چهارشنبه ۱۴ آذر ۱۴۰۳ - ۲۳:۱۲
مسابقه کتابخوانی «ردپای دیرین» برگزار می‌شود

اردبیل- معاون فرهنگی و آموزشی بنیاد شهید و امور ایثارگران استان اردبیل از برگزاری مسابقه کتاب خوانی از کتاب «رد پای دیرین» خبر داد.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در اردبیل، حسین صادقی، عصر چهارشنبه در جلسه برنامه‌های فرهنگی اداره کل بنیاد شهید و امور ایثارگران استان اردبیل گفت: این مسابقه به مناسبت ایام فاطمیه برگزار می‌شود و علاقه‌مندان به شرکت در این مسابقه کتابخوانی می‌توانند برای نام‌نویسی و دریافت پی دی اف کتاب به گروه نوید شاهد در شبکه‌های اجتماعی تلگرام، ایتا و بله مراجعه کنند.

وی با بیان اینکه مهلت شرکت در این مسابقه تا ۲۵ آذر ماه سال جاری است، بیان کرد: شرکت کنندگان می‌توانند برداشت کلی خود را از کتاب رد پای دیرین در دو صفحه A4 بنویسند و به معاونت فرهنگی - اجتماعی بنیاد شهید و امور ایثارگران استان اردبیل تحویل دهند یا به شماره ۰۹۱۴۴۵۶۶۹۸۲ به نام (سیدسعید اطهر نیاری) در ایتا یا تلگرام ارسال نمایند.

صادقی، برگزاری مسابقه‌های کتابخوانی را در ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و سبک زندگی شهدا موثر دانست و اظهار کرد: شرکت برای عموم علاقه‌مندان در تمام رده‌های سنی آزاد است و به ۵ نفر از برگزیدگان این مسابقه کتابخوانی به قید قرعه جوایز نقدی و نفیس اهدا می‌شود.

کتاب «رد پای دیرین» زندگینامه و خاطرات روحانی شهید نادر دیرین از زبان خانواده و همرزمانش است و با حمایت بنیاد شهید و امور ایثارگران استان اردبیل، سال ۱۳۹۵ با مصاحبه خدیجه سلمانی سولا و تدوین ناصر ملائی توسط نشر مجنون چاپ و روانه بازار کتب دفاع مقدس شده است.

در بخشی از این کتاب آمده است: وسایلمان را جمع کردیم و آماده رفتن به اردبیل شدیم. در حیاط منتظر آمدنش ماندم، طول کشید. رفتم داخل و دیدم روی کتابهایی که از دیگران امانت گرفته بود، اسامی صاحبان آن کتابها را می‌نویسد.گفتم: «حالا چه عجله‌ای است؟» گفت: «می‌خواهی مشمول الذمه باشم؟ واجب است امانت‌ها را به صاحبشان برگردونم.»

سوز و سرمای زمستان اردبیل همه‌جا را فراگرفته بود. تا زانو در برف فرو می‌رفتیم. اول رفتیم سر خاک پدرشوهرم. نادر بعد از نماز صبح سفارش‌های زیاد و عجیب و غریبی کرد و خواست از همان روز به خانه پدرم بروم و اگر هم شهید شد، همان جا بمانم.

حرف‌هایش شبیه یادداشت‌هایی بود که روزهای اول آشنایی‌مان برایم می‌فرستاد. حرف می‌زد و من بیشتر غمگین و نگران می‌شدم. هر بار قصد رفتن به جایی می‌کرد احساس می‌کردم آخرین دیدار ماست ولی این بار دلم آرام و قرار نداشت.

برای چندمین بار گفتم: «حاج آقا! حالا نمیشه این بار جبهه نری؟» جواب همیشگی‌اش را داد. گفت: «اگه اینو می‌خواهی می‌تونی بری خونه مادرت. جبهه طلاق دادنی نیست. واجب کفایی است.»

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها