طنز سياسي يكي از سبكهايي است كه در حوزهي نوجوانان كمتر به آن پرداخته ميشود. «آيزاك بشويتس سينگر» در كتاب «احمقهاي چلْم و تاريخشان» وارد اين حوزه شده است. اين كتاب سرگذشت خيالي طنزآميز كشورهايي را روايت ميكند كه حاكمانشان دچار توهم رسيد به قدرت و وسعت يك امپراتوري و جهاني شدن هستند.
«آيزاك بشويتس سينگر» لهستاني اين كتاب را نزديك به 40 سال پيش و در اوج حكومتهاي كمونيستي در كشورش براي كودكان نوشته و براي اين كار شهر «چِلْم» را پايه و اساس قرار داده است. چلم شهري در لهستان است كه بيشتر سكنهي آن يهودي هستند. داستانها و شوخيهاي زيادي دربارهي سادهلوحي مردم اين شهر از گذشتههاي دور تا به امروز بر سر زبانها بوده است.
نويسنده در فصل نخست كتاب با عنوان «چگونه چلم به وجود آمد؟» ميگويد: «دانشمندان چلم دربارهي چگونگي پيدايش اين شهر اختلافنظر دارند. البته دينداران و مومنان چلم همگي اعتقاد دارند كه خدا گفت: «اينجا چلم بشود و چلم شد» اما خيلي از دانشمندان عقيده دارند كه پيدايش اين شهر نتيجهي يك آتشفشان بوده است. آنها ميگويند قبل از پيدايش چلم در اين منطقه آشفتگي عظيمي وجود داشت و همه جا را بخار، مه و ابرهاي غليظ فراگرفته بود. سپس انفجاري رخ داد و چلم پديد آمد...»
چلميها در ابتدا و در بيشتر وقتها گرسنه و بيمار بودند اما از آنجايي كه هنوز كلمهي بحران در زبان آنها ساخته نشده بود، بحراني هم وجود نداشت. اما بعد از سالها كه چلميها متمدن شدند، كلماتي مثل «مشكلات» و «بحران» بهوجود آمد و از آن زمان آنها متوجه شدند كه در چلم بحران وجود دارد.
همان موقع چلميها تصميم گرفتند تا اين بحران را حل كنند. آنها براي اين كار شيوههاي منحصر بهفردي را در پيش گرفتند: «گرونام اولين آدم دانا و خردمند چلم و نيز اولين حاكم شهر بود. در چلم هميشه دانايان و حاكمان در كنار يكديگر بودند. براي ادارهي شهر شوراي پنج نفرهاي از دانايان و خردمندان به گرونام كمك ميكردند. يك روز گرونام به شلهميل دستور داد كه اعضاي شورا را جمع كند. وقتي آنها جمع شدند گرونام گفت: اي دانايان و فرزانگان! در چلم بحران وجود دارد! اغلب شهروندان ناني براي خوردن ندارند. آنها لباسهاي كهنه به تن ميكنند و خيلي از آنها از سرفه و انواع سرماخوردگي رنج ميبرند. چطور ميتوانيد اين بحران را حل كنيد؟»
فرزانگان چلم همانطور كه در آن سرزمين رسم بود، هفت روز و هفت شب فكر كردند تا اينكه «لگيش منگ» در شورا گفت: «حضرتعالي ميدانيد كه فقط عدهي بسيار كمي از آدمهاي تحصيلكرده در چلم هستند كه ميفهمند بحران يعني وضعيت بد و اسفناك. پس بياييد قانوني وضع كنيم كه استفاده از اين كلمه ممنوع شود. آنوقت خيلي زود اين كلمه فراموش خواهد شد. بعد هم ديگر هيچكس نميفهمد كه بحران وجود دارد و ما دانايان هم مجبور نيستيم براي حل آن به كلهي مباركمان فشار بياوريم و مغزمان را خراب كنيم!»
بله!راه حل چلميها در بيشتر مواقع به پاك كردن صورت مساله ختم ميشد و البته گاهي هم به جنگ؛ جنگي كه هيچوقت بحران چلم را حل نميكند: «گرونام گفت: نظر من اين است كه فقط يك جنگ ميتواند مشكل ما را حل كند... ما با شهر «گورش كود» ميجنگيم چون آنها به ما ميگويند احمق. در حاليكه همهي ما چلميها ميدانيم كه وقتي عقل را در آسمان تقسيم ميكردند، 90 درصد آن را به ما دادند. تنها راهي كه ميتوانيم به آنها ثابت كنيم كه ما باهوشتريم اين است كه آنها را در جنگ شكست بدهيم.»
چلميها به همين راحتي ماجراي بحران و فقر در جامعه را فراموش كردند و همهي فكر و ذكرشان جنگ شد. ولي خب! از چلميها چه توقعي ميتوان داشت؟ اگر آنها حتي نتوانند راه «گروش كود» را پيدا كنند نبايد خيلي تعجب كرد: «ساعتها گذشت و هيچ نشانهاي از گروش كود نمايان نشد. گرونام كه ديگر صبرش تمام شده بود پرسيد: هاسكل! پس گروش كود كجاست؟
هاسكل بعد از كمي ترديد با خجالت گفت: ببخشيد! من فقط كمي اشتباه كردم و به جاي رفتن به سمت راست، به سمت چپ حركت كردم و متاسفانه الان داريم به شهر «مازلبوشت» نزديك ميشويم!»
اگر فكر كرديد حالا چلميها تغيير مسير ميدهند و به سمت گروش كود حركت ميكنند سخت در اشتباهيد! «... مردم مازلبوشت هم فكر ميكنند ما احمقيم. تازه حقيقت اين است كه همهي مردم دنيا ما را احمق ميدانند. پس فرقي نميكند كه ما به كجا حمله كنيم. آنچه ما بر سرشان ميآوريم كاملاً حقشان است!»
البته اينكه بالاخره چلميها چگونه در جنگ شركت ميكنند چيزي است كه بايد در كتاب بخوانيد اما بد نيست بدانيد در اين ميان زنان چلمي هم بيكار نبودهاند: «ينتهپشا كه ناظر پرشور و پيگير اتفاقات در شهر بود، متوجه شد كه مردان چلمي احمقتر از آن هستند كه بتوانند از پس بحرانها برآيند، بنابراين تصميم گرفت حزب زنان را تاسيس كند!»
و همين موضوع خود باعث اتفاقات ديگري در چلم ميشود.
«آيزاك بشويتس سينگر» در كتاب «احمقهاي چلم و تاريخشان»، نه تنها چلم و حاكمانش، بلكه همهي حاكمان و دولتمردان نالايق را با زبان طنزش نقد كرده است.
بخشهايي از اين كتاب شايد براي مخاطبان بزرگتر كه از وقايع تاريخي اطلاع بيشتري دارند آشنا باشد. البته مخاطبان نوجوان كتاب نبايد نگران اين موضوع باشند كه آيا متوجه ربط متن كتاب با اتفاقات تاريخي ميشوند يا نه؛ چرا كه اين ارتباط در آينده نيز برقرار خواهد شد!
«آيزاك بشويتس سينگر» نويسندهي «احمقهاي چلم و تاريخشان» سال 1902 در لهستان به دنيا آمد. اين داستاننويس يهودي در سال 1935 به آمريكا مهاجرت كرد و سردبير روزنامهي «فوروارد» در نيويورك شد.
در ميان آثار اين نويسندهي برندهي جايزهي نوبل، 17 كتاب براي كودكان و نوجوانان وجود دارد.
«احمقهاي چلم و تاريخشان» در سال 1969 برندهي جايزهي «كالد كات» شده كه از جوايز مهم در ادبيات كودك و نوجوان در آمريكاست.
اين كتاب به زبانهاي مختلفي ترجمه شده و در ايران نيز «پروانه عروجنيا» آن را ترجمه كرده است.
چاپ سوم اين كتاب را انتشارات «آسمان خيال» با قيمت 2800 تومان منتشر كرده است.
نظر شما