گروه تاریخ و سیاست خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا): کتاب «از ارس تا زاگرس؛ نوشتههای زندان حسینقلیخان رستم ممسنی» ویراستۀ سجاد محمدی و کوشش هوشنگ خسروی تلاشی برای جمعآوری دستنوشتههای این شخصیت در زمان حضور او در زندان است که از سوی انتشارات نگاه منتشر شد. کتاب یادداشتهایی است برداشت شده از پانزده دفترچۀ حسینقلیخان رستم ممسنی. نگاهی به ساختار، رویکرد و محتوای فصلها، اهمیت این کتاب را تبیین میکند و نشان میدهد که این اثر میتواند در مطالعه تاریخ پهلوی و همچنین تاریخ عشایر ایران مفید و مثمر باشد.
دربارۀ رئیس ایل رستم ممسنی
نگارنده شرحی از آخرین تاریخی که حسینقلیخان رستم دست به قلم برده و مطلبی یادداشت کرده است، به دست میدهد و آن را دستکم شصت سال قبل ذکر میکند. بیشتر این مطالب را نیز در زندان نوشته است. پدرش در سال ۱۳۱۳ به فرمان رضاشاه و خود او و فرزند جواناش سی سال بعد، یعنی در سال ۱۳۴۳ به دستور محمدرضاشاه اعدام شدند. چنانکه از محتوای یادداشتها برمیآید، او از هواداران سلطنت بوده است؛ ولی هنگام اجرای اصلاحات ارضی، به اتهام برپاسازی غائلهای در فارس، دستگیر و پس از مدتی اعدام میشود.
در این یادداشتها، حسینقلیخان رستم بارها از القاب و عناوینی دربارۀ رضاشاه و محمدرضاشاه استفاده کرده که آن زمان میان دوستداران سلطنت رایج بوده است و این موضوع چندان غیرطبیعی نمینماید. نظر به اینکه این شخصیت در قید حیات نیست، گردآورنده با رعایت امانت از هرگونه دخل و تصرف در این القاب و عناوین پرهیز کرده است و تأکید میکند که هیچ گرایشی به کاربست آنها ندارد.
چگونه این یادداشتها را به دست آوردم؟
خسروی دربارۀ چگونگی گردآوری یادداشتها چنین نوشته است: «هرازگاهی در جمع خانوادۀ رئیس ایل رستم ممسنی، خاطرات تلخ و شیرین ولایت را مرور میکردیم. روزی دفترچه کوچکی با جلد کهنه قرمز، روی صندوقچهای دیدم. از فرزند خان اجازه گرفتم و نگاهی اجمالی به آن انداختم. اولین صفحه نوشتهای با نگارش خط شکستهای نظرم را جلب کرد که صورتحساب روزانه را با دقت و مرتب یادداشت کرده بود. آن را بستم و سر جایش گذاشتم. صاحب دفترچه در سکوتی پرمعنی مرا ورانداز کرد و پرسید: «چی شد؟» گفتم: «حس کنجکاوی باعث شد نگاهی بیندازم.» ادامه داد: «این نوشتۀ پدرم در زمان تبعید تبریز است.» مدتها بود میاندیشیدم ریشۀ حکمرانی خانان در این منطقه از کجاست و کی به این سرزمین آمدهاند. چگونه حق حکمرانی و امرونهی بر مردم را پیدا کردند و حتی آنان را به جنگهای مکرر با ایل و تبار خودشان یا نیروهای حکومتی واداشتند. پرسیدم: «پدرت دفترچه خاطرات یا اسناد اجدادی و تاریخی هم داشته است؟» سکوتی کرد و بعد گفت: «نمیدانم؛ ولی چشمان او حرفش را تأیید نکرد. مدتی بعد به دیدارم آمد و نهتنها همان دفترچۀ جلد قرمز، بلکه دو دفترچۀ کوچک دیگر برایم آورد. قول گرفت کسی نبیند و به او برگردانم.» اندیشۀ پشت این خطوط شکسته، گرچه همۀ صورتحساب و مراودات مالی را در برمیگرفت، مرا به تفکر واداشت. زمانی که دفترچهها را برگرداندم، به او گفتم: «این دفترچهها پیشاهنگ مدارک و اسناد مهمی هستند.» حسینقلیخان رستم در این یادداشتها، فضای اجتماعی و اقتصادی و سیاسی جهانی زمانۀ خود را تجزیه و تحلیل میکند و با جرأت به قلمرو مردمشناسی، حقوق، جامعهشناسی، ادبیات و هنر، زبان و موسیقی وارد میشود.»
راهاندازی مدارس عشایری
در دیباچۀ کتاب «از ارس تا زاگرس؛ نوشتههای زندان حسینقلیخان رستم ممسنی» بهعنوان یک موضوع فرعی به راهاندازی مدارس عشایری پرداخته شده است. از اواخر سال ۱۳۲۹، بعضی خانان در ممسنی مدارسی راهاندازی کردند؛ ولی عشایر کوچنده و روستاییان، به دلیل نیاز به نیروی کار فرزندان خود، هیچیک از تحصیل کودکانشان در مدرسه چندان استقبال نکردند. در دهۀ سی، عملیات راهسازی کشور موجب ارتباط بیشتر این مردم با شهر و شهرنشینان شد. سومین لایحۀ اصلاحات ارضی در زمان نخستوزیری اسدالله علم، در ششم بهمن ۱۳۴۱ به همهپرسی گذاشته شد. همزمان با این تحولات و برقراری آرامش و امنیت نسبی در کشور، مدارس در مناطق عشایرنشین فعالیت آموزشی خود را ادامه دادند. البته این مدارس پیشینهای بس طولانیتر دارد. در سال ۱۳۳۰، محمود حسابی، وزیر فرهنگ کابینۀ محمد مصدق، ضمن مسافرت به یاسوج، مدارس رسمی عشایری را در مرکز کنونی کهگیلویه و بویراحمد تأسیس میکند. در سال ۱۳۳۲، نمایندۀ ادارۀ اصل چهار در ایران با کوشش فراوان بهدنبال اجرای این اصل و آموزش فرزندان عشایر بود. این اهداف با همت جمعی از رؤسای عشایر قشقایی و تلاش جدی محمد بهمنبیگی محقق شد.
درنگی در رویدادهای ممسنی
ممسنی سرزمین کوهستانی وسیعی است با دشتهای محدود، واقع در غرب شیراز در استان فارس. این منطقه زیستگاه چهار طایفه به نامهای رستم، بکش، جاوید و دشمنزیاری است. در بطن تاریخ ممسنی رخدادهایی به وقوع پیوسته که این منطقه را نهتنها در گذشتههای دور، بلکه در چهارصد سال اخیر به اقلیم خاصی در جغرافیای ایران تبدیل کرده است. اقوام فعلی در پیکر ایلی واحد و متحد، از غرب ایران به سرزمین کنونی ممسنی مهاجرت کرده و بومیهای این ولایات، یعنی شولستانیها را با جنگ و ستیز بیرون راندهاند.
سیاحان خارجی در سفرنامههای خود، نام برخی از طوایف و خانان این دیار و نمونههایی از شیوۀ رفتار اجتماعی آنها در مناطق مختلف را مکتوب کردهاند. این متون تا حدودی قابل استنادند و شناختی از عرف، آداب زندگی، پوشش، هنر، صنایعدستی، صیادی، مراتع کشاورزی و حشمداری آنها به دست میدهند. خوشبختانه در دویست سال اخیر برخی ایلخانان و خانان زاگرسنشین اقدام به خاطرهنویسی کردهاند و در تبعیدگاه، خانه یا محبس یادداشتهایی از خود بر جای گذاشتهاند و هوشنگ خسروی بعد از بیان شرحی از نحوۀ شکلگیری مدارس عشایری در ادامۀ مباحث کتاب در هیجده بخش به رویدادهای ممسنی اشاره میکند و سپس به مبحث اصلی یعنی نوشتههای حسینقلی خان رستم ممسنی میپردازد.
ارسال یادداشتها به خارج از زندان
خود حسینقلیخان رستم دربارۀ ارسال یادداشتها برای خانوادهاش چنین توضیح داده است: «روزی در محوطۀ زندان قدم میزدم. صدای آرام آواز سوزناک زنی به زبان لری، از هواخوری مجاور مربوط به بخش زنان توجهم را جلب کرد. ایستادم و خوب به آوای غمناک او گوش دادم و شنیدم در وصف باغهای معطر نوگک، رودخانۀ تنگ شیو و دشت سرسبز منطقۀ رستم، نغمههای حزینی سرداده. از پشت حصار صدا زدم: تو کی هستی و اهل کجایی؟ خودش را معرفی کرد. فوراً او را شناختم. پرسیدم: مرا میشناسی؟ جواب داد: صدایت را میشناسم خان. برایم مایۀ امیدواری شد اگر موفق شوم دفترچههای یادداشت را به دستش برسانم، این زن از طایفۀ خودم و محرم راز است؛ به یقین آنها را به دست خانوادهام میرساند و باید برای این کار فرد مطمئنی پیدا کنم.»
او در ادامه آورده است: «مدت کوتاهی بعد از اعدام خانهای فارس، بانویی با لباس محلی، پیراهنی شرابیرنگ و چارقدی که بر پیشانی بسته و دو بال آن را بر شانه آویخته، با چهرهای مصمم و رفتاری باوقار، بقچهای به دقت پیچیده و گره خورده در دست، به اتاق پذیرایی منزل ما که جمعی مهمان هم حضور داشتند و همگی ماتمزده نشسته بودیم وارد شد. با تعارف مادر کنار رادیو نشست و با متانت از مادرم خواست که با هم بیرون بروند. هر دو به اتاق مادر رفتند و بعد از حدود بیست دقیقه بازگشتند؛ ولی از بقچه خبری نبود. بعد از رفتن مهمانان، با کنجکاوی و اصرار ما بچهها، مادر به نقل از آن بانو توضیح داد: بنا بر یک فداکاری خانوادگی، اتهامی را پذیرفتم و چند ماه در زندان ارگ کریمخانی بازداشت بودم. از سنگینی وقایع مربوط به غائلۀ فارس و اخبار اعدام چند جوان ممسنی و صدور حکم اعدام خانها در زندان، فشار حبس و نگرانی برای بچهها و خانوداهام، برای بخت سوختۀ روزگار ایل و تبارم، شروه میخواندم و گریه میکردم. خان از قسمت مردان صدایم را شنید و از همان طرف با همدیگر صحبت کردیم. یک روز قبل از اعدام آنها، این دفترچهها را پاسبانی مخفیانه برایم آورد. سفارش کرده بود که آنها را مخفی نگه دارم و بعد از آزادی تحویل شما بدهم. تازه از زندان آزاد شدهام و آمدهام تا این امانتها را به دست شما برسانم.»
شبِ آخر
نگارندۀ یادداشتها در آخرین دستخط آورده است که صبح روز یازدهم مهر ۱۳۴۳، وسایل موجود در اتاق را منظم کرده و یک نفر اتاق را برایش تمیز میکند. عصر، فرزندان او بههمراه خویشان و همچنین مباشرش به ملاقات وی میآیند. به پسر خود توصیه میکند در آلمان ادامه تحصیل بدهد و خطاب به مباشر هم با اعتماد به نفس، دستور انجام کارهای کشت و زرع زمینهایش را صادر میکند. ضمناً درباره عملکرد یکی از دوستان همبند، در مورد لورفتن مدرکی در هنگام تفتیش یکی از ملاقاتکنندگان او، مختصر تحلیل نقادانهای مینویسد.
اما شب آخر، دوازدهم مهر ۱۳۴۳، هیچ یادداشتی نوشته نشده است؛ فقط زیر آخرین یادداشت روز یازدهم مهر، خطی کامل به علامت پایان نوشتهها کشیده شده است.
فرزندان حسینقلیخان رستم دربارۀ اجرای حکم و شب اعدام گفتند: «دایی ما، سیاوشخان قشقایی که در تهران کارمند بخش ضداطلاعات خارجی ادارۀ ساواک بود، از خبر اعدام پدرمان در سحرگاه سیزدهم مهر ۱۳۴۳ مطلع شد. همان شب دوازدهم مهر به شیراز آمد و در خانۀ پدری با نام «باغ رشک بهشت»، واقع در حوالی باغ ارم، با مادر و برادراناش دربارۀ تحویل گرفتن جسد و انتقال آن به حافظیه برای مراسم خاکسپاری مطابق وصیتنامه خود حسینقلی خان، مشورت کرد. فاصله تا پادگان باغ تخت نزدیک بود و آنان تا سحرگاه سیزدهم مهر در انتظار شنیدن صدای گلوله نشستند. بعد از شلیک گلولهها دایی سیاوش، امیر محمودخان و سیروسخان قشقایی به پادگان باغ تخت رفتند و تقاضای تحویل جسد را نمودند. مأموران از تحویل جسد خودداری کردند و جواب دادند که خودمان خاکسپاری را انجام میدهیم. در همانجا متوجه شدند خبرنگاری در میدان تیر حضور داشته که بعدها تأیید کرد دو نفر مستشار خارجی (آمریکایی) برای نظارت بر مراسم اعدام و تطابق نام و نشان تکتک محکومان با عکس و مشخصات آنان، از تهران آمده بودند. نظامیها مخفیانه اجساد را به قبرستان دارالسلام در جنوب شیراز منتقل کردند و به خاک سپردند. گرچه ساواک قبر افراد را به خانواده نشان داد، به علت بیاعتمادی ما به نیروهای امنیتی، برای اطمینان از صحت و سقم موضوع، عمۀ ما جانافروز با مراجعه به غسالخانۀ قبرستان، کت و شلوار برادرش را شناسایی کرد. یکی از دوستان معتمد و نیکوکار پدر از اهالی میمند فارس، آقای حاجاحمد زرینی، وقتی موضوع وصیتنامۀ پدر را فهمید به تکاپو افتاد که با نبش قبر، جسد را به حافظیه منتقل کند؛ ولی چون ساواک برای قبرها نگهبان مخفی گماشته بود، او را دستگیر و مدتی بازداشت کردند و از انتقال جسد به حافظیه جلوگیری شد.»
کتاب «از ارس تا زاگرس؛ نوشتههای زندان حسینقلیخان رستم ممسنی» ویراستۀ سجاد محمدی و کوشش هوشنگ خسروی با ۶۴۴ صفحه و بهای ۷۵۰ هزار تومان از سوی انتشارات نگاه به بازار کتاب آمده است.
نظر شما