یکشنبه ۲۲ مهر ۱۴۰۳ - ۰۸:۰۱
دگرگونی زندگی و شعر؛ تأثیر یک ملاقات معنوی

کهگیلویه و بویراحمد- شاهرخ موسویان، استاد زبان و ادبیات فارسی در گفت‌وگویی به بررسی تأثیرات شگرف یک ملاقات عمیق بر زندگی و شعر یک شاعر بزرگ پرداخته و از چگونگی دگرگونی روح و معنا در آثار او سخن گفته است.

سرویس استان‌های خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) _ زینب خوش اندیش: در دنیای شعر و ادبیات، گاه یک ملاقات عمیق و معنوی می‌تواند زندگی یک شاعر را دگرگون کند و آثارش را به سمت جدیدی سوق دهد. شاهرخ موسویان، استاد دانشگاه یاسوج، در گفت‌وگویی، به بررسی تأثیر این نوع ملاقات‌ها بر روح و معنا در شعر شاعران می‌پردازد. او با تحلیل ابعاد این تجارب، نشان می‌دهد که چگونه لحظات تأمل‌برانگیز می‌توانند به بازآفرینی خلاقیت و دگرگونی در بیان عواطف منجر شوند.

_ ارتباط شمس و مولانا چگونه شکل گرفت و این اتفاق چه تاثیری بر زندگی و شخصیت مولانا گذاشت؟

هیچکس اطلاع دقیقی از نوع آشنایی و مواجهه شمس با مولانا ندارد. هر روایت و حکایتی که در این زمینه می‌شنویم، افسانه‌هایی است که برساخته اذهان هیجان زده و اسطوره‌پرداز است. شماره این افسانه‌های برساخته، پر تعداد است. کتابی در این زمینه وجود دارد به نام «دیدار دو دریا» از مسلم عباسپور. نویسنده در این کتاب، چهل روایت مختلف را در مورد نحوه دیدار مولانا و شمس و همچنین اتفاقات و مباحث بین این دو را بازگو می کند.

اما از نحوه آشنایی این دو مرد بزرگ که بگذریم، این آشنایی تمام هستی، زندگی و افکار مولانا و به تبع آن فرهنگ عرفانی ما را تا زمان اکنون، تحت تاثیر قرار داد. انگار مولانا جسدی بی‌روح بود که گوشه مسجدی و کنار منبری افتاده بود. شمس آمد و با دم مسیحایی خود، او را زنده کرد. انگار مولانا کوهنورد و فاتح کوهی از علوم ظاهری، فقاهت ظاهری و تبخترهای کودکانه و کوتوله بود که روی این کوه یک چادر زده و در آن لمیده بود، شمس آمد و این کوه را از زیر پای او کشید و او را از آن قله خیالی پائین انداخت. در حقیقت شمس آمد و مولانا را روی مولانا آوار کرد.

مولانا خود در یک رباعی زیبا، به این کار شمس اشاره دارد:
عاقل بودم، ترانه گویم کردی / سرحلقه بزم و باده جویم کردی
سجاده نشین با وقاری بودم / بازیچه کودکان کویم کردی

_ در مورد تاثیر شمس بر اشعار مولانا بگویید. میزان این تاثیر چقدر است؟

مولانا قبل از حضور غیر مترقبه شمس، به دقایق و ظرایف شعر مسلط بوده است. مولانا امپراطور سرزمین شعر است. شعر در دستان او مثل موم نرم و از خود بی‌خود است. هیچ شاعری به اندازه مولانا تنوع اوزان و تعدد اشعار ندارد. منتها نکته مهم این است:

شمس با مولانا کاری کرد که مولانا از ساحت زمینی شعر متنفر شود و در جهان محدود کلمات نگنجد. این اتفاق یکی از عجیب‌ترین پارادوکس‌هاست. مگر می‌شود که بزرگترین شاعر تاریخ بشر، از شعر متنفر باشد؟ بله، ممکن است و این دقیقاً بلایی است که شمس بر سر مولانا آورده است. مولانا بعد از ملاقات با شمس است که احساس می‌کند در زندان کلمات و شاعری و لذت‌های خلسه‌آور آن، زندانی شده و شدیداً بال بال می زند تا از این قفس آزاد شود:
رستم از این بیت و غزل، ای شه دیوان و ازل / مفتعلن مفتعلن مفتعلن کشت مرا
قافیه و مغلطه را گو همه سیلاب ببر / پوست بود، پوست بود، در خور مغز شعرا
یا در مثنوی خود می‌سراید:
حرف و گفت و صوت را بر هم زنم / تا که بی این هر سه با تو دم زنم
یا در کتاب شریف فیه ما فیه می‌گوید: والله که من از شعر بیزارم و پیش من از این بتر چیزی نیست. شعر از کجا؟ من از کجا؟

_ آیا مولانا از شاعران پیش از خود تاثیر پذیرفته و کیفیت این تاثیر چگونه است؟

یقیناً جواب مثبت است. هیچ شاعری نیست که از شعرای قبل از خود تاثیر نپذیرفته باشد. این قاعده استثنا ندارد. حتی آنها که به نظر می‌رسد در یک سبک یا ابداع شاعرانه خط شکن و نفر اول هستند، در واقع پا جا پای رفتگان این راه گذاشته‌اند، به قول صائب تبریزی: جای پای رفتگان، هموار سازد راه را. به طور مشخص حتی نیما یوشیج در ابداع شعر نو نفر اول نیست. مولانا نیز مشمول این قاعده است. او وامدار همه اندیشه‌مندان و عرفا و شعرای پیش از خود، مخصوصاً سنایی غزنوی و عطار است که مشخصاً به ارادت خود نسبت به آنها و متابعت از آنها اشاره می‌کند و می‌گوید:

عطار روح بود و سنایی دو چشم او / ما از پی سنایی و عطار آمدیم
یا در آن شعر مشهور می‌گوید:
هفت شهر عشق را عطار گشت / ما هنوز اندر خم یک کوچه‌ایم
و البته همه این را نیز می‌دانیم که مولانا مثنوی ارجمند خود را بنا بر درخواست مریدانش برای یک متن جایگزین برای الهی نامه عطار، سروده است. نکته مهم و خلاصه این است که مولانا اندیشه‌های توحیدی، عرفانی و جهان شعرای پیشین را پس از قرض گرفتن و سپس توسعه و تعمیق، تبدیل به یک جهان بی‌کرانه و بهشتی‌تر می‌کند. تمام هنر مولانا همین است.

_ تاثیر مولانا بر شعرای بعد از خود را چطور ارزیابی می‌کنید؟ آیا مولانا مثلاً بر یک شاعر بعد از خود مثل حافظ که یک قرن بعد زندگی می‌کرده نیز تاثیر داشته است؟

هیچکس نمی‌تواند پنجره بزرگی را که مولانا به روی شعرای بعد از خود گشوده و اکسیژن را تا عمق ریه‌های آنها تزریق کرده، منکر شود. البته این تاثیرگذاری امری طبیعی است، اما یک نکته ظریف دارد:؛ این تاثیرگذاری مولانا بر شاعران بعد از خود به مرور زمان اتفاق افتاده است. معنی این سخن این است که شعرای نزدیک به عصر مولانا مانند سعدی یا حافظ، نمی‌توانستند تاثیر چندانی از مولانا پذیرفته باشند. دلیل این امر عدم وجود رسانه‌های امروزی و نیز بُعد و دوری جغرافیایی این شعرا با همدیگر است. یک شاعر دهه‌ها و گاه صده‌ها طول می‌کشیده تا ارزش واقعی او بر همگان آشکار شده و به طور مستقیم بر شعرای بزرگ دیگر تاثیرگذاری کند. اگر هم مضامین مشترک مثلاً در اندیشه‌های مولانا و حافظ وجود دارد، به خاطر اشتراک در عقاید عرفانی است و این ربطی به تاثیر پذیری از هم ندارد.

_ فلسفه حکایات و قصه‌ها در مثنوی مولانا چیست؟

ببینید، مولانا انسانی بوده با ضریب هوشی بسیار بالا. از نشانه‌های این هوش بالا این است که او به خوبی فهمیده که بهترین حامل برای بیان اندیشه‌های عمیق عرفانی، قصه و حکایت است. مولانا این سبک و اسلوب را از قرآن آموخته است. قرآن هم حرف‌های بزرگ خود را در قالب قصه بیان می‌کند، با این تفاوت که قصه‌های قرآن کریم حقایقی تاریخی هستند، ولی قصه‌های مولانا غالباً برساخته ذهن خود او یا ذهن دیگران و یا حتی اسرائیلیاتی هستند که پایه واقعی ندارند. مولانا خوب فهمیده که کودکان هشت ساله تا کودکان هشتاد ساله، عاشق قصه و حکایتند. به همین خاطر معمولاً قصه‌ای عامه‌پسند و حتی کودکانه را برمی‌گزیند. آنگاه در اثنای روایت آن قصه، حرف‌های خود را در دهان شخصیت‌های آن قصه می‌گذارد و در انتهای قصه نیز شروع به رمزگشایی از استعارات قصه می‌کند و نتایج حاصله از قصه را به صراحت فاش می‌کند. اما او همواره به مخاطب نصیحت می‌کند که این قصه‌ها را گفتم که تو مغز و محتوای آنها را دریابی، نه پوست قصه را:

ای برادر قصه چون پیمانه است / معنی اندر وی بسان دانه است

دانه معنی بگیرد مرد عقل / ننگرد پیمانه را گر گشت نقل

_ چگونه بعضی از سخنان مولانا تبدیل به ضرب‌المثل شده‌اند و آیا می‌شود چند مورد را مثال بزنید؟

بله. ضرب‌المثل یعنی فشرده کردن یک تجربه همگانی در یک جمله کوتاه. این ضرب‌المثل‌ها در موقع مناسب به کمک گوینده می‌آیند و مثل چکش یک قاضی روی مغز مخاطب کوبیده می‌شوند و حرف آخر را می‌زنند، انگار که بعد از آن دیگر کسی حق اعتراض ندارد و مخاطب محکوم به پذیرش سخن گوینده است. منبع این ضرب‌المثل‌ها یا اشخاص گمنام است و یا افراد شهیر. مولانا یکی از این افراد شهیر است. بسیاری از ابیات یا مصاریع اشعار او تبدیل به ضرب المثل شده‌اند که ما در اینجا به برخی از آنها اشاره می‌کنیم:

چون سر و کار تو با کودک فتاد / هم زبان کودکی باید گشاد
هر کسی را بهر کاری ساختند
هر کسی از ظن خود شد یار من
با کریمان کارها دشوار نیست
آن یکی خر داشت پالانش نبود / یافت پالان گرگ خر را درربود
عاقبت جوینده یابنده بود

برچسب‌ها

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 3
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • فتانه نیکخواه IR ۲۲:۲۸ - ۱۴۰۳/۰۷/۲۲
    واقعاگفتگوی آموزنده‌ای بود و ضرب‌المثل چون سرو کار تو با کودک فتاد هم زبان کودکی باید گشاد بسیار تو زندگی کاربرد داره و خیلی تجربش کردم.
  • روح الله شمس الدینی کرکی IR ۱۳:۲۲ - ۱۴۰۳/۰۷/۲۵
    مولانا یعنی قرآن ناطق.تمام خارجی هایی که در عرصه عرفان پا گذاسته اند همه از مولانا تاثیر گرفته اند که البته بعضی ها رو نکردند. اصلا قبلا از دیدار شمس با مولانا .ایشون شعر نمی گفتند. بعد از دیدار شمس اشعار به مولانا الهام شد. اشعاری که از ازل تا به ابد را بدون کوچکترین کاستی بیان میکند به طوری که هرگز در آینده نیز میازی به اضافه کردن مطلبی نیست. همانطور که تا آخرالزمان بعد از قرآن نیازی به کتاب الهی و رسالتی نیست. اشحار مولانا نیز تمام موضاعات بشری را برگرفته از قرآن در قالب شعر آنهم به طور کامل و تمام کمال بیان نموده است.مغز اشعار مولانا بیانگر این موضوع برای هر فردی با هر زبانیست که این اشعار را مطالعه نماید.
  • عبدالله حیدری IR ۲۳:۳۵ - ۱۴۰۳/۰۷/۲۸
    عالی بود

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها