به گزارش خبرگزاري كتاب ايران(ايبنا)، «معناي زندگي از نگاه مولانا و اقبال» عنوان نشستي تخصصي بود كه عصر يكشنبه (8 خرداد) با سخنراني دكتر محمد بقايي (ماكان) در موسسه فرهنگي ـ هنري جمشيد جاماسيان برگزار شد. كتاب «معناي زندگي از نگاه مولانا و اقبال» سومين اثري است كه ماكان از پروفسور نذير قيصر به فارسي برگردانده است.
بقايي گفت: زندگي يكي از مفاهيمي است كه نميتوان آن را در يك جمله به طور جامع تعريف كرد. اصطلاحات بسیاری وجود دارند كه اين گونهاند و به سادگي تعريف شدني نيستند، همانند «زمان» كه هرچند قابل فهم است، اما تعريف آن آسان نيست. براي كلمه «زندگي» نيز به تعداد آدميان، تعريف وجود دارد. زيرا هر كسي زندگي را از منظر خود ميبيند؛ اما در تاريخ بشر كساني قد علم كردهاند كه ديدگاه آنها نسبت به زندگي، آن اندازه جامعيت دارد كه ميشود آن را معياري براي فهم زندگي دانست.
وي افزود: يكي از آنها مولاناست كه در باب زندگي، ديدگاههاي بسيار قابل توجهي دارد. همه آثار او نشان دهنده توجه او به همين مفهوم زندگي است. هدف او در آثارش، به ويژه در «مثنوي»، اين است كه چگونه زيستن را براي انسان توضيح دهد. همچنين مهمترين اصلي كه مولوي در زندگي انسان مورد توجه قرار ميدهد، انديشيدن است. او انديشيدن را براي انسان برتر از هرچيز ديگر ميداند.
اين بيت مولوي زبانزد همه است كه ميگويد: «اي برادر تو همه انديشهاي». مولانا انسان را مبتني بر اين اصل ميداند كه اگر قدرت انديشه را از او بگيرند، چيزي از او باقي نميماند؛ اما چگونه انديشيدني؟ بسياري از متفكران، بشر را به انديشيدن تشويق كردهاند اما هيچ كدام نگفتهاند كه چگونه بايد انديشيد. مولوي راه چگونه انديشيدن را هم نشان ميدهد و ميگويد تنها نيكانديشي است كه ارزش دارد. اين سخن او برگرفته از دين مزديسنايي است و نشان ميدهد كه چگونه مولانا، آگاهانه يا ناآگاهانه، از آن انديشهها اثر پذيرفته است.
وي افزود: مولانا انديشه را به بالي تشبيه ميكند كه برخي پرندگان را به سوي گورستان ميبرد و همان بال برخي ديگر را به سوي جلال و سلطاني: «بال، زاغان را به گورستان برد/ بال شاهين را سوي سلطان برد». در واقع از ديد او، انديشه در كسي باعث گمراهي ميشود و در ديگري سبب نيك سرانجامي. پس تاكيد مولانا بر انديشه خالص نيست. چون هر كسي كه عقلش را به كار مياندازد، فكر ميكند كه خردورزي ميكند. اما نميداند كه انديشهاش به سرانجام نيكي ميرسد يا نه؟
اكنون پرسشي پيش ميآيد: چه كسي ميتواند انديشه را به راه نيك و درست هدايت كند؟ مولوي ميگويد كه هر انساني نياز به دليل راه دارد. يعني يك معلم و هدايت كنندهاي ميخواهد كه او را به راه راست رهنمون شود. درست همانند قطاري كه از ريل ميگذرد و اگر در آن بزنگاه حساس سوزنبان علامت ندهد، قطار به بي راهه كشيده خواهد شد. مولوي ميگويد كه راهنما و دليل راه، چنين نقشي دارد. يعني بر سر دو راهي، انسان را هدايت ميكند كه به راهي كشيده شود كه شايسته مقام انساني اوست.
بقايي ماكان يادآور شد: خود مولوي هم اگر دليل راه در زندگي نداشت، چه بسا در تاريخ تفكر جهان، نامي هم از او باقي نميماند. محبوبيت و آوازه مولانا، مديون چند نفري است كه راهنماي او بودند. يكي از آنها پدر او «بهاء ولد» بود كه با شدت تمام او را تعليم ميداد. هنگامي كه مولانا 29 ساله بود، پدر او درگذشت و مولوي گردانندگي و سررشتهداري مدرسه پدر را بر عهده گرفت.
پس از بهاء ولد، كسي كه راهنماي مولانا بود، «برهانالدين محقق ترمذي» بود كه از بلخ به قونيه آمده بود و مولانا را تشويق كرد كه براي ادامه تحصيل به دمشق و شامات برود. پس از آن بايد از «شمس تبريزي»، «حسامالدين چلبي» و «صلاحالدين زركوب» نام بُرد كه همگي راهنما و هدايت كننده مولانا بودند. اگر ما «مثنوي» را نگاه كنيم، تاثير اين راهنماها را به خوبي ميتوانيم بيابيم.
وي افزود: مهمترين نكتهاي هم كه مولانا بر آن تاكيد ميورزيد، انديشيدن بود. از ديد او انديشيدن بايد به كمك راهنما انجام بگيرد. اصولا چهرههاي بزرگ، يك انسان آرماني در ذهن خود تصور ميكنند تا تمام آنچه را كه ميخواهند يك انسان واقعي داشته باشد، در ظرف آن انسان آرماني بريزند. انسان آرماني مولانا هم كسي است كه هم اهل معنا باشد و هم قدرت داشته باشد.
اين پژوهشگر خاطرنشان كرد: مولوي نخستين چهرهاي است كه به اين نكته توجه ميكند و بعدها «نيچه» هم از «ابر انسان» نام ميبرد؛ اما انسان آرماني مولانا اين برتري را بر «ابر انسان» نيچه دارد كه تقديرگرا نيست. مولوي به تقدير باور ندارد. در حالي كه نيچه ميگفت كه آدمي از دست تقدير هيچ گريزي ندارد. مولوي تقدير را حاصل تفكري ميداند كه شخص در گذشته انجام داده و در آينده گريبان او را ميگيرد.
وي افزود: مولانا اعتقاد به اختيار آدمي دارد. در حالي كه هنگامي كه متفكران غربي را نگاه ميكنيم ميبينيم كه آنها جبراگرا هستند. ارسطو كه از بزرگان تفكر يونان باستان بود، ميگفت كه هيچ تغيير و تحولي در جهان نميتوان انجام داد و «لايبنيتس» معتقد بود كه همه چيز جهان از پيش تنظيم شده است؛ اما مولوي ميگويد كه بشر مختار است و ميتواند بسياري از كارها را انجام دهد و حتي آفريدههاي خدا را كامل كند: «اين كه گويي اين كنم يا آن كنم/ خود دليل اختيار است اي صنم». او براي اثبات اين نكته، دلايل بسياري ميآورد.
نويسنده كتاب «لعل و روان؛ شرح و بررسي تطبيقي غزلهاي اقبال» گفت: يكي از مواردي هم كه مولانا بر آن تاكيد ميكند، توجه به نشاط و شادي است. اين ويژگي را در «ديوان شمس» به خوبي ميتوان يافت. هر جاي اين ديوان را كه ميخوانيم، انگار كسي در برابر ما ايستاده است و مشغول سماع است. مولانا ميگويد زندگیای سازنده و پوياست كه در آن شادي و نشاط باشد.
وي به كتاب «معناي زندگي از نگاه مولانا و اقبال» نيز اشاره كرد و گفت: اين كتاب علاوه بر تاثيرپذيري اقبال از مولوي، در زمينههاي نظري و عملي زندگي، ديدگاههاي ديني آنان را نيز كه بخش عمدهاي از تفكراتشان را شامل ميشود، مورد تجزيه و تحليل قرار ميدهد و در نهايت نتيجه ميگيرد كه اقبال به رغم آن كه در كليات از مولوي پيروي كرده و مسافتي از مسير فكرياش را شانه به شانه وي طي كرده، ولي سرانجام راه خود را پي گرفته و با توجه به 700 سال تجربه و آگاهي بيشتر نسبت به مقتداي خويش، الگوهاي پيشرفتهتر و احتمالا متفاوت براي چگونه زيستن عرضه داشته است.
دوشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۰ - ۱۰:۳۹
نظر شما