سه‌شنبه ۵ دی ۱۳۹۱ - ۱۴:۰۰
نبرد هزار تو (کتاب چهارم از پنجگانه پرسی جکسون)

ايبنا - خواندن يك صفحه از‌‌ يك كتاب را مي‌توان چند گونه تعبيركرد؛ چيدن شاخه گلي از يك باغ، چشيدن جرعه‌اي از اكسير دانايي، لحظه‌اي همدلي با اهل دل، استشمام رايحه‌اي ناب، توصيه يك دوست براي دوستي با دوستي مهربان و...

اصطبل‌های نفرت‌انگیز

وقتی برگشتم سر اصطبل‌ها، خورشید داشت نوک تپه‌ها را لمس می‌کرد. یکی حتماً آمده بود و به اسب‌ها غذا داده بود، چون آنها داشتند لاشه‌های حیوانی بزرگ را می‌دریدند. نمی‌توانستم بفهمم چه حیوانی است، و واقعاً هم نمی‌خواستم بدانم. اگر می‌شد اصطبل‌ها نفرت‌انگیزتر از این بشوند، پنجاه تا اسب در حال دریدن گوشت خام داشتند این کار را می‌کردند.
یکی از آنها وقتی مرا دید در ذهنم گفت: «غذای دریایی! بیا تو! ما هنوز گشنه‌مونه!»
چکار باید می‌کردم؟ نمی‌توانستم از رودخانه استفاده کنم. و این نکته که این محل یک میلیون سال پیش زیر آب قرار داشت، کمکی به من نمی‌کرد. یک صدف کوچک آهکی در دستم بود و بعد به آن همه پهن نگاه کردم. با آشفتگی صدف را توی تاپاله‌ها انداختم. می‌خواستم پشت به اسب‌ها بکنم که یک صدایی شنیدم.
فسسس! انگار یک بادکنک سوراخ شده بود.
به جایی که صدف را انداخت بودم نگاه کردم. فوران کوچک آبی داشت از بین پهن بیرون می‌زد.
زیر لب گفتم: «امکان نداره.»
با تردید به طرف حصار قدم برداشتم. به فواره‌ی آب گفتم: «بزرگ‌تر شو.»

صفحه 163/ نبرد هزار تو/ ریک ریردان / ترجمه مریم حیدری/ انتشارات بهنام/ چاپ اول/ سال 1391/ 376 صفحه/ 14000 تومان

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها