سرویس دانش و سلامت خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا): «امیلیا» در کوهستان متولد شد تا از خطرهای جنگ در امان بماند. خانوادهاش طی دو سال اشغالگری ژاپن، رنج و محنت بسیاری را در سرگردانی و آوارگی تحمل کردند. امیلیا هیچوقت نتوانست قصۀ رنجهای مادرش در جنگ را از یاد ببرد. پس از آزادی کشور از چنگال دشمن، آنها به خانۀ خود بازگشتند و زندگی جدیدی را آغاز کردند.
امیلیا دورۀ دبستان و دبیرستان را با موفقیت پشتسرگذاشت. بعد از پایان دورۀ دبیرستان، روزی پدرش از او پرسید: «امیلیا، چه رشتهای را دوست داری و میخواهی چهکاره شوی؟» پدر بهدنبال آن بود که دختر بااستعدادش هرچه زودتر مسیر زندگیاش را پیدا کند و به آنچه شایسته است برسد. امیلیا پاسخ داد: «میخواهم دکتر بشوم.» آرزویی که از کودکی در سر داشت و با انگیزۀ رسیدن به آن، شاگرد ممتاز مدرسه میشد.
پدرش او را به مانیل برد و خانهای برایش اجاره کرد. امیلیا وارد دانشگاه مانیل شد و دورۀ پزشکی عمومی را با نمرۀ عالی بهپایان رساند. بهدنبال انتشار فراخوانی در روزنامۀ کثیرالانتشار مانیل، مبنیبر اعزام پزشکان عمومی به کشور ایران، امیلیا پس از کسب رضایت پدر، در آزمون اعزام شرکت کرد و پذیرفته شد.
امیلیا شناختی از ایران نداشت. نقشۀ جهان نشان میداد که کشورش فیلیپین و ایران در یک قاره هستند. قارۀ آسیا فصل مشترک دو کشور بود. امیدوار بود که این حسن همجواریِ هرچند دور، مبنای اشتراکات فرهنگی باشد و در کشوری که بهاندازۀ ۶۵۰۰ کیلومتر فاصله داشت، خود را غریب و غریبه نبیند. اما همین که میدانست ایران به خدمات پزشکی او نیاز دارد، کافی بود تا عزم خود را جزم کند و راهی این سفر دور شود.
ایران در سال ۱۳۵۴ در حوزۀ بهداشت و درمان، وضعیت نابسامانی داشت. یکی از مشکلات اصلی نظام سلامت، کمبود پزشک عمومی و نه حتی متخصص، در کل کشور بهخصوص در مناطق محروم بود. بیشترین آسیب از نبود پزشک در مناطق محروم، متوجه زنان و کودکان و نوزادان میشد. کمبود دانشگاه علوم و آموزش پزشکی و ناترازی بین جمعیت بیماران و تعداد پزشکان کشور، کار را به جایی رساند که دولت شاهنشاهی به کشورهای فیلیپین و هندوستان، پاکستان و بنگلادش، مصر و شیلی برای جذب پزشک و کادر درمان، فراخوان عمومی بدهد.
از کشور فیلیپین یک تیم ۵۲ نفرۀ درمانی اعم از پزشک عمومی، کادر پرستاری و مامایی و اتاق عمل وارد ایران شد. امیلیا یکی از آنان بود. اعضای تیم درمانی بنا به نیاز، در بیمارستانهای مختلف مشغول به کار شدند. امیلیا برای خدمت به یکی از محرومترین استانهای کشور، یعنی استان ایلام اعزام شد؛ استانی که در محرومیت بسیار بهسر میبرد و نیاز به حمایت و توجه داشت. امیلیا کارش را در بیمارستان، با کمترین امکانات و تجهیزات آغاز کرد. یک سال از حضور او در ایران نمیگذشت که یکی از بستگان نزدیکش نامهای فرستاد و او را برای ادامۀ تحصیل، به آمریکا دعوت کرد.
امیلیا بر سر دوراهی قرار گرفت: رفتن به آمریکا با حمایت مالی و رفاهی نزدیکانش یا ماندن در ایلام محروم. درنهایت، ماندن را انتخاب کرد؛ اما هنوز نمیدانست که تقدیر، سرنوشت او را برای همیشه به سرزمین ایران و ایلام گره زده است.
آشنایی امیلیا با دکتر محمدرضا عبداللهی، مدیر بیمارستان محل خدمتش، فصل جدیدی از زندگیاش را ورق زد. آن دو زمانی باهم آشنا شدند که امیلیا با پیگیری دلسوزانه بهدنبال تأمین نیازهای بیماران بود. او بااینکه بهسختی به زبان فارسی صحبت میکرد، بیش از سایر همکارانش برای حل مشکلات بیمارستان جسارت بهخرج میداد؛ تاجاییکه همۀ همکاران او را واسطه میکردند تا مسائل را به گوش رئیس بیمارستان برساند.
ازطرفی، روانشناس بیمارستان، دکتر رباطی که با امیلیا و دکتر محمدرضا عبداللهی آشنا بود، آن دو را همراه خوبی در زندگی مشترک دید و پا پیش گذاشت و موجبات این همراهی را فراهم کرد. چیزی نگذشت که امیلیا و محمدرضا به یکدیگر علاقهمند شدند و تصمیم به ازدواج گرفتند؛ اما بر سر ازدواج امیلیا و محمدرضا، چند مانع جدی قرار داشت. تفاوت نژادی و فرهنگی و زبانی دختری فیلیپینی و پسری ایرانی و اهل ایلام را شاید میتوانستند بهراحتی حل کنند؛ اما تفاوت دین و آیین آنها موضوع کوچکی نبود که بتوان از آن گذشت.
سال ۱۳۵۶، یک سال قبل از پیروزی انقلاب، دکتر محمدرضا عبداللهی نزد روحانی معتمد، آیتالله حیدری رفت تا برای مسلمانشدن امیلیا به او کمک کند. آیتالله حیدری خواندن شهادتین به لفظ و زبان را کافی نمیدانست و قبل از هر چیز، باید اطمینان مییافت که خانم دکتر با شناخت و یقین، اسلام را پذیرفته است؛ لذا سه کتاب اعتقادی به زبان انگلیسی از قم آورد. از امیلیا خواست این کتابها را با دقت مطالعه کند. یکی از کتابها به قرآن و مباحث عقیدتی مربوط میشد و کتاب دیگر به زندگی پیامبر اکرم (ص) و کتاب سوم به زندگی امامحسین (ع) میپرداخت.
امیلیا بعد از خواندن کتابها متوجه شد که دین اسلام تفاوت زیادی با مسیحیت دارد و بهنوعی گمشدۀ خود اوست. با زندگی در میان مسلمانها و مشاهدۀ سبک زندگی آنها به اطمینان رسید که این شیوۀ زندگی را میپسندد و میتواند انتخاب او برای تمام عمرش باشد.
مشکل دیگری بر سر راه امیلیا وجود داشت: عموی او اسقف اعظم کلیسای کاتولیک در مانیل بود! او باید رضایت عموی خود را جلب میکرد. با تماسهای پیدرپی و گفتوگو توانست رضایت خانواده و عمویش را بهدست آورد. سرانجام در روز ۲۱ آذر ۱۳۵۶، امیلیا در محضر آیتالله حیدری به دین مبین اسلام تشرف یافت و خورشید هدایت در زندگیاش طلوعی دوباره کرد. کمتر از یک ماه بعد، در روز ۱۷ آذر، امیلیا با دکتر محمدرضا عبداللهی پیمان زناشویی بست و از آن روز بهبعد، به نام دکتر امیلیا عبداللهی شهرت یافت.
چیزی از شروع زندگی پرنور امیلیا نمیگذشت که انقلاب اسلامی به پیروزی رسید و طناب وابستگی به شرق و غرب پاره شد. استانهای محروم کشور چشم به انقلاب داشتند و امید به آیندهای تازه، فارغ از محرومیتهای دوران ستمشاهی.
اردیبهشت سال ۱۳۵۹ امیلیا و همسرش تصمیم گرفتند که برای ادامۀ تحصیل به مانیل بروند. استان ایلام به دکتر متخصص زنان و زایمان نیاز داشت و از این حیث در محرومیت کامل بهسر میبرد. امیلیا فکرهای بزرگی در سر داشت که پیشنیاز تحقق آنها، دستیابی به تخصص حرفهای بود. آنها در فیلیپین مشغول تحصیل شدند. امیلیا رشتۀ تخصصی جراحی زنان و زایمان و همسرش محمدرضا رشتۀ مدیریت را دنبال کرد. حملۀ ارتش بعثی به ایران، زندگی آنها را تحتالشعاع خود قرار داد. خانوادۀ امیلیا در جنگ جهانی دوم، طعم تلخ جنگ و سرگردانی را چشیده بودند. آنها مدت زیادی از ترس دشمن، در کوهوکمر آواره بودند و امیلیا در همان شرایط سخت بهدنیا آمده بود.
وجدان امیلیا راضی نمیشد دور از وطنی که انتخاب کرده بود، در راحتی و آرامش زندگی کند و زنان ایلام در عسرت و رنج، زیر آتش دشمن روزگار بگذرانند. فرزند اولش را در راه داشت؛ اما تصمیم گرفت با همان شرایط به ایران برگردد. گویی تاریخ، دوباره برای او زنده شده بود. شاید اصلیترین دلیل بازگشت امیلیا از فیلیپین، همذاتپنداری با شرایط مشابه مادرش و زنان ایلامی در جنگ بود.
پس از بازگشت به ایران، با همان شرایط بارداری در بیمارستان مشغول به کار شد. شهر زیر آتش توپخانۀ دشمن بود و هواپیماهای عراقی وقت و بیوقت در آسمان استان جولان میدادند و بر سر مردم بیدفاع بمب میریختند. شرایط جنگی وکار سخت در بیمارستان، سلامتی مادر و نوزاد را به مخاطره انداخت؛ تاآنجاکه امیلیا برای زندهماندن نیاز به خون پیدا کرد؛ اما بیمارستان زخمخوردۀ شهر تهی از این اکسیر حیاتی بود. نهتنها املیا و زنانی همچون او، که حتی بسیاری از مجروحین، برای زندهماندن، معطل تزریق یک کیسه خون بودند.
رادیو ایلام در اطلاعیهای از مردم غیور استان خواست که به بیمارستان مراجعه کنند و با اهدای خون، جان مجروحین و جان خانم دکتر امیلیا عبداللهی را نجات دهند. جدای از فامیل و بستگان و آشنایان، جمعیت زیادی از مردم ایلام، خودشان را به بیمارستان رساندند تا با اهدای خون، پزشک محبوب و رزمندگان قهرمان کشورشان را نجات دهند. نجات خانم دکتر عبداللهی و پسرش، دل مردم ایلام را شاد و خرم کرد.
امیلیا پس از بهبودی از پا ننشست. او همراه با نوزادش در بیمارستان صحرایی و زیر چادر امداد، به مداوای مجروحین جنگی مشغول شد و در همان بیمارستان صحرایی، نوزادان زیادی را بهدنیا آورد و زنان آسیبدیده از جنگ را درمان کرد. او تحصیلات خود را ادامه داد و پس از دریافت مدرک دکترای تخصصی زنان و زایمان، با همت و ارادهای بلند، فعالیتهای پزشکی تخصصی خود را ازسر گرفت.
پرکاری، مسئولیتپذیری، بهروزرسانی اطلاعات علمی و پایبندی به اخلاق پزشکی، از ویژگیهای دکتر عبداللهی است. او از استاد قدیمی خود در فیلیپین آموخت که باید بدون وابستگی به ابرقدرتها کار کرد و داشتههای خود را باور داشت. ازطرفی فشار اقتصادی ناشی از هشت سال جنگ تحمیلی و تحریمهای غیرانسانی آمریکا و اروپا، بیمارستانهای دولتی را با کمبود امکانات و تجهیزات روبهرو کرده بود. امیلیا بهدنبال یافتن راهی بود تا ضمن یاریِ نظام آسیبدیده از جنگ، سلامت زنان ایلامی را ارتقا دهد؛ زنانی که در سایۀ جنگ و کمبودهای ناشی از آن، سالها روی آرامش و رفاه را ندیدند. آنها برای بازیابی سلامت خود، نیاز به حمایتهای پزشکی و درمانی داشتند. ازطرف دیگر امیلیا مراقبتهای پرستاری را کاملکنندۀ عمل جراحی و دستورات پزشک میدانست و همیشه آرزو داشت در محیطی که تحت مدیریت او قرار دارد، بهطور خاص به مراقبتهای پرستاری پس از عمل توجه کند.
امیلیا فعالسازی بخش خصوصی سلامت و بهرهگیری از ظرفیتهای مردمی را تنها راه برونرفت از شرایط پساجنگ و زمینهساز رسیدگی شایسته به بیماران میدید. او بهیاری همسرش، سنگ بنای بخش خصوصی بهداشت و درمان را گذاشت. امیلیا هنوز بهطور قطع و یقین نمیدانست که استان محروم ایلام، کشش ایجاد یک زایشگاه خصوصی را دارد یا نه. بااینحال، ریسک این کار را پذیرفت و زایشگاه را افتتاح کرد. برداشتن گام اول آسان نبود؛ اما بهلطف خدا و اعتماد مردم به پزشک محبوبشان، مسیر برای برداشتن گام دوم نیز هموار شد.
در سال ۱۳۹۰، امیلیا بیمارستان ۳۲ تختخوابی جنرال زنان را دایر کرد. میزان استقبال مردم بهقدری پرشور و حمایتگرانه بود که امیلیا توانست در سال ۱۳۹۶، بیمارستان ۱۲۰ تختخوابی کوثر را راهاندازی کند. بیمارستان فوق تخصصی کوثر نمونهای از فعالیت بخش خصوصی با حمایت مردمی در توسعۀ سلامت زنان است؛ بیمارستانی که نقطۀ زایش و رویشهای بسیاری در استان ایلام شد.
بیمارستان فوق تخصصی کوثر، ضمن توجه به ارتقای سلامت زنان و حمایتهای مددکارانه از زنان محروم، ۳۰۰ شغل پایدار ایجاد کرد و بیش از ۱۰۲ پزشک بومی و غیربومی را بهکار گرفت.
امیلیا عبداللهی، بانوی نخبۀ فیلیپینیایرانی، هماکنون دهۀ هفتاد زندگی خود را پشتسر میگذارد. او همچنان سرشار از انگیزه و آرزوهای بزرگ است. امیلیا مسیحیزادهای است که با شناخت عمیق و عشق، دل به اسلام داد و از سایر مسلمانها در انجام تکالیف و مسئولیتها گوی سبقت را ربود. او همواره به زیارت امامرضا (ع) میرود و با زبان فیلیپینی با او صحبت میکند و در همۀ امور زندگی، از حضرت درخواست راهنمایی و هدایت دارد.
امیلیا قبل از آنکه قهرمان مردم ایلام باشد، قهرمان سه فرزند خود است. آنها از مادر خود دانشافزایی، راستگویی، بیتوجهی به مادیات، پرکاری و خدمت به مردم را آموختهاند. امیلیا تنها مادر سیامک و سپیده و سارا نیست؛ او مادر همۀ جوانان ایلامی است، چه آنهایی که با دستان سبز و پرمهرش پا به این دنیا نهادند و چه کسانی که از دور، ناظر خدمات و مهربانیهایش هستند.
دفتر تکریم بنیاد ملی نخبگان با همکاری خبرگزاری ایبنا، سلسلهمقالاتی بهقلم معصومه رامهرمزی تدوین کرده و در هر مقاله، به معرفی یکی از زنان موفق پرداخته است.
نظر شما