جمعه ۲ آذر ۱۴۰۳ - ۱۰:۲۷
کتاب «یادداشت‌های شیطان» به چاپ بیستم رسید

کتاب یادداشت‌های شیطان رمانی فلسفی از لئونید آندریف و ترجمه حمیدرضا آتش بر آب است که داستانِ سفرِ ماجراجویانه‌ی شیطان به زمین را روایت می‌کند.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، کتاب «یادداشت‌های شیطان» نوشته لیانید آندری یف با ترجمه حمیدرضا آتش برای از سوی انتشارات علمی و فرهنگی به چاپ بیستم رسید. نخستین چاپ این کتاب سال ۱۳۹۴ منتشر شده است.

کتاب یادداشت‌های شیطان رمانی فلسفی از لئونید آندریف و ترجمه حمیدرضا آتش بر آب است که داستانِ سفرِ ماجراجویانه‌ی شیطان به زمین را روایت می‌کند. ابلیس که این بار فقط به هدفِ خوش‌گذرانی به زمین می‌آید، با انبوهی از پلیدی‌ها، ظلم‌ها و شرارت‌های جامعه‌ی انسانی روبه‌رو می‌شود.

لئونید آندریف از طلایه‌داران سبک اکسپرسیونیسم در ادبیات، داستان‌نویس، نمایشنامه‌نویس و ملقب به ادگار آلن پوی روسی بود. او در دورانِ موسوم به عصر نقره‌ایِ روسیه در دهه‌ی ۱۹۶۰، یکی از قَدَرترین و پرکارترین نویسندگان به شمار می‌رفت. طنزی فلسفی که آندریف در آن انتقادات شدید خود را نسبت به طبقه‌ی بورژوا و امپریالیسم روسیه عنوان می‌کند.

داستان از این قرار است که شیطان به زمین هبوط می‌کند، اما این بار نه برای فریفتن انسان، بلکه برای ماجراجویی و سرگرمی. او در هیبت یک میلیونر آمریکایی ظاهر می‌شود و سفر خود را به رم آغاز می‌کند. در این سفر با رذایل انسانی مثل حرص و طمع، ظلم و پاکیِ متظاهرانه و فریبنده‌ی زنانه آشنا می‌شود. در مدتی کوتاه شیطان خودش را فریب‌خورده و تحقیر شده می‌یابد. قرارگیریِ شیطان در جلدِ شخصیتی میلیونر و سرمایه‌دار، به هدفِ نجات انسان‌ها با ثروت، و بعد شکست خوردنش به این نکته تأکید می‌ورزد که سرمایه‌ی این شخصیت، منشأ شرّ اجتماعی است و به‌جای کمک به انسان‌ها، آن‌ها را حریص‌تر می‌کند.

ایده‌ی بدل شدنِ شیطان به انسان، ایده‌ی داستانی بسیار جذابی است که کتاب یادداشت‌های شیطان از آن سود می‌برد. این فکر ابتدایی با پرداختِ دقیقِ لئونید آندریف رمانی ستودنی را آفریده است. پیش از این نیز رویارویی شیطان با انسان دستمایه‌ی نویسندگان بسیاری قرار گرفته بود و معروف‌ترین نمونه‌ی آن، فاوست، افسانه‌ی آلمانی است. اما در اینجا حضور شیطان جنس دیگری دارد؛ شیطان از قالبِ سیاهیِ محض بیرون آمده و پا به جهانی انسانی می‌گذارد، او کاملاً شخصیتی انسانی به خود می‌گیرد و حتی ناخن‌هایش را مانیکور می‌کند! مشاهداتِ او در دنیایی که خود، تنها فریبنده‌اش محسوب می‌شده، ماجراهای هیجان‌انگیزی را رقم می‌زند.

لئونید آندریف در رمان خود نشان می‌دهد که شیطان چطور دل‌باخته‌ی دختری زیبا می‌شود و چگونه در ادامه از ریاکاریِ او به انزجار می‌رسد! حال که شیطان سرخورده و متعجب از شرارت‌های زمینی است و خودش نیز در این شرارت دستی ندارد این سوال مطرح می‌شود که این پلیدی از کجا سرچشمه می‌گیرد؟! شاید بتوان گفت آندریف هم مثل داستایوفسکی انسان را منبع خیر و شرِ هم‌زمان می‌داند و همین باعث شده تا در رمان یادداشت‌های شیطان، ابلیس هم از بدیِ انسان‌ها انگشت به دهان بماند. این یک تراژدی است که در قالب داستانی فانتزی و طنز سیاه روایت می‌شود و نشان می‌دهد چگونه جهان در جهل و سیاهی از شیطان هم پیشی گرفته است. مخاطب در اثر حاضر این فرصت را دارد تا بشریت را از فاصله‌ای دورتر به تماشا بنشیند و چشم‌انداز دهشتناک او را مورد قضاوت قرار دهد.

لئونید آندریف موفق بوده تا روح انسان و روح جامعه را مورد واکاوی و پیش‌بینی دقیقی قرار دهد و تأثیرات ظلم و شرارت و دروغ حاکم بر جوامع انسانی را از نظر بگذراند. گرچه عمرِ کوتاه نویسنده اجازه‌ی پایان‌بندی و به اتمام رساندن داستان را به او نداده، اما مفاهیمِ اصلیِ این رمان فلسفی بنیان نهاده شده و شاید حتی بتوان گفت اتمامِ ناگهانیِ رمان یادداشت‌های شیطان در اوج یک مکالمه‌ی پرقدرت، به خواننده این امکان را می‌دهد تا داستان را بنا به تخیلاتِ خود به پایان برساند. در آخر می‌توان گفت لئونید آندریف شیطان را به‌عنوان منبع و منشأ تمام بدی‌ها به زمین می‌آورد و با انسان‌ها روبه‌رو می‌کند و پلیدیِ زمین و جامعه‌ی انسانی را پیشرفته‌تر از سیاهیِ ذاتِ شیطان به تصویر می‌کشد و از این طریق انسان و پلیدی‌هایش را محکوم می‌کند.

در بخشی از کتاب یادداشت‌های شیطان می‌خوانیم: وقتی به صدای چنگ گوش می‌دادم، فهمیدم چرا انسان این‌قدر دوست دارد با تارهای کشیده‌شده، آهنگ بنوازد. خودم اصلاً تاری بودم کشیده و نوا، بی‌هیچ لمس انگشتی، چنان می‌توانست بلرزاندم و به نوسان بیندازدم و چنانی آرام‌آرام در عمق وجودم محو شود که هنوز هم می‌توانم پژواک صدایش را بشنوم. یک‌دفعه دیدم فضا پر از صدای زه‌های سخت‌کشیده و لرزان شده. این تارها از ستاره‌ای تا ستاره‌ای دیگر کشیده شده و تمام زمین را در خود گرفته و به هم وصل کرده‌اند. همه‌یشان هم درست از وسط قلب من می‌گذرند … مثل سیم تلفن ایستگاه مرکزی مخابرات، اگر البته از من تشبیه مفهوم‌تری خواسته باشی! وقتی به صدای ماریا گوش می‌کردم، چیز دیگری هم فهمیدم… نه، جناب واندرهود، تو فقط یک جانوری! وقتی ناله و فریادت را درباره‌ی عشق و ترانه‌هایش به یاد می‌آورم، با بدترین نفرین، به یکنواختی‌ات لعنت می‌فرستم. به

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها