سرویس استانهای خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - حجتالاسلام عباس فضلی، نویسنده و پژوهشگر: کسی که کتاب میخواند، هزاران زندگی را قبل از مرگش زندگی میکند. کسی که هرگز کتاب نمیخواند، فقط یکبار زندگی میکند. «جورج. آر. مارتین»
با توجه به سخن فوق کسی مانند مارسل پروست که صدها کتاب خوانده و آنها را در شاهکار ادبی خود به نام «در جستوجوی زمان از دست رفته» بازتاب داده است، میتواند ما را به خواندن بهتر و بیشتر رهنمون باشد. بیشک تجربههای ناب او، آثار بسیار مفیدی در ذهن و زبان ما به جای میگذارد.
پروست که چهارده سال پایانی زندگی خود (۱۹۰۸-۱۹۲۲) را در رختخواب و نوشتن هفت جلد کتاب سپری کرده است، تجربیات بیبدیلی دارد که میتواند مورد استفاده ما قرار بگیرد (یادآور کتاب «مثنوی معنوی» است که در چهارده سال پایانی عمر مولوی به نگارش درآمده است.). وی پیش از آنکه رولان بارت از مرگ مؤلف خبر دهد، خوب دریافته بود که خواندن، ما را به درک بهتری از یک کتابِ خوانده شده میرساند. پروست میگوید:
«فقط بخشی از زیبایی را باید به اندیشههای مؤلف نسبت داد؛ زیرا تحقق کاملش، در ذهن خوانندگان صورت میگیرد. سرانجامِ چنین ادبیاتی، در ذهن خوانندگان است و پیشاپیش خبر از ظهور دیدگاهی در نقد ادبی قرن بیستم میدهد که نمودی از آن را در مقاله مهم «مرگ مولف» (۱۹۶۸) رولان بارت شاهدیم (مقدمه کیمبریج بر مارسل پروست؛ ص ۱۵۵).
پروست در جلد هفتم کتاب در جستوجوی زمان از دست رفته مینویسد: «در واقع هر خوانندهای زمانی که کتاب را میخواند، خواننده خودش است. کتاب نویسنده چیزی جز نوعی وسیله بصری نیست که او در اختیار خواننده میگذارد تا با آن بتواند آنچه را شاید بدون آن کتاب نمیتوانست در خودش ببیند، درک کند. محک حقیقت کتاب این است که خواننده آنچه کتاب میگوید در خودش باز بشناسد و از جهت عکس، دستکم تا اندازهای، فرق دو متن را میتوان اغلب ناشی از خواننده دانست و نه از نویسنده. از این گذشته، ممکن است که کتاب برای خواننده ساده بیش از حد عالمانه و بیش از حد گنگ باشد و بدینگونه فقط عدسی کدری در اختیار او بگذارد که با آن نتواند بخواند؛ اما ویژگیهای دیگری (مانند انحراف) ایجاب میکند که خواننده کتاب را به شیوه خاصی بخواند تا بتواند آن را خوب بفهمد؛ نویسنده نباید از این برنجد، بلکه باید خواننده را کاملاً آزاد بگذارد و به او بگوید: «خودتان ببینید که با این عدسی بهتر میبینید یا با این یکی، یا با آن یکی…» (در جستوجوی زمان از دست رفته؛ ج ۷؛ ص ۲۶۴)
اثر یک نویسنده، برداشتهای ذهنی و درونی اوست. حال آنکه خواننده با انبوهی از یادداشتها و کتابهای دیگری مواجه است که ذهن او را نسبت به موضوع حساستر و تیزتر میکند. از اینرو، میتواند از گفتههای نویسنده به ناگفتههای او دسترسی پیدا کند. هنر خواندن عمیق و دقیق یک کتاب توجه به گفتار و نوشتار نویسنده نیست؛ بلکه روبهرو شدن با حرفهای ناگفتهای است که در لابهلای کلمات و احساسات مؤلف قابل ردیابی است. در واقع هر خواننده کتاب در حین خواندن، میتواند خواننده نفس خود باشد. به قول پروست: «اثر نویسنده فقط نوعی ابزار بینایی است که به خواننده داده میشود تا بتواند چیزی را که بدون این کتاب احتمالاً هرگز شخصاً نمیتوانست تجربه کند، ببیند و این شناخت خواننده از خودش در آنچه کتاب میگوید شاهدی است بر صداقت آن» (پروست چگونه میتواند زندگی شما را دگرگون کند؛ ص ۳۲).
در خواندن شاهکار جدید یک نابغه، از یافتن افکاری که از آنها منزجر بودهایم، خوشیها و اندوههایی که نهفته بودیم، دنیای کاملی از احساسات که مایه تحقیر خود میدانستیم، لذت میبریم و به ارزش آنها زمانی پی میبریم که ناگهان در کتاب کشفشان میکنیم (همان، ص ۳۷).
تردیدی نیست که هر کتابی انعکاسی از احساسات و ایدههای نویسنده آن است. هر نویسندهای ناچار است زبان خود را بیافریند. همانگونه که هر ویولونیستی باید نوای خود را خلق کند. منظورم این نیست که بگویم از نویسندههای اصیلی که بد مینویسند، خوشم میآی؛ اما چه بسا نقطه ضعفم هم باشد- نویسندگانی را که خوب مینویسند، ترجیح میدهم. البته آنها موقعی خوب مینویسند که اصیل باشند. موقعی که زبان خود را بیافریند. صحیح نوشتن و کمال سبک، روی دیگر اصالت هستند (همان، ص ۱۰۸).
اما خواننده هم برای کشف خود نیازمند مراجعه به دیگران است و تمایل به خواندن یک کتاب بهمثابه ورود به دنیای دیگران برای کشف خود است. پروست در مقام پاسخ به این پرسش که ما چه نیازی به درک دیگران از زندگی داریم؟ میگوید: «این استقلالاندیشی بازگشت به یک اشتباه روانشناختی است. میان مایهها معمولاً بر این تصورند که اگر بگذاریم کتابهایی که ستایش میکنیم، ما را هدایت کنند، شعورمان را از داوری مستقل محروم کردهایم. - برای تو چه اهمیت دارد که راسکین چگونه میاندیشد خودت بیندیش- چنین دیدگاهی مبتنی بر یک اشتباه روانشناختی است و اکثر افرادی که به اصلی معنوی ایمان دارند و احساس میکنند که به وسیله آن قدرت درک حس شان بهطور نامحدود رشد میکند و حس انتقادی شان هرگز از کار نمی افتد، آن را دربست نمیپذیرند. برای آگاهی نسبت به آنچه فرد حس میکند هیچ راهی بهتر از این نیست که آنچه استادی احساس کرده است، در خودمان بازآفرینی کنیم. در این تلاش مجدانه این افکارمان است که همزمان در کنار افکار آن استاد ظاهر میشود (همان، ص ۱۹۰).
پروست بر آن بود که ما باید برای دلیل خاصی چیزی بخوانیم. بدون توجه به اینکه این نکند تا چه اندازه انتقادی یا بحثانگیز است- نه برای گذراندن وقت، نه به سبب کنجکاوی نکردن، نه با بیاعتنایی نسبت به آگاهی از احساسات راسکین- بلکه برای اینکه هیچ روش بهتری برای آگاهی از چیزی که خودمان حس میکنیم، وجود ندارد. مگر بکوشیم در خودمان حسی را که استادی داشته، بازآفرینی کنیم. وی میگوید: باید کتابهای دیگران را بخوانیم تا بفهمیم ما چه حس میکنیم. ما باید افکار خودمان را گسترش بدهیم، حتی اگر به کمک افکار دیگری باشد. بنابراین یک زندگی دانشگاهی کامل ایجاب میکند بدانیم، نویسندههایی را که مورد مطالعه قرار دادهایم؛ طیف وسیعی از افکار خود ما را بیان کردهاند و همزمان در روند درک آنها از طریق ترجمه یا تحشیه، اهمیت معنوی بخشی از آنها را دریابیم (همان، ص ۱۹۰).
یکی از بزرگترین و جذابترین خصوصیات کتابهای خوب این است که ممکن است نویسنده آن را نتیجهگیری بنامد و خواننده انگیزش. ما قویاً احساس میکنیم خِردمان از آنجایی آغاز میشود که از آنِ نویسنده قطع میشود و مایلیم پاسخهایمان را بدهد. حال آنکه تنها کاری که از عهده او برمیآید، این است که امیالمان را تشدید کند. این است ارزش خواندن (کتاب) و نیز ناکارایی آن. هر گاه آن را به اصلی (در زندگی) تبدیل کنیم به معنای این است که به چیزی که انگیزهای بیش نیست، نقش مهمتری محول کنیم. خواندن (کتاب) باب زندگی معنوی است میتواند ما را به آن وارد کند؛ ولی آن را برایمان به وجود نمیآورد (همان، ص ۱۹۲).
تا وقتی کتاب خواندن برای ما عامل تحریککنندهای باشد که جادویش کلید فتح باب مکانهای عمیقی در وجودمان بشود که جز از این طریق به آن دسترسی نیست، نقش آن در زندگیمان قابل احترام است. از طرف دیگر، اگر به عوض بیدار کردن ما نسبت به زندگی مستقل ذهن جای آن را بگیرد، بهطوری که حقیقت دیگر از نظرمان آرمانی نباشد که با گسترش افکار خودمان و به نیروی تلاش قلبیمان متحقق بشود و فقط عنصر مادی باشد که میان اوراق کتاب جاخوش کرده، همچون عسل که دیگران برایمان تدارک دیدهاند و کافی است ما دستمان را دراز کنیم آن را از طبقه کتابخانه برداریم و با خیال آسوده و آرامش و منفعلانه امتحان کنیم، در آن صورت کتاب چیز خطرناکی است (همان، ص ۲۱۱).
نظر شما