به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)؛ کتاب «مجید بربری (پناه حرم» زندگینامه داستانی شهید مدافع حرم مجید قربانخانی به قلم کبری خدابخش دهقی که در انتشارات دارخوین به چاپ رسیده و قرار است به زبان عربی ترجمه و در کشورهای هدف توزیع شود. این کتاب پس از تقریظ رهبری بر آن مورد استقبال مخاطبان قرار گرفت.
مجید را به خاطر کار در مغازه نان بربری داییش «مجید بربری» صدا میزدند. زندگی مجید را میشود به دو بخش تقسیم کرد:
بخش اول، قسمت نسبتاً تاریک زندگی او بود که به دلیل محیط و روحیاتش، او را به این سمت کشانده بود. داشتن یک قهوه خانه باعث شده بود تا سبک زندگیاش به آدمهایی که در آنجا رفت وآمد میکردند گره بخورد. تا جایی که افتخارش این بود که آمار قلیانهای قهوهخانه اش را به رخ دیگران بکشد.
بخش دوم زندگی او اما کاملاً حُرّ گونه بود. مجید که پس از سفر کربلا کاملاً متحول شده بود، با وجود اینکه به خاطر تک پسر بودن نمی توانست به سوریه اعزام شود؛ اما با عنایت حضرت زینب (س) به سوریه رفت، مدافع حرم شد و در نهایت به شهادت رسید.
برشی از کتاب «مجید بربری»:
تازه از سوریه برگشته بودند. هم موقع رفتن و هم برگشتن، عجیب هوای مجید در دلشان افتاده بود. ساعت سه و چهار نیمه شب بود. عطیه گوشی اش را روشن کرد. پیامی با این محتوا دریافت کرده بود.
«با سلام، بنده از پایگاه خبری مشرق نیوز هستم. میخواستم یک زندگینامه کلی و چندتایی خاطره از مجید، که تا کنون گفته نشده، برای بنده بیان کنید.»
عطیه قربانخانی اخم آورد و شروع کرد به غرولند.
– خدایا حالا من چی برا این بگم. ما که این مدت، به این خبرگزاری و اون روزنامه، همه خاطرات را گفتیم. حرف نگفتهای نمونده که بخوام بگم. و خوابید. در خواب دید با مجید دارند شوخی میکنند. عطیه می خواست با کمربند، مجید را بزند که یکی از دوستان برادرش، از راه رسید و کمربند به مجید نخورد. عطیه افتاد و همه غشغش بهش خندیدند. دوست مجید گفت:
– میخواستی مجید را بزنی، خدا جوابت را داد و افتادی زمین.
مجید گفت:
– آبجی! اینم خاطره خوب، برو برا اون خبرنگار تعریف کن.
نظر شما