یکشنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۳ - ۰۹:۰۳
«خواندن» از نگاه مارسل پروست

بوشهر - یکی از بزرگ‌ترین و جذاب‌ترین خصوصیات کتاب‌‎های خوب این است که ممکن است نویسنده آن را نتیجه‌گیری بنامد و خواننده انگیزش. ما قویاً احساس می‌کنیم خِردمان از آنجایی آغاز می‌شود که از آنِ نویسنده قطع می‌شود و مایلیم پاسخ‌‎های‌مان را بدهد، حال آن‌که تنها کاری که از عهده او برمی‌آید، این است که امیال‌مان را تشدید کند. این است ارزش خواندن (کتاب).

سرویس استان‌های خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - حجت‌الاسلام عباس فضلی، نویسنده و پژوهشگر: کسی که کتاب می‌‏خواند، هزاران زندگی را قبل از مرگش زندگی می‌کند. کسی که هرگز کتاب نمی‌‏خواند، فقط یکبار زندگی می‌کند. «جورج. آر. مارتین»

با توجه به سخن فوق کسی مانند مارسل پروست که صدها کتاب خوانده و آنها را در شاهکار ادبی خود به نام «در جست‌وجوی زمان از دست رفته» بازتاب داده است، می‌تواند ما را به خواندن بهتر و بیشتر رهنمون باشد. بی‌شک تجربه‌های ناب او، آثار بسیار مفیدی در ذهن و زبان ما به جای می‎‌گذارد.

پروست که چهارده سال پایانی زندگی خود (۱۹۰۸-۱۹۲۲) را در رختخواب و نوشتن هفت جلد کتاب سپری کرده است، تجربیات بی‎‌بدیلی دارد که می‎‌تواند مورد استفاده ما قرار بگیرد (یادآور کتاب «مثنوی معنوی» است که در چهارده سال پایانی عمر مولوی به نگارش درآمده است.). وی پیش از آن‌که رولان بارت از مرگ مؤلف خبر دهد، خوب دریافته بود که خواندن، ما را به درک بهتری از یک کتابِ خوانده شده می‌رساند. پروست می‌گوید:

«فقط بخشی از زیبایی را باید به اندیشه‌های مؤلف نسبت داد؛ زیرا تحقق کاملش، در ذهن خوانندگان صورت می‌گیرد. سرانجامِ چنین ادبیاتی، در ذهن خوانندگان است و پیشاپیش خبر از ظهور دیدگاهی در نقد ادبی قرن بیستم می‌دهد که نمودی از آن را در مقاله مهم «مرگ مولف» (۱۹۶۸) رولان بارت شاهدیم (مقدمه کیمبریج بر مارسل پروست؛ ص ۱۵۵).

پروست در جلد هفتم کتاب در جست‌وجوی زمان از دست رفته می‎نویسد: «در واقع هر خواننده‌ای زمانی که کتاب را می‌خواند، خواننده خودش است. کتاب نویسنده چیزی جز نوعی وسیله بصری نیست که او در اختیار خواننده می‏‌گذارد تا با آن بتواند آنچه را شاید بدون آن کتاب نمی‌توانست در خودش ببیند، درک کند. محک حقیقت کتاب این است که خواننده آنچه کتاب می‎‏‌گوید در خودش باز بشناسد و از جهت عکس، دست‌کم تا اندازه‌ای، فرق دو متن را می‎‌توان اغلب ناشی از خواننده دانست و نه از نویسنده. از این گذشته، ممکن است که کتاب برای خواننده ساده بیش از حد عالمانه و بیش از حد گنگ باشد و بدین‌گونه فقط عدسی کدری در اختیار او بگذارد که با آن نتواند بخواند؛ اما ویژگی‌های دیگری (مانند انحراف) ایجاب می‎‌‏کند که خواننده کتاب را به شیوه خاصی بخواند تا بتواند آن را خوب بفهمد؛ نویسنده نباید از این برنجد، بلکه باید خواننده را کاملاً آزاد بگذارد و به او بگوید: «خودتان ببینید که با این عدسی بهتر می‌بینید یا با این یکی، یا با آن یکی…» (در جست‌وجوی زمان از دست رفته؛ ج ۷؛ ص ۲۶۴)

اثر یک نویسنده، برداشت‌های ذهنی و درونی اوست. حال آن‎که خواننده با انبوهی از یادداشت‌ها و کتاب‌های دیگری مواجه است که ذهن او را نسبت به موضوع حساس‌تر و تیزتر می‌کند. از این‌رو، می‌تواند از گفته‌های نویسنده به ناگفته‎‌های او دسترسی پیدا کند. هنر خواندن عمیق و دقیق یک کتاب توجه به گفتار و نوشتار نویسنده نیست؛ بلکه روبه‌رو شدن با حرف‌های ناگفته‌‎ای است که در لابه‌لای کلمات و احساسات مؤلف قابل ردیابی است. در واقع هر خواننده کتاب در حین خواندن، می‌تواند خواننده نفس خود باشد. به قول پروست: «اثر نویسنده فقط نوعی ابزار بینایی است که به خواننده داده می‌شود تا بتواند چیزی را که بدون این کتاب احتمالاً هرگز شخصاً نمی‌توانست تجربه کند، ببیند و این شناخت خواننده از خودش در آنچه کتاب می‌گوید شاهدی است بر صداقت آن» (پروست چگونه می‌تواند زندگی شما را دگرگون کند؛ ص ۳۲).

در خواندن شاهکار جدید یک نابغه، از یافتن افکاری که از آنها منزجر بوده‌ایم، خوشی‌ها و اندوه‌هایی که نهفته بودیم، دنیای کاملی از احساسات که مایه تحقیر خود می‌‎دانستیم، لذت می‌بریم و به ارزش آنها زمانی پی می‌بریم که ناگهان در کتاب کشف‎شان می‌کنیم (همان، ص ۳۷).

تردیدی نیست که هر کتابی انعکاسی از احساسات و ایده‌های نویسنده آن است. هر نویسنده‌ای ناچار است زبان خود را بیافریند. همان‎گونه که هر ویولونیستی باید نوای خود را خلق کند. منظورم این نیست که بگویم از نویسنده‌های اصیلی که بد می‌‎نویسند، خوشم می‌آی؛ اما چه بسا نقطه ضعفم هم باشد- نویسندگانی را که خوب می‌نویسند، ترجیح می‎‌دهم. البته آنها موقعی خوب می‎‌نویسند که اصیل باشند. موقعی که زبان خود را بیافریند. صحیح نوشتن و کمال سبک، روی دیگر اصالت هستند (همان، ص ۱۰۸).

اما خواننده هم برای کشف خود نیازمند مراجعه به دیگران است و تمایل به خواندن یک کتاب به‌مثابه ورود به دنیای دیگران برای کشف خود است. پروست در مقام پاسخ به این پرسش که ما چه نیازی به درک دیگران از زندگی داریم؟ می‌‎گوید: «این استقلال‎‌اندیشی بازگشت به یک اشتباه روانشناختی است. میان مایه‎‌ها معمولاً بر این تصورند که اگر بگذاریم کتاب‌هایی که ستایش می‎‌کنیم، ما را هدایت کنند، شعورمان را از داوری مستقل محروم کرده‌‎ایم. - برای تو چه اهمیت دارد که راسکین چگونه می‎‌اندیشد خودت بیندیش- چنین دیدگاهی مبتنی بر یک اشتباه روانشناختی است و اکثر افرادی که به اصلی معنوی ایمان دارند و احساس می‌کنند که به وسیله آن قدرت درک حس شان به‌طور نامحدود رشد می‎‌کند و حس انتقادی شان هرگز از کار نمی ‎افتد، آن را دربست نمی‏‌پذیرند. برای آگاهی نسبت به آنچه فرد حس می‌کند هیچ راهی بهتر از این نیست که آنچه استادی احساس کرده است، در خودمان بازآفرینی کنیم. در این تلاش مجدانه این افکارمان است که همزمان در کنار افکار آن استاد ظاهر می‌شود (همان، ص ۱۹۰).

پروست بر آن بود که ما باید برای دلیل خاصی چیزی بخوانیم. بدون توجه به این‌که این نکند تا چه اندازه انتقادی یا بحث‌انگیز است- نه برای گذراندن وقت، نه به سبب کنجکاوی نکردن، نه با بی‌اعتنایی نسبت به آگاهی از احساسات راسکین- بلکه برای این‎که هیچ روش بهتری برای آگاهی از چیزی که خودمان حس می‎‌کنیم، وجود ندارد. مگر بکوشیم در خودمان حسی را که استادی داشته، بازآفرینی کنیم. وی می‎‌گوید: باید کتاب‌های دیگران را بخوانیم تا بفهمیم ما چه حس می‌‎کنیم. ما باید افکار خودمان را گسترش بدهیم، حتی اگر به کمک افکار دیگری باشد. بنابراین یک زندگی دانشگاهی کامل ایجاب می‌کند بدانیم، نویسنده‎‌هایی را که مورد مطالعه قرار داده‎‌ایم؛ طیف وسیعی از افکار خود ما را بیان کرده‌اند و همزمان در روند درک آنها از طریق ترجمه یا تحشیه، اهمیت معنوی بخشی از آنها را دریابیم (همان، ص ۱۹۰).

یکی از بزرگ‌ترین و جذاب‌ترین خصوصیات کتاب‎های خوب این است که ممکن است نویسنده آن را نتیجه‌گیری بنامد و خواننده انگیزش. ما قویاً احساس می‌کنیم خِردمان از آنجایی آغاز می‎‌شود که از آنِ نویسنده قطع می‌شود و مایلیم پاسخ‎های‌مان را بدهد. حال آن‌که تنها کاری که از عهده او برمی‌آید، این است که امیال‌مان را تشدید کند. این است ارزش خواندن (کتاب) و نیز ناکارایی آن. هر گاه آن را به اصلی (در زندگی) تبدیل کنیم به معنای این است که به چیزی که انگیزه‌ای بیش نیست، نقش مهم‎‏تری محول کنیم. خواندن (کتاب) باب زندگی معنوی است می‏‌تواند ما را به آن وارد کند؛ ولی آن را برای‌مان به وجود نمی‌آورد (همان، ص ۱۹۲).

تا وقتی کتاب خواندن برای ما عامل تحریک‌کننده‌‏ای باشد که جادویش کلید فتح باب مکان‏‌های عمیقی در وجودمان بشود که جز از این طریق به آن دسترسی نیست، نقش آن در زندگی‏مان قابل احترام است. از طرف دیگر، اگر به عوض بیدار کردن ما نسبت به زندگی مستقل ذهن جای آن را بگیرد، به‌‏طوری که حقیقت دیگر از نظرمان آرمانی نباشد که با گسترش افکار خودمان و به نیروی تلاش قلبی‏مان متحقق بشود و فقط عنصر مادی باشد که میان اوراق کتاب جاخوش کرده، همچون عسل که دیگران برای‏مان تدارک دیده‌اند و کافی است ما دستمان را دراز کنیم آن را از طبقه کتابخانه برداریم و با خیال آسوده و آرامش و منفعلانه امتحان کنیم، در آن صورت کتاب چیز خطرناکی است (همان، ص ۲۱۱).

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها