ابیات از قصه «الحکایه و التمثیل در زیرمی آید:
گفت روزی شاه مسعود از قضا
اوفتاده بود از لشکر جدا
با دتگ می راند تنها بی یکی
دید دریا نشسته کودکی
در بن دریا فکنده بود شست
شه سلامش کرده در پیشش نشست
کودکی اندوهگین بنشسته بود
هم دلش آغشته هم جان خسته بود
گفت ای کودک چرایی غم زده
من ندیدم چون تو یک ماتم زده
کودکش گفت ای امیر پر هنر
هفت طفلیم این زمان ما بی پدر
مادری داریم برجامانده
سخت درویش است و تنها مانده
از برای ماهیی، هر روز دام
اندازم، کنم تا شب مقام
چون بگیرم ماهیی با صد زحیر
قوت ما آنست تا شب، ای امیر
شاه گفتا خواهی ای طفل دژم
تا کنم همبازیی با تو بهم
گشت کودک راضی و انباز شد
شاه اندر بحر شست انداز شد
شست کودک دولت شاهی گرفت
لاجرم آن روز صد ماهی گرفت
آن همه ماهی چو کودک دید پیش
گفت این دولت عجب دارم ز خوش
دولتی داری بغایت ای غلام
کین همه ماهی در افتادت بدام
شاه گفتا گم بباشی ای پسر
گرز ماهی گیر خود یا بی خبر
دولتی تر از منی این جایگاه
زاتک ماهی گیری تو شد پادشاه
این بگفت و گشت بر مرکب سوار
طفل گفتش قسم خود کن آشکار
گفتا امروز این دهم، نکنم جدا
آنچ فردا صید افتد آن مرا
صید ما فردا تو خواهی بود بس
لاجرم من صید خود ندهم بکس
...و
نظر شما