جمعه ۱۹ فروردین ۱۳۹۰ - ۱۶:۱۷
داستان بخوانیم/ کتاب صورتی

«کتاب صورتی» از مجموعه‌ی «افسانه‌های شیرین دنیا» 36 افسانه از سراسر دنیا را در خود جای داده است. این کتاب «اندرو لنگ» را مجید عمیق به فارسی برگردانده است.

ایبنا نوجوان:
«در زمان‌های قدیم، بر فراز کوهستان‌های سرزمین ژاپن، پیرمردی در کلبه‌ی کوچک خود روزگار می‌گذراند. پیرمرد به کلبه‌ی حصیری خود و دیوارهای کاغذی زیبای آن می‌بالید، چون این دیوارها در فصل گرما درون کلبه را خنک نگه می‌داشتند و بوی گل و گیاه نیز درون فضای کلبه را عطرآگین می‌کرد.

روزی پیرمرد از پنجره‌ی کلبه‌اش کوه‌ها را تماشا می‌کرد که یک‌باره از اتاق پشتی کلبه‌اش صدای تلق و تلوق شنید. وقتی سرش را چرخاند، در گوشه‌ی اتاق، کتری آهنی ِ رنگ و رو رفته‌ای را دید گویی سالیان سال رنگ آفتاب را به خود ندیده بود. این که کتری آهنی چطور یک‌باره از کلبه‌ی پیرمرد سر در آورده بود، برای خود او هم یک معما بود! وقتی پیرمرد آن را برانداز کرد؛ کتری از هر نظر سالم و بی‌نقص بود؛ بنابراین آن را تمیز کرد و توی آشپزخانه‌اش گذاشت.

پیرمرد لبخندی زد و با خود گفت: «این کتری برایم شانس آورد. اگر آن را بفروشم پول خوبی برایش می‌پردازند، اما بهتر است آن را دم دست داشته باشم، چون کتری قبلی‌ام کاملاً کهنه و فرسوده شده و دیگر قابل استفاده نیست.»

پیرمرد کتری خودش را از روی اجاق برداشت و کتری تازه را پر از آب کرد و روی اجاق گذاشت. هنوز آب کتری تازه شروع به گرم شدن نکرده بود که اتفاق عجیبی روی داد. پیرمرد فکر کرد که خواب می‌بیند. ابتدا دسته‌ی کتری شکل یک سر شد و سپس دهانه‌ی آن نیز تبدیل به دم شد و زیر بدنه‌اش نیز چهار پنجه بیرون آمد و در مدت چند دقیقه، کتری، دیگر آن کتری سابق نبود و تبدیل به یک روباه شده بود! روباه از روی اجاق پرید و مثل یک بچه گربه در اطراف اتاق شروع به دویدن کرد و از دیوارها و سقف بالا می‌رفت. پیرمرد که نگران به‌هم ریخته شدن اتاقش بود، به‌ناچار از همسایه‌اش کمک خواست. آن‌ها بالاخره روباه را گرفتند و در یک صندوقچه‌ی چوبی زندانی کردند. سپس پیرمرد و همسایه‌اش برای رهایی از شر این روباه، با هم مشورت کردند. سرانجام به این نتیجه رسیدند که او را بفروشند. آن‌ها پسربچه‌ای را که از جلوی خانه می‌گذشت، صدا کردند و از او خواستند که ـ جیمو ـ کاسب آن ناحیه را صدا بزند.

وقتی جیمو آمد، پیرمرد به او گفت که مي‌خواهد از شر چیزی خلاص شود. آن‌وقت پیرمرد در صندوقچه‌ی چوبی را بلند کرد تا روباه را به او نشان بدهد. اما توی صندوقچه چیزی جز یک کتری نبود. پیرمرد خیلی تعجب کرد. او روی اجاق همه چیز را به چشم خود دیده بود و از این رو دیگر نمی‌خواست آن کتری عجیب و غریب را نگه دارد. پیرمرد آن را پس از کلی چانه زدن به جیمو فروخت و او هم پول کتری را پرداخت کرد و از خانه‌ی پیرمرد خارج شد.

هنوز جیمو از خانه‌ی پیرمرد چندان فاصله نگرفته بود که او احساس کرد، کتری سنگین‌تر و سنگین‌تر می‌شود و تا به خانه‌اش برسد، كتري چنان خسته‌اش کرد که آن را در گوشه‌ای از اتاقش انداخت و دیگر سراغ آن نرفت. نیمه‌های شب جیمو از گوشه‌ی اتاق، یعنی درست همان‌جایی که کتری را گذاشته بود، صدای تلق تلوق شنید و از سر جایش برخاست تا ببیند چه خبر شده است؛ اما در گوشه‌ی اتاق چیزی غیر از آن کتری نبود. جیمو فکر کرد خواب دیده است و دوباره به خواب سنگینی فرو رفت. بار دیگر جیمو در اثر سر و صدایی که از گوشه‌ی اتاق شنید، از خواب پرید و در گوشه‌ی اتاق و زیر نور چراغ به جای کتری، روباهی را دبد كه دور خودش می‌چرخید و شیطنت می‌کرد.

سپس روباه به طرف ایوان دوید و در آن‌جا خوشحال و شادمان چندبار پشتک زد. جیمو از دست شیطنت‌های روباه پاک کلافه شده بود و نمی‌دانست چه باید بکند. نزدیکی‌های صبح بود که جبمو توانست چند ساعتی را بخوابد، اما وقتی او دوباره از خواب بیدر شد، از روباه خبری نبود و در گوشه‌ی اتاق همان کتری را دید که شب قبل در آن‌جا گذاشته بود.

جیمو پس از مرتب کردن خانه‌اش، به خانه‌ی همسایه‌ی دیوار به دیوار خود رفت تا ماجرای دیشب را برای او تعریف بکند. آن مرد با دقت به حرف‌های او گوش می‌داد و بر خلاف انتظار جیمو ،هیچ نوع حالت تعجب در چهره‌ی همسایه‌اش دیده نمی‌شد،چون او در دوره‌ي نوجوانی‌اش چیزهایی درباره‌ي یک کتری سحرآمیز شنیده بود. آن مرد پس از شنیدن حرف‌های جیمو، به او گفت: «همراه روباهت به سفر برو و آن را به همه نشان بده. مطمئن باش ثروتمند می‌شوی. اما پیش از آغاز سفرت باید موافقت روباه را جلب بکنی. در ضمن برای آن که روباه با مشاهده‌ی مردم وحشت‌زده نشود، باید مراسم مخصوص ورد انجام بدهی.»

جیمو از دوستش تشکر و به گفته‌های او عمل کرد؛ موافقت روباه به دست آمد، یک اتاقک ساخته شد و بر سر در آن یک اطلاعیه نصب شد که در آن از مردم دعوت شده بود تا شاهد شگفت‌آورترین ماجرا در تاریخ باشند.

جمعیت زیادی از مردم گرد هم آمدند. ابتدا کتری دست به دست گشت و به آن‌ها فرصت داده شد تا از هر نظر کتری را بازبینی کنند و مطمئن شوند که هیچ نوع دوز و کلکی در کار نیست. سپس جیمو کتری را در دست گرقت و روی سکوی محل نمایش نشست. جیمو با دست به کتری اشاره کرد و گفت: «فوراً یک روباه شو.»

در یک چشم به هم زدن دسته‌ی کتری تبدیل به سر شد و دهانه‌ی آن هم شکل دم شد و از طرفین بدنه‌ی آن نیز چهار پا بیرون آمد. سپس جیمو به روباهش اشاره کرد و گفت: «حالا برقص!» روباه شروع به رقصیدن کرد و مردم چنان به وجد آمدند که خودشان نیز همراه روباه رقصیدند. روباه با انواع حرکات نمایشی به رقص خود ادامه داد و اگر جیمو به مردم نمی‌گفت که روباهش خسته است و اگر در اتاقک نمایش را نمی‌بست، مردم تا صبح هم دست از رقصیدن بر نمی‌داشتند.

هر روز که می‌گذشت هجوم جمعیت برای تماشای رقص روباه و حرکات عجیب و غریب او بیشژ‌تر می‌شد. و همان‌گونه که همسایه‌ی جیمو پیش‌بینی کرده بود، او ثروتمند شد. اما جیمو هنوز احساس خوشحالی نمی‌کرد، چون او ثروتی را که نصیبش شده بود، مدیون کسی می‌دانست که کتری را از او خریده بود. بنابراین یک روز صبح صد سکه‌ی طلا را توی کتری گذاشت، آن را زیر بغل زد و به طرف خانه‌ی فروشنده‌ی کتری به راه افتاد. وقتی جیمو با فروشنده‌ی کتری روبه‌رو شد، به او گفت: «من دیگر به این کتری احتیاج ندارم، چون در سایه‌ی این کتری عجیب و غریب و جادویی کلی ثروت به دست آوردم. حالا هم آن را به تو که صاحب اصلی‌اش هستی، برمی‌گردانم. توی کتری صد سکه‌ی طلا گذاشته‌ام و خواهش می‌کنم این سکه‌ها را به عنوان کرایه‌ی چند روز کتری از من قبول کنید.»

صاحب اصلی کتری از جیمو تشکر کرد و به او گفت: «افراد درست‌کاری مثل شما کم‌تر پيدا می‌شوند.»

به هر حال آن کتری برای هر دوی آن‌ها ثروت و خوشبختی به بار آورد و تا زمان مرگشان در نهایت آرامش زندگی کردند و مردم همیشه به آن‌ها به دیده‌ی احترام می‌نگریستند.

از افسانه‌های این کتاب می‌توان به «خوش شانس»، «پادشاه به سلامت باد»، «پسرک راز نگه‌دار»، «شاهزاده و اژدها»، «غازچران»، «روستایی و گربه‌اش»، «سنگ‌تراش»، «شش جانور گرسنه»، «موتیکاتیکا»، «پائول چوپان» و «خرچنگ و میمون» اشاره کرد.

«کتاب صورتي» توسط انتشارات قدیانی در 316 صفحه و با قیمت 6000 تومان وارد بازار کتاب شده است.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها