ايبنا - خواندن يك صفحه از يك كتاب را ميتوان چند گونه تعبيركرد؛ چيدن شاخه گلي از يك باغ، چشيدن جرعهاي از اكسير دانايي، لحظهاي همدلي با اهل دل، استشمام رايحهاي ناب، توصيه يك دوست براي دوستي با دوستي مهربان و...
خانه خلق، با درختان بلند سپیدار و چنار، تابلویی زیبا از پاییز بود؛ تابلویی که هر لحظه رنگی به خود میگرفت.
در اتاقهایی با ستارههای سرخ، شور و غوغایی عجیب برپا بود. از وقتی مدرسه باز شد، بچههای مدرسه، آنجا را پر کردند. رفیق اسرافیل، دست به ولخرجی زد و دستور داد شیرینیهای خوشمزه و شیرکاکائو برای بچهها بیاورند. گاهی برای کارگرها و هنرمندان بهترین غذاها را میآوردند. گاهی هم به مردانی که با لباس عشایر به آنجا میآمدند، پولی کلان میداد و میگفت: «عشایر و مرزنشینان، بهترین یار زحمتکشان هستند.» گللر فکر میکرد این پولها را از کجا میآورند؟ و با این حال، هر روز نمایشنامه خسرو و شیرین را تمرین میکرد. روزی نبود که شریفه و ملک جهان و رفیق اسرافیل با گللر بر سر کارگردانی نمایشنامه مشاجره نکنند. شریفه و ملک جهان که خرج از کیسهشان بود، به خود حق میدادند در همه جزئیات، حتی در لباس پوشیدن و نوع آرایش ملک شیرین دخالت کنند. گللر، سلیقه آنها را قبول نداشت. رفیق اسرافیل، مثل شیری زخمخورده، این طرف و آن طرف میرفت. اگرچه سعی داشت خشم و دردی را که در درونش بود، در میان ریش و موی انبوه و صدای خندههای بلند بپوشاند و نگاهش را از دیگران مخفی کند.
صفحات 107 و 108 / ای کاش گل سرخ نبود/ منیژه آرمین/ انتشارات سوره مهر/ چاپ اول/ سال 1391/ 348 صفحه/ 9400 تومان
نظر شما