به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در اراک، این دورهمی هفتگی دوشنبههای مثنوی خوانی شامگاه دوشنبه با خوانش و تفسیر بخشی از حکایت «جواب آن مَثّل که منکر را گفتند از رسالت خرگوش پیغام پیل از ماه آسمان» با حضور ابوالفضل نیک عهد مدرس این نشست پرداخته شد.
بخشی از ابیات حکایت «جواب آن مَثّل که منکران گفتند از رسالت خرگوش پیغام پیل از ماه آسمان» را در زیر میخوانید.
چه مَه و چه آفتاب و چه فلک
چه عقول و چه نفوس و چه مَلَک
ماه چیست؟ آفتاب چیست؟ فلک چیست؟ و عقول چیست؟ و ارواح چیست؟ و فرشتگان چیست؟
آفتابِ آفتابِ آفتاب
این چه می گویم مگر هستم به خواب
حضرت حق تعالی، آفتابِ آفتابِ آفتاب است. ولی این تشبیه هم صحیح نیست. دارم چه می گویم؟ مگر در خوابم؟ [مولانا به کرّات در مثنوی به نقصِ تشبیهات و تمثیلات در بارۀ حق تعالی تأکید کرده است. امّا در عین حال چاره ای هم نیست زیرا برای تقریب اذهان باید متوسل به مَثَل شد. چنانکه اسلوبِ پسندیدۀ قرآنی و کُتُبِ آسمانی نیز همین است.
صد هزاران شهر را خشمِ شهان
سرنگون کرده ست ای بَدگمرهان
مولانا پس از وصفِ تنزیهی حضرت حق، به توصیفِ نوّاب و خلفای او یعنی انبیاء و اولیاء می پردازد و می فرماید: ای گمراهانِ بدسگال، خشم آن شاهان (انبیاء و اولیاء) صدها هزار شهر را ویران و واژگون کرده است. [اشاره است به آیه ۴ سورۀ اعراف «بسا شهرها که ویران کردیم. کیفرِ ما ایشان را فرو گرفت در حالی که در خوابِ شبانه و یا خوابِ نیمروز غنوده بودند»]
کوه بر خود می شکافد صد شکاف
آفتابی چون خَراسی در طواف
کوه از تجلّیِ شکوه و عظمتِ شاهانِ ولایت و نبوّت بر خود می شکافد و صد شکاف برمی دارد. یعنی متلاشی می شود زیرا تابِ جلالتِ آنان را ندارد و آفتابِ جهانتاب با همۀ عظمت و بزرگی، پیرامونِ آن شاهانِ حقیقی که مرکزِ دایره وجودند مانندِ آسیاب می گردد و می چرخد.
خشمِ مردان خشک گرداند سحاب
خشمِ دل ها کرد عالَم ها خراب
خشمِ آن مردان الهی، ابرها را می خشکاند. یعنی ابرها را بی باران می کند و موجبِ خشکسالی و قحطی می شود. همینطور خشمِ آن مردان، جهان های مختلف را به ویرانی می کشد.
بنگرید ای مُردگانِ بی حَنوط
در سیاستگاهِ شهرستانِ لوط
ای مُردههای زنده نما به کیفرگاهِ شهرهای لوط نگاه کنید.
پیل خود چه بوَد که سه مرغِ پَران
کوفتند آن پیلکان را استخوان
فیل دیگر چه بود که چند پرندۀ در حالِ پرواز، استخوانِ آن فیلانِ بیچاره را در هم کوبیدند.
اَضعفِ مرغان اَبابیل است و او
پیل را بدرید و، نپذیرد رفو
ناتوان ترین پرندگان، پرندۀ ابابیل است که با همۀ ضعف و کوچکی لشکر فیل ها را چنان از هم درید که جبران آن ممکن نبود.
کیست کو نشنید آن طوفانِ نوح
یا مَصافِ لشکرِ فرعون و روح
چه کسی است که ماجرای طوفانِ نوح و یا نبردِ سپاه فرعون و جبرییل را نشنیده باشد؟
روحشان بشکست و اندر آب ریخت
ذرّه ذرّه آبشان بر می گسیخت
جبرییل، سپاه فرعون را در هم شکست و همه را به آبِ دریا فرو ریخت و آب نیز آنان را ذره ذره از هم متلاشی کرد.
کیست کو نشنید احوالِ ثمود
و آنکه صر صر عادیان را می ربود
کیست که سرگذشتِ قومِ ثمود را نشنیده باشد؟ و چه کسی این خبر را نشنیده که بادِ صرصر، قومِ عاد را می ربود و به هوا بلند می کرد و پاره پاره شان می نمود.
چشم باری در چنان پیلان گشا
که بُدندی پیل کُش اندر وَغا
به هر حال چشمِ خود را باز کن و آن قدرتمندانی را ببین که از فرطِ قدرت و غایتِ نیرومندی حتّی فیل را از پای درمی آوردند.
آنچنان پیلان و شاهانِ ظَلوم
زیرِ خشمِ دل، همیشه در رُجوم
آنگونه فیل ها و شاهانِ ستمکار که همواره آماجِ سنگبارانِ خشمِ صاحبدلان اند.
تا ابد از ظلمتی در ظلمتی
می روند و، نیست غَوثی، رحمتی
این اقوامِ ستمگر تا ابد از یک تاریکی به تاریکی دیگر می روند و برای آنها هیچ نوع یاری و رحمتی نیست.
نامِ نیک و بَد مگر نشنیده اید
جمله دیدند و شما نادیده ادید؟
ای فریفتگان مگر شما نامِ نیک و بَد را نشنیده اید؟ همۀ مردم ماجرای انبیاء و اولیاء و اخبارِ منکران و حق ستیزان را شنیده اند امّا شما هنوز نشنیده اید؟ یعنی در حقیقت شنیده اید امّا عبرت نگرفته اید.
دیده را نادیده می آرید لیک
چشمتان را واگشاید مرگ نیک
شما حق ستیزان، چیزی را که دیده اید وانمود می کنید که واقعاََ هنوز ندیدهاید. یعنی تجاهل و تغافل می کنید و خود را به آن راه می زنید که اصلاََ آن را ندیده اید و چیزی درک نکرده اید امّا بدانید که مرگ، چشمِ باطنِ شما را خوب باز خواهد کرد.
گیر عالَم پُر بُوَد خورشید و نور
چون روی در ظلمتی مانند گور
فرض کن که جهان از خورشید و انوارِ آن آکنده باشد امّا وقتی که تو در جایی تاریک مانندِ گور، خود را مخفی کرده ای.
بی نصیب آیی از آن نورِ عظیم
بسته روزن باشی از ماهِ کریم
در آن صورت تو از انوارِ درخشان و عظیمِ آن بی بهره خواهی بود و روزنۀ قلبت از درخشش آن ماه که کریمانه و بی دریغ بر همگان می تابد بسته میماند.
تو که از کاخ به درونِ چاه رفته ای، جهان های پهناور چه گناهی دارند؟ یعنی تو که از مرتیۀ عالی فضل و کمال روحی و اخلاقی به چاهِ تنزّلاتِ معنوی و اخلاقی فروافتاده ای. بزرگانِ علم و معرفت و پرچمدارانِ فضل و کمال چه گناهی دارند؟ بلکه ابلاغِ پیام کرده اند.
نظر شما