خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) _ بهزاد دانشگر، نویسنده: این کتاب بهطور خاص برای عموم مخاطبان، به ویژه نوجوانان و جوانان، نگاشته شده است و به دلاوریها و شجاعتهای تکاوران نیروی دریایی ارتش در مقاومت ۳۴ روزه خرمشهر در دوران جنگ تحمیلی میپردازد. این موضوع که پیشتر در قالب رمان بهطور کامل مورد توجه قرار نگرفته بود، در این اثر بهتفصیل بازگو میشود. داستان در بستر یک رمان عاشقانه و جذاب شکل گرفته که بهواسطه آن، خواننده با حماسهها و مقاومتهای تکاوران نیروی دریایی و مردم خرمشهر در برابر هجوم نیروهای بعثی و عراقی روبهرو میشود.
کتاب با زبانی روان و دلنشین نوشته شده است و در عین حال که داستانی خواندنی را ارائه میدهد، تعلیق و پیچیدگیهای مناسبی را در دل خود جای داده است. شخصیتپردازیها در این اثر بهخوبی انجام شده و وقایع و اتفاقات در آن تا حد زیادی به واقعیتهای تاریخی نزدیک است.
عنوان کتاب «بشکوچ»، که به معنای شیر دال است، در طول داستان مطرح میشود. این واژه اشاره به مجسمههای سنگی دارد که در قبرستانهای منطقه لرستان یافت میشود و بهعنوان نگهبانان فرضی شهر شناخته میشوند. این نماد در داستان نیز به نوعی معنای حفاظت و استقامت را به خود میگیرد.
این اثر تنها به مقاومت مردم خرمشهر و تکاوران نیروی دریایی ارتش در طول این مدت پرداخته و از اشاره به دیگر عملیاتهای جنگی پرهیز کرده است. داستان صرفاً بر وقایع مقاومت خرمشهر تمرکز دارد و از این طریق، تصویری ملموس از آن دوران را به خواننده ارائه میدهد.
«بشکوچ» یک رمان جنگی و عاشقانه است که با شخصیتهای محدودی روایت میشود. در این داستان، چهار شخصیت اصلی محور اصلی را تشکیل میدهند: کیارش، ایرانه، سِلدا و اسماعیل. کیارش و اسماعیل از تکاوران نیروی دریاییاند که به همراه ناخدا صمدی برای اعزام به خرمشهر میروند. سِلدا، دخترعمو و عاشق کیارش است و ایرانه نیز فردی از خرمشهر است که ریشههای بختیاری دارد.
در حقیقت، «بشکوچ» داستان این چهار نفر را به تصویر میکشد، با رنگ و بویی از عشق که در مقایسه با عاشقانههای معمول رمانها تفاوتی آشکار دارد. این عشق نه در قالبهای متداول، بلکه در درون شرایط جنگی و بحرانزده ظهور میکند. پیشرفت داستان، نقش کیارش در میانه نبرد و روند تبدیل خرمشهر به «خونینشهر» از جمله مسائلی است که در صفحات کتاب بهتفصیل روایت میشود.
در بخشی از کتاب بشکوچ میخوانیم:
«گوش بردم جلوی دهانش، انگشت گذاشتم زیر گلویش، روی مُچاش؛ نفس نمیکشید. قلبش نمیزد. چشمهای نیمهبازش به خیابان قفل بود، به کف آسفالت خونیِ پر از جنازه و مجروح و تانکهای سوخته. دستم روی صورتش میلرزید. نفسم بالا نمیآمد. حس کردم چشمهایم بسته میشود. چشم گرداندم. برای اولین بار دنبال کسی بودم که کنارم باشد.»
کتاب «بشکوچ» به قلم سلمان کریمی با شمارگان ۵۰۰ نسخه و در ۲۷۴ صفحه از سوی انتشارات سوره مهر منتشر شده است.
نظر شما