سرویس جهان کتاب خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - الهه شمس: چند سال پیش، کیتی کیتامورا به تیتری با این مضمون برخورد: «غریبهای به من گفت که مادرش هستم». تیتر میخکوبش کرد، اما هرگز روی لینک مقاله کلیک نکرد. پیشبینی میکرد داستان توضیحی منطقی داشته باشد – شاید مثلاً نویسنده فرزندی را به فرزندخواندگی سپرده بود. کیتامورا میگوید: «ترجیح دادم به جای یافتن پاسخی قطعی و مشخص، به کاوش در خودِ موقعیت بپردازم. ایده رویارویی با رویدادی که میتواند تمام درک ما را از خودمان و جایگاهمان در جهان دگرگون کند برایم بسیار جذاب است؛ حتی وقتی فکر میکنیم زندگی باثباتی داریم.»
این تیتر، الهامبخش پنجمین رمان او، «تست بازیگری» (Audition)، شد؛ کتابی گیرا و مضطربکننده که با ملاقات یک بازیگر زن بینام و دانشجویی خوشسیما به نام خاویر آغاز میشود که ادعا میکند پسر اوست. با پیشروی داستان، تشخیص حقیقت این رابطه پیچیده، دشوارتر میشود: آیا پسر دروغگو و خیالپرداز است؟ یا زن، مرزهای سلامت روان را رد کرده؟
«تست بازیگری» آگاهانه مسیرش را از موج اخیر رمانهای پرطرفداری چون «مادهگرگ شب» (Nightbitch) اثر ریچل یودر یا «سرباز ملوانی» (Soldier Sailor) نوشته کلر کیلروی جدا میکند؛ رمانهایی که به غرایز و شدت تجربیات اوایل مادری میپردازند. کیتامورا میخواست اثری خلق کند که «از نظر حس و حال، در قطب مخالف» باشد؛ رمانی که بیشتر به «جدایی مادرانه» میپردازد؛ آن بیگانگیِ ناگزیر و لازمی که همزمان با رشد فرزندان و فاصله گرفتنشان از والدین رخ میدهد.
داستانهای کیتامورا همواره به لحظاتی پرداختهاند که فردی آشنا ناگهان در نظرمان بیگانه جلوه میکند و او متوجه شد که این اتفاق میان والدین و فرزندان بسیار رخ میدهد. فرزندان خودِ او، ۱۲ و ۸ ساله، به گفته خودش «موجودات بسیار شگفتانگیزی هستند و از سرعت تغییر رابطهشان و دگرگونی تجربه مادریاش همزمان با رشد آنها در شگفت است». دوستانی که فرزندان بزرگسالشان به خانه بازگشتهاند، به او میگویند «این تجربه مثل زندگی با یک غریبه است». او میافزاید: «بخشهای بزرگی از شخصیت و نحوه بودنشان در جهان را دیگر نمیشناسید. صحبت با این افراد نشان میدهد که این بازگشت، نه بازسازی واحد خانوادگی پیشین، که بیشتر شبیه سازماندهی مجدد خانواده است.»
شخصیتهای زن در کتابهای کیتامورا چنان تودارند که اغلب به سردی یا تکبر متهم میشوند، اما خودِ نویسنده بهطرز دلنشینی خونگرم و بیتکلف است. در ابتدای دیدارمان در کافهای در بروکلین نیویورک، میپرسد: «اشکالی ندارد من هم یک کلوچه بردارم؟» خوشپوش و ساده است؛ با کت و شلواری راحت و عینک آفتابی بزرگ. زیاد میخندد، اغلب به خودش. تعریف میکند که وقتی یکی از دوستان خانوادگیشان گفته مشتاق خواندن کتاب جدیدش است، دخترش حرف او را قطع کرده و گفته: «مامان کتاب جدیدی نداره! من هیچوقت ندیدم اون بنویسه!» کیتامورا میگوید: «و این، به نظرم توصیف خیلی دقیقی از زندگی منه.»
کدامیک از ما واقعاً اختیار تام داریم؟ ما فقط توهم اختیار داریم
او ادامه میدهد: «والد بودن جنبه بسیار جالبی دارد، چون ناگهان فرد دیگری در دنیا هست که به تو میگوید برای او چه کسی هستی. این هویت، از بسیاری جهات، مهمترین هویت توست، اما همزمان از نگاه دیگری تعریف میشود. خوب میدانم کسی که فرزندانم فکر میکنند من هستم، همیشه آن کسی نیست که خودم احساس میکنم. میخواستم این شکاف در هستی یا تجربه را بکاوم.» بازیگرِ «تست بازیگری» میکوشد بخشهای گوناگون وجودش و نقشهای متداخلش – روی صحنه و در زندگی واقعی، بهعنوان یک هنرمند، همسر و شاید مادر – را کنار هم بچیند. کیتامورا این حس را درک میکند: «گاهی حس میکنم معلمم یا نویسنده، دوست، دختر، همسر یا مادر؛ و گاهی این نقشها کمی با هم ناهمخوان به نظر میرسند.»
همسر او رماننویس بریتانیایی، هری کونزرو است. میگوید کونزرو سریعتر از او مینویسد و مهارت بیشتری دارد تا بعد از خوابیدن بچهها یا در فرصتهای کوتاه ۴۵ دقیقهای روز، بنشیند و کار کند. میپرسم: «علتش نقش شما در خانواده است؟ یعنی بار ذهنی کارهای خانه روی دوش شماست؟» با خنده میگوید: «دوستم پرسید “کی قرارهای بازی بچهها رو هماهنگ میکنه و کی وقت دندانپزشکی میگیره؟ «خب، هری همه این کارها رو میکنه.» آشپزی هم با کونزرو است.
با کنجکاوی بیشتر میپرسم آیا هرگز به هم حسادت میکنند؟ پاسخ میدهد نه، چون کتابهایشان بسیار متفاوت است: آثار کونزرو حجیم و چندلایهاند، آثار او فشردهتر. بعد کمی جلو میآید و میگوید: «چیزی که پیش میآید این است که یکی از ما ایدهای به ذهنش میرسد و به دیگری میگوید: «این جون میده برای اینکه تو بنویسیش» لحنش اعترافگونه است، گویی این کار دقیقاً نقطه مقابل حسادت است. آنها اولین ویراستار هم هستند و همیشه پیش از ارسال نهایی، نگاهی به کار یکدیگر میاندازند. کیتامورا میگوید در زندگی روزمره، قدردان همسرش است که ماشین ظرفشویی را خالی میکند و پودر لباسشویی میخرد و بعد وقتی کتاب جدیدش را میخواند، با خودش فکر میکند: «چقدر هوشمندانه! پس تمام این مدت این افکار هم توی سرت میگذشته!»
با توجه به پویایی خانوادهاش، جالب است که شخصیتهای زن در رمانهایش مانند «صمیمیتها» (Intimacies) و «جدایی» (A Separation) اغلب همسر نویسندهها هستند، اما خودشان مترجم همزمان، مترجم متن یا بازیگرند. واسطههایی برای پیامهای دیگران. کیتامورا میگوید با خودِ ایده «نویسنده بودن» راحت نیست و نقش خودش را بیشتر شبیه به «تفسیر کردن» یا «منعکس کردنِ» صداهای دیگران میبیند. زنانی که او میآفریند، اغلب در زندگی حرفهای و شخصیشان منفعلاند؛ چیزی که به باور او به واقعیت زندگی نزدیک است. «کدامیک از ما واقعاً اختیار تام داریم؟ مگر در چه دنیای خیالپردازانهای زندگی میکنیم؟ ما فقط توهم اختیار داریم.» او میگوید: «به انفعال علاقهمندم، چون وضعیتی است که بیشتر ما در آن زندگی میکنیم. اما دلیل دیگر علاقهام این است که انفعال، خودش نوعی کُنش است.» او شیفتهی لحظهای است که انفعال به «همدستی» تبدیل میشود. شخصیتهایش اغلب در موقعیتهای اخلاقاً ناپایدار قرار میگیرند: مثلاً برای نهادهایی کار میکنند که با آنها مخالفند، یا ارثیهای را میپذیرند که قانوناً حقشان نیست.
داستان میتواند پادزهری برای اقتدارگرایی باشد
دیدار ما در اواخر فوریه انجام شده و به نظر میرسد تمام آدمهایی که آن روز در نیویورک دیدم، درباره سیاست حرف میزدند. کیتامورا خوب نخوابیده است. نیمهشوخی میگوید در دوران ریاستجمهوری ترامپ هرگز خوب نمیخوابد. او در دوره کارشناسی ارشد نویسندگی خلاق در دانشگاه نیویورک تدریس میکند و تعریف میکند که فردای یکی از انتخاباتها (احتمالاً اشاره به فضای پس از ۲۰۲۰ یا پیش از ۲۰۲۴)، دانشجویانش پرسیدهاند اصلاً فایده داستاننویسی چیست؟ آیا وظیفه ندارند مستقیماً در برابر ترامپ مقاومت کنند؟ خودش در سال ۲۰۱۶ با این پرسش کلنجار رفته بود، اما جو سیاسی کنونی پیرامون بازگشت احتمالی ترامپ آنقدر افراطی است که حالا با وضوح بیشتری اهمیت حیاتی نوشتن، هنر و آموزش را درک میکند. میگوید این اهمیت «تا حدی به این دلیل است که این حوزهها بهشدت هدف حمله قرار گرفتهاند و همچنین به این دلیل که [ترامپ و متحدانش] میکوشند هر آنچه را که من دوست دارم و برایم مهم است، از من بگیرند. هیچگاه برایم آشکارتر از این نبوده که نوشتن واقعاً اهمیت دارد. کاری عبث یا بیهوده نیست.»
او ادامه میدهد، نویسندگان در موقعیت مناسبی هستند تا به حملات ترامپ به زبان – ابهامآفرینیها، دوپهلوگوییها، جنجالهای اخلاقی بر سر ضمایر یا تغییر نام خلیج مکزیک – واکنش نشان دهند. در نگاهی کلانتر، داستان میتواند پادزهری برای اقتدارگرایی باشد. اگر اقتدارگرایی با انزوای مردم شکوفا میشود، داستان مردم را گرد هم میآورد. «در بنیادیترین شکلش، نوشتن یعنی گشودن خود به روی ذهن دیگری. صمیمیترین کاری که روزانه انجام میدهم این است که کتابی برمیدارم و خودم را به روی دیگری میگشایم.» و در حالی که دولت ترامپ شاید در پی تحمیل یک شیوه زندگی باشد، وظیفه داستان، مثل همیشه، این است که به مردم یادآوری کند «راههای دیگری برای بودن» وجود دارد.
کیتامورا پیش از نویسندگی، آرزوی بالرین شدن داشت. او در کالیفرنیا بزرگ شد؛ جایی که والدینش به خاطر شغل پدرش بهعنوان استاد مهندسی در دانشگاه کالیفرنیا، از ژاپن به آنجا مهاجرت کرده بودند. در دوران مدرسه، هر روز ظهر کلاس را برای تمرین رقص ترک میکرد و میخواست رقصنده حرفهای شود. اما مصدومیت «تیر خلاص» بود، چون داشت برایش روشن میشد که آنقدرها که لازم است خوب نیست. با اینکه هرگز فکر نمیکرد به دانشگاه برود، در دانشگاه پرینستون در رشته ادبیات انگلیسی پذیرفته شد. کیتامورا میان رقص و نوشتن شباهتهایی میبیند. هر دو نیازمند انضباط هستند: «یعنی انجام مکرر یک کار، بازبینی و بازبینی مداوم.» نکته دیگری که به ذهنم میرسد این است که اگر بالرینها در پنهان کردن درد و تلاش جسمانیِ نهفته در هنرشان استادند، نوشتههای کیتامورا هم خویشتنداری و تضاد مشابهی را نشان میدهد: تضاد میان نثر دقیق و صیقلخورده و جریانات زیرینِ متلاطم آن.
کار از آشفتگی زندگی بیرون میآید، خلاقیت در خلا شکل نمیگیرد
در سال ۱۹۹۹، پس از پرینستون، کیتامورا برای گذراندن دوره دکتری ادبیات در کنسرسیوم لندن به بریتانیا رفت. در اوایل دهه ۲۰۰۰، بهصورت پارهوقت در انستیتو هنرهای معاصر (جایی که کونزرو را ملاقات کرد) کار میکرد و فضای هنری و فرهنگی لندن را پرشور و هیجانانگیز یافت. به یاد میآورد: «آدمها در کارهایشان ریسکهای فوقالعادهای میکردند و دیدن این جسارت جالب بود.» در سال ۲۰۰۹، اولین رمانش، «ضربه از راه دور» (The Longshot) را منتشر کرد که درباره یک مبارز هنرهای رزمی ترکیبی (MMA) است که برای مسابقه بازگشتش آماده میشود. در «تست بازیگری» (Audition)، شخصیت بازیگر معتقد است «اجرا در فضای میان اثر و مخاطب شکل میگیرد» و کیتامورا باور دارد همین نکته درباره کتابها هم صدق میکند. او میخواست «تست بازیگری» چنان باز باشد که تفاسیر چندگانه و حتی متناقض را برتابد تا خواننده خود به نتیجهگیری برسد. برایش جالب است که انتخاب یک تفسیر خاص از سوی خواننده – مثلاً اینکه خاویرِ «پسرنما» یک کلاهبردار است، یا اینکه بازیگر، مادری «بد» است – چه چیزی را درباره خودِ خواننده آشکار میکند.
«تست بازیگری» به همراه دو کتاب پیشین او، «جدایی» و «صمیمیتها»، سهگانهای نانوشته یا آزاد را تشکیل میدهند؛ رمانهایی که نگاهی تیزبین به جنبههای شوم روابط، تغییرات ظریف و در عین حال تهدیدآمیز قدرت میان افراد، و لحظاتی دارند که نزدیکی، خطرناک یا خفهکننده میشود. او میگوید: «ما خیلی تمایل داریم صمیمیت را چیزی مطلوب و خواستنی بدانیم که در پیاش هستیم، اما صمیمیت میتواند تحمیلی هم باشد.» در «تست بازیگری»، راوی تقریباً بهطور وسواسگونهای نسبت به بازتنظیم قدرت در خانواده حساس است. بازیگر مشاهده میکند که فردی که بیشتر مورد توجه و خواستن است، دست بالا را دارد. پول نیز بر روابط شخصیتها تأثیر میگذارد، گاه به شکلی غیرمنتظره: در برخی نقاط، شخصیتها سعی میکنند با پول قدرت بخرند، اما این بخشندگی تنها آنها را ضعیفتر میکند و عمق نیازشان را برملا میسازد.
کیتامورا میگوید که از لحظاتی که قدرت خود را بر فرزندانش اعمال کرده، هم مجذوب شده و هم هراسان. «این لحظات مرا بسیار ناراحت میکنند. چیزهایی بسیار ساده، مثل وقتی که آنها را به اتاقشان میفرستید، یا وقتی که عصبانی میشوید، یا وقتی هنوز کوچک هستند، آنها را برخلاف میلشان بلند میکنید، این واقعاً اعمال قدرت خشن بر یک انسان دیگر است، اما همچنین بخشی از والدین بودن است.» او توانایی خود را در شناسایی عناصر آزاردهنده در تعاملات روزمره آشکار میکند. در عین حال، کیتامورا اشاره میکند که والد بودن میتواند باعث شود احساس ناتوانی کنید. او اغلب احساس ناتوانی میکند که نمیتواند از فرزندانش در برابر دنیای اطراف محافظت کند.
کیتامورا قبلاً کار روی رمان بعدی خود را آغاز کرده است که میگوید بسیار متفاوت از کتابهای قبلیاش خواهد بود. به گفته خودش، «البته، نه به معنای مکسیمالیسم. این تفاوت برای من مهم خواهد بود اما شاید برای هیچکس دیگر نباشد.» او در انتظار نوشتن است، اما تور کتاب، تدریس و زندگی خانوادگی مانع او شدهاند. مثل بسیاری از والدین شاغل، کمبود زمان برای خودش، کمبود خلوت، میتواند او را ناراضی کند، اما او پذیرفته است که «کار از آشفتگی زندگی بیرون میآید.» خلاقیت در خلا شکل نمیگیرد. او میگوید: «من باید از میان زندگیام بنویسم، این تنها کاری است که میتوانم انجام دهم. منتظر نمینشینم تا دهه بعد وقت بیشتری داشته باشم.»
منبع: گاردین، نوشته سوفی مکبین، ۱۲ آوریل ۲۰۲۵
نظر شما