شنبه ۲ فروردین ۱۴۰۴ - ۱۲:۳۰
مبارزه در برابر طوفان/ داستان ایستادگی در میان دو نگاه

کتاب «قصه ننه علی» تالیف مرتضی اسدی، گویای نقش بزرگ مادران در تاریخ انقلاب و پرورش نسل‌های ایستاده است.

سرویس فرهنگ مقاومت خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) _ زهرا اسکندری: در آغاز داستان، شاید انتظار داشته باشیم که تصویری از عشقی خالصانه و پر از عطوفت از سوی دو فردی که به عنوان پدر و مادر شهید شناخته می‌شوند به تصویر کشیده شود. افرادی که با تربیت خود انسان‌هایی را پرورانده‌اند که جان بر کف برای میهن ایستادند و از خود گذشتند. اما این داستان مسیری دیگر را دنبال می‌کند: «یکی از شب‌های تابستان رجب با پاکتی بزرگ که به دست داشت به خانه برگشت. کمی به جلو خم شدم و داخل پاکت را نگاه کردم؛ پسته بود. از ظاهرش معلوم بود مرغوب و گران قیمت است. _اینا خیلی گرونه رجب! پولش رو از کجا آوردی؟ _چی کار به پولش داری؟! امشب بعد از مهمونی هتل، صاحب مراسم اینارو بین کارگرا تقسیم کرد. دزدی که نکردم با رضایت خودش داده. _من از کجا بدونم با پول حلال خریده؟! اصلاً شاید اهل خمس دادن نباشه! من نمی‌خورم ببر پسشون بده. عصبانی شد و پاکت را از جلوی من برداشت. سر مسائل به ظاهر کوچک خیلی باهم درگیر می‌شدیم. همین که مال دزدی نباشد برای او کافی بود.»

با آغاز چنین داستانی، شک و تردید به دل مخاطب می‌افتد که با شخصیتی پیچیده و خاکستری مواجه است. این فرد پدر شهید است اما در سراسر داستان، بیشتر به عنوان یک شخصیت محافظه‌کار و مقاوم در برابر تغییرات و حرکات انقلابی فرزندانش به تصویر کشیده می‌شود.

رجب همواره با نگرانی و محافظه‌کاری با دنیای جدید روبه‌رو می‌شود و هیچ‌گاه با مسیر زندگی فرزندانش هم‌راستا نمی‌شود. او در برابر فعالیت‌های انقلابی فرزندانش مخالفت می‌کند و نگرانی‌هایش را با لحنی دلسوزانه اما گاه جدی مطرح می‌کند. به عنوان مثال، زمانی که زهرا خواست به راهپیمایی برود، رجب با نگرانی از خطراتی که ممکن بود برای او پیش بیاید، مخالفت کرد: «امیر با دست به من اشاره کرد رفتم راهپیمایی، تو هم بیا. چادرم را سرکردم. مقابل من ایستاد و گفت: کجا می‌خوای بری؟ باز اومدن دنبالت؟! چرا دست از این کارات برنمی‌داری زن؟! می‌خوای اسیر دست این ساواکی‌ها بشی به خاک سیاه بشینیم؟! _توروخدا بذار من برم. خودم را انداختم زمین. پاچه شلوارش را گرفتم و پایش را بوسیدم. اشک امانم نمی‌داد. بریده بریده حرفم را زدم: رجب! بچه‌هام رفتن. تورو قرآن بذار منم برم! جلوم رو نگیر….. شوکه شد. انتظار نداشت به دست و پایش بیفتم. چند دقیقه به التماس‌هایم نگاه کرد گفت: برو دیگه جلوی تورو نمی‌شه گرفت.»

این شخصیت به وضوح نشان می‌دهد که همیشه شهدا از خانواده‌هایی برآمده‌اند که پر از فضیلت و اخلاق نبوده‌اند. برخلاف آنچه که گاهی تصور می‌شود، این خانواده‌ها هم مانند سایر افراد با اختلافات و کشمکش‌های معمولی روبه‌رو بوده‌اند. به‌ویژه در دوران انقلاب نوپای جمهوری اسلامی در حالی که جنگ تحمیلی بر سر مردم ایران سایه افکنده بود، وجود عقاید متضاد در بین مردم بیش از پیش دیده می شد.

در مقابل، ننه علی با وجود سواد اندک خود، اعتقادات و باورهایی ساده اما محکم داشت که باعث شد جمله‌: «مرد از دامن زن به معراج می‌رود.» به حقیقت بپیوندد. زندگی ننه علی سرشار از سختی‌ها و رنج‌ها بود، اما صبر و استقامت او در برابر همه مشکلات، نمونه‌ای از ایستادگی در مسیر اعتقاد بود.همان‌طور که شهید احمد متوسلیان گفته بود: «برای آنچه که اعتقاد دارید ایستادگی کنید حتی اگر هزینه‌اش تنها ایستادن باشد.»

اما زهرا همایونی، برخلاف همسرش در راه انقلاب گام برمی‌دارد و مسیری کاملاً متفاوت را انتخاب می‌کند. او در حالی که سواد سیاسی چندانی ندارد، اما شور و شوق مردم برای انقلاب را می‌بیند و درمی‌یابد که تغییرات عظیمی در حال وقوع است. برای او راهی جز ایستادگی در برابر وضعیت موجود نمی‌ماند، چرا که به‌خوبی می‌داند که باید از راه درست پیروی کند. او در بازه زمانی بزرگ شده بود که از همان ابتدا حکومت پهلوی را به چشم دیده بود. برای او بیشتر از اعضای خانواده سخت بود تا راه درست را از غلط تشخیص دهد اما او در دامان مادری پرورش یافته بود که ایستادگی در برابر اعتقادات را به او آموخته بود. شاید همین مسئله باعث ایستادگی او در برابر تمامی سختی‌ها و تناقضات زندگی شد. «همه اخلاق رجب را به خوبی می‌دانستیم. هرچیزی که ما روی آن دست می‌گذاشتیم خط قرمز رجب می‌شد و مخالفت می‌کرد.»

مادر بودن برای زهرا به معنای مسئولیت سنگینی بود که بر دوش او نهاده شده بود. او نه تنها باید برای فرزندان خود مادری می‌کرد، بلکه باید برای همسر خود نیز نقش مادری را ایفا می‌کرد، آن هم همسری که با گذشته‌ای پر از درد و سختی که گذرانده بود همواره نگرانی‌های خود را به گونه‌ای متفاوت به خانواده و فرزندانش نشان می‌داد. زهرا تمام تلاش خود را کرد تا همسرش را نیز به مسیر انقلاب بکشد اما گویا همه‌چیز بی‌ثمر بود و رجب بیشتر به فکر کسب درآمدی برای امرار معاش بود تا مسائل سیاسی آن زمان که ذهن همه افراد را به خود مشغول کرده بود. «بعد از چند هفته اصرار، رجب هم راضی شد همراه ما در تظاهرات شرکت کند. خیلی خوشحال بودم و زیر لب خداراشکر می‌کردم که بالاخره ما هم مثل خیلی‌ها خانوادگی در این اجتماع عظیم مردمی شرکت کردیم.»

انقلاب کم کم به روزهای اوج خود نزدیک و کار برای زهرا سخت‌تر می‌شد. تازه ریشه انقلاب در خاک سفت نشده بود که جنگ آغاز شد و خبر حمله جنگنده‌ای عراقی به فرودگاه مهرآباد و چند نقطه دیگر از تلویزیون اعلام شد. اما زهرا همچنان به راه خود ادامه می‌داد و راه جهاد متفاوتی را در پیش گرفت. در این مسیر حمایت فرزندانش مهم‌ترین انگیزه‌اش بود. او با وجود همه مخالفت‌ها و دشواری‌ها همچنان پای کار اعتقادات خود ایستاده بود.

مادر بودن را وظیفه خود می‌دانست. او حتی برای جوانانی که در جبهه‌ها صبح تا شب مشغول عملیات بودند و حتی نام خیلی از آنان را نمی‌دانست، نقش مادر را داشت. از هیچ اقدامی که در توانش بود کم نمی‌گذاشت. حتی برای مدتی در اندیمشک و در رخت‌شورخانه حضور پیدا کرد تا جان تازه‌ای به لباس‌های کهنه و خونی سربازها بدهد. اما این کار روحیه و صبر بالایی می‌طلبید تا لباس‌هایی را بشوید که تیکه‌ای از بدن شهید در آن باقی مانده بود.

گسترش روزافزون جنگ زمزمه رفتن در سر فرزندان زهرا و رجب انداخت. اما امیر شاه آبادی برادر بزرگ علی بود و حق آب و گلی داشت و فرزند ارشد بود. وظیفه دینی و شرعی خود می‌دانست که باید برود اما طبق روال همیشگی رجب با نگرانی از رفتن فرزندش مخالفت می‌کرد. اما جنس این مخالفت‌ها، نگران‌کننده و از سر دلسوزی بود. او با دلسوزی و نگرانی از خطرات جبهه برای فرزندش، به شدت به او توصیه می‌کرد که از رفتن به جبهه خودداری کند. اما زهرا برای نلرزیدن دل فرزندانش با آنها همراه می شد و فرزندش را راهی می کرد. رجب پدر بود و نگران آینده فرزندانش. همه این را می‌دانستند که جنگ تنها دو مسیر پیش رو دارد: یا سرنوشت بی‌بازگشت است، یا شانس بازگشتی به سوی خانواده‌ها به همراه خواهد داشت.

زندگی زهرا روز به روز سخت‌تر می‌شد. با تمام دشواری‌ها و مشکلاتی که بر دوش او بود، اما همچنان در مسیر خود ثابت قدم مانده بود. اینکه با وجود تمامی دردسرها، همچنان از جهاد دست نمی‌کشید، جز باور به اعتقاداتی که در قلب و جانش ریشه دوانده بود، چه معنا می‌تواند داشته باشد؟ پس از شهادت فرزند اول و ارشدش، فشارهای زندگی برای زهرا بیشتر شد. «ایستادم کنار تابوت. به شیون زن‌های داخل سالن نگاه کردم. فریاد زدم برای چی گریه می‌کنید؟ مگر نه اینکه بچه‌های ما در راه خدا به شهادت رسیدن. خوشحال باشید! الله اکبر! الله اکبر!. جمعیت همه ایستادند و صدای الله اکبر مرد و زن در سالن پیچید.»

با رفتن فرزند دیگر زهرا به جبهه، مادر که از سرنوشت او نیز آگاه بود، با تمام دلش در برابر تصمیمات او مقاومت می‌کرد، اما هیچ‌گاه اجازه نداد نگرانی‌هایش مانع از پیگیری راهی که فرزندانش انتخاب کرده بودند شود. بعد از شهادت فرزند دومش، علی، او همچنان پایبند به اصول خود باقی ماند. برگشتن او ۱۲ سال به طول انجامید. انتظارهایی که برای مادرش به همراه داشت، به چیزی جز چشم‌انتظاری و جستجوی بی‌پایان تبدیل نشد. مادرش را ننه علی می خواندند. او در جست‌وجوی تکه‌ای از پیکر فرزندش کوچه و خیابانی را بی‌خود و بی‌هدف نگذاشته بود. در شلمچه، پیکر علی زیر دست عراقی‌ها باقی مانده بود. این خواسته خود مادرش بود که هیچ‌کس به دنبال پیکر فرزندش نرود. «چه جوری؟! می‌خوان برن جلوی گلوله و خمپاره؟! ببین پسرجان! بچه من عاشق شهادت و گمنامی بود؛ الحمدالله به آرزوش رسید. شما نباید جون چند نفر رو به خطر بندازی برای دل ما. نه آقاجون، این بی‌احتیاطی رو نکنید. مملکت به شماها نیاز داره. ما راضی نیستیم.»

با شهادت فرزند دوم، زندگی زهرا هنوز تمام نشده بود. زندگی هر روز برایش سخت‌تر می‌شد اما دلخوشی او دیگر فرزندانش بودند که روز به روز شبیه‌تر به اعتقادات او می‌شدند. حسین، فرزند سومش، راه و روش برادرانش را پیش گرفته بود. اما تا زمانی که خانه بوی فرزندانش را می‌داد آرامش در دل زهرا برقرار بود. زهرا به خاطر خانواده‌اش صبر کرده بود. رجب می‌خواست نقش پدری را برای فرزندانش ایفا کند، هرچند راه و رسم آن را نمی‌دانست.

زهرا تمام سختی‌های زندگی را به جان خرید از همان کودکی‌اش با مادرش کار کرد تا زمانی که خود مادر شد و از تمام زندگی خود گذشت، حتی از نان شب خود تا فرزندانش از آن بهره‌مند شوند. به گفته خودش، خانه‌داری برای مردم را انجام می‌داد تا دستش را جلوی کسی دراز نکند و ثمره‌اش را هم دید. پنج فرزند داشت که دو نفر از آن‌ها به درجه شهادت رسیدند و سه فرزند دیگر نیز روز به روز عطر و بوی دو شهید را در زندگی زهرا بیشتر می‌کردند. این رویکرد در برابر مشکلات زندگی، زهرا را به مادری تبدیل کرد که همواره به سوی هدف‌هایش گام برداشت و در مسیر درست ثابت‌قدم ماند.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

تازه‌ها

پربازدیدترین