پنجشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۱ - ۱۴:۰۰
دل آرام

ايبنا - خواندن يك صفحه از‌‌ يك كتاب را مي‌توان چند گونه تعبيركرد؛ چيدن شاخه گلي از يك باغ، چشيدن جرعه‌اي از اكسير دانايي، لحظه‌اي همدلي با اهل دل، استشمام رايحه‌اي ناب، توصيه يك دوست براي دوستي با دوستي مهربان و...

خانه را به خدا سپرد

با اولین استارت، ماشین روشن شد. آقای کرامتی، روی حساب رفاقت چندین ساله و نان و نمک دوره‌ی محصلی، کار بابا را جلو انداخته بود. بابا به مهارتش اعتقاد داشت. می‌گفت:
ـ حلبی کهنه رو هم می‌کنه ماشین تحویل می‌ده.
مینا دفتر و کتاب‌های خودش و شکیلا را با چند تا مداد رنگی و عروسک توی کیف مدرسه و ساک‌ها جا داد و پشت در حیاط گذاشت. مامان قابلمه و بشقاب را در یک سبد و قند، چای، برنج، حبوبات با چند تا پیاز و سیب‌زمینی را در سبد دیگر گذاشت. یخدان کائوچویی سفید هم برای گوشت و مرغ و کره و پنیر بود که بابا سر راه از پشت کارخانه، پر از یخ کند. بابا مثل اتوبوس‌های جلوی حرم، تا دروازه، تند تند بین در هال و اتاق عقبی می‌رفت و برمی‌گشت. بالش و پتوها را در ملحفه پیچید پیک‌نیک پر شده و آفتابه‌ی قرمز و یک زیرانداز اضافی. همه را در صندوق عقب جا داد. کرکره‌ها را پایین کشید و درها را قفل کرد. مهتابیِ هال را روشن گذاشت و صدای رادیو را بلندتر کرد که از کوچه هم شنیده شود. بسم‌الله گفت و از شیشه جلوی ماشین، آسمان را نگاه کرد. دستش را روی فرمان زد.
ـ الهی به امید تو.
مامان، کیسه‌ی طلاها را به گردنش آویزان کرد و دکمه‌ی مانتو را تا بالا بست. بابا، دنده عقب که از حیاط بیرون می‌رفت به مینا اشاره کرد، آب روی باغچه را ببندد. بعد هم خودش آمد و گاز و آب را قطع کرد. خانه را دست خدا سپرد و چشم‌های مینا از هیجان روزهای آینده برق زد.

صفحه 113 / دل آرام/ نجمه پساوند/ انتشارات سوره سبز/ چاپ اول/ سال 1391/ 280 صفحه/ 8800 تومان

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها