ايبنا - خواندن يك صفحه از يك كتاب را ميتوان چند گونه تعبيركرد؛ چيدن شاخه گلي از يك باغ، چشيدن جرعهاي از اكسير دانايي، لحظهاي همدلي با اهل دل، استشمام رايحهاي ناب، توصيه يك دوست براي دوستي با دوستي مهربان و...
فردای آن روز، من، پدر، مادر، آبجی طاهره، سلمان، سعید و همهی مردم به خیابانها رفتیم. جمعیت آنقدر زیاد بود که پدرم سعید را روی دوشش نشاند تا زیر دست و پا نماند. آن روز تمام شد و شاه هیچ غلطی نتوانست بکند. انگار او هرچه بیشتر مردم را از مرگ میترساند، آنها قویتر میشدند. انگار شاه یادش رفته بود که انقلاب مردم، انقلاب حسینی است.
الآن سالها از آن روز میگذرد. هنوز هم وقتی تلویزیون، تصاویری از آن راهپیمایی را نشان میدهد، گاهی تصویر سعید که روی دوش پدرم نشسته است را در بین جمعیت میبینیم و با خود فکر میکنم که اگر مردم، آن سال، مثل یاران امام حسین (ع) به میدان نمیآمدند، شاید ما هیچ وقت نمیتوانستیم آزادانه در خیابانهایمان برای امام حسین (ع) عزاداری کنیم. نمیتوانستیم مستقل باشیم و زیر ننگ وابستگی ظالمان نباشیم. اما ما آن روز نشان دادیم که پیروان واقعی امام حسین (ع) هستیم. چه کوچک باشیم و چه بزرگ و چه زن باشیم و چه مرد، هرگز زیر بار ظلم نخواهیم رفت.
صفحه 27 / هنوز یک خانه مانده/ شیوا سلامت/موسسه فرهنگی و هنری قدر ولایت / چاپ اول/ سال 1391/ 48 صفحه/ 2800 تومان
نظر شما