«آنجلیتو» نوشته «گودرون پازوانگ» است و ترجمه بهروزکیا منتشر شد. داستان این کتاب دربارهی ثروتمندی به نام «زامبرانوس» است که پسر فقیر و آوارهای را به نام «آنجلیتو» به خانه میآورد
داستان این کتا، دربارهی ثروتمندی به نام زامبرانوس است که پسر فقیر و آوارهای به نام آنجلیتو را که از راه آشغالگردی روز میگذراند، به خانه میآورد تا پسرش گریگوریو همبازی داشته باشد. آنجلیتو زندگی خیالانگیزی پیدا میکند. لباسهای زیبا و نو میپوشد. غذاهای خوب میخورد. به مدرسه میرود. تفریح میکند و با گریگوریو دوست میشود. تا این که روزی گریگوریو فکر احمقانهای به سرش میزند و میخواهد با گذشتهی آنجلیتو آشنا شود. آنها لباسهای پاره میپوشند و به دنیای گداها و آوارههای شهر میروند.
راوی این داستان سوم شخص دانای کل است.
در این کتاب میخوانید: « گریگوریو دوباره پرسید: واقعا از ته دل دوست داری بمانی؟ آنجلیتو گفت: بله. اما مطمئن نبود که دروغ میگوید یا راست. گریگوریو گفت: ما کنار هم میمانیم سیمون. به تو قول میدهم. تو هم باید به من قولی بدهی. آنجلیتو به او قول داد. از آن قول و قرار به کسی حرفی نزدند.فقط به آلیسیا گفتند. او گفت: خدا خر را شناخت که به او شاخ نداد.»
«آنجلیتو» ۲۳۹ صفحهای است و پاییز امسال(1391)به شمارگان یک هزار و ۱۰۰ نسخه و به بهای ۶ هزار تومان وارد بازار کتاب شده است.
نظر شما