تكميلهمايون در نشست «ایرانگردی و جهانگردی» گفت: ايرانپژوهي به روش سنتي با هرودوت و گزنفون آغاز ميشود. آنها ميخواستند ايران را بشناسند اما ايرانپژوهي به معناي علمي آن با سفرنامههاي اروپايي شكل گرفت. نخستين اين سفرنامهها نوشته «كلاويخو» است. بعدها و در روزگار صفويه و قاجاريه شمار سفرنامهها افزایش پیدا کرد.-
ناصر تكميلهمايون در آغاز سخنانش به ريشهيابي واژه «ايرانشناسي» پرداخت و با اشاره به اين كه چنين واژهاي از ديد معنايي نادرست است، گفت: ما پسوند «شناسي» را در برابر واژه «لوژي» گذاشتهايم. لوژي، دانش است. در حالي كه ايران، دانش نيست كه آن را از اين ديد مطالعه و بررسي كنيم و از «ايرانشناسي» سخن بگوييم. از ديد من «ايرانشناسي» يك واژه «من درآوري» است و بهتر است بهجاي آن واژه تركيبي «ايرانپژوهي» را بهكار ببريم. يعني پژوهشهايي درباره شعر، ادب، هنر، جغرافيا، آيينها و ديگر زمينههاي زندگي ايراني.
وی افزود: البته ايرانپژوهي گونهاي از روشهاي استعماري هم بود. غربيها براي اين كه شرق را بشناسند و بر آن چيره شوند، دست به شناخت و پژوهش درباره ايران و ديگر سرزمينهاي خاوري زدند. البته نبايد گمان كرد كه هر خاورشناسي كه درباره ايران كار كرده دستنشانده استعمار بوده است. چه بسا آنها خواستهاند كه از ديد علمي برخي جوامع را بشناسند.
ايرج افشار را بايد «پدر ايرانشناسي كنوني» ناميد
تكميلهمايون در ادامه سخنانش گفت: در گذشته ما كشور و سرزمينمان را ميشناختيم اما «ايرانپژوه» نبوديم. آنچه در اين باره بعدها انجام داديم برگرفته از روشهاي غربی بود. از زمان «اعتمادالسلطنه» و در روزگار ناصرالدينشاه قاجار بود كه كار ايرانپژوهي را آغاز كرديم و بعدها با «محمد قزويني» و «حسن تقيزاده» به شيوهاي علمي ايرانپژوهي را پي گرفتيم اما در روزگار كنوني كسي كه سرآمد همه ايرانشناسان شناخته ميشد «ايرج افشار» بود. او در سراسر زندگي كوشيد ايران را از ديد معماري، هنر، تاريخ، فرهنگ، دستنويسهاي كهن و بسياري نمونههاي ديگر بشناسد و وجب به وجب ايران را ببيند. از اين رو من او «پدر ايرانشناسي كنوني» ميدانم.
علي بلوكباشي، سخنران ديگر اين نشست درباره چگونگي شكل گرفتن دانش مردمشناسي در ايران و پژوهشهاي ايرانشناسان غربی سخن گفت، وی افزود: اروپاييها با ايران از روي سفرنامهها آشنا شدند. هر چند از روزگار باستان كساني بودند كه درباره ايران مينوشتند اما از سده هفدهم ميلادي بود كه پاي اروپاييها به ايران باز شد و توانستند از نزديك مردم ايران و سرزمين ما را بشناسند و به همميهنان خود بشناسانند. از اين سده سه تن را ميشناسيم كه سفرنامهنويسان بزرگي بودهاند و كتابهاي باارزشي نوشتهاند. يكي از آنها «آدام اولياريوس» بود و دو تن ديگر«ژانباتيست تاورنيه» و «شاردن».
اروپاییها و آشنایی با فرهنگ متمدن ایرانیان
این مردمشناس پیشکسوت در ادامه افزود: از اين پس بود كه اروپاييها دريافتند كه با چه فرهنگ پيچيده و مردماني فرهنگور و متمدن روبهرو هستند. البته كتابهايي هم ميشناسيم كه ماموران انگليسي درباره ايران نوشتهاند، كتابهايي كه در شناخت سرزمين ما به اروپاييان تاثيرگذار بوده است. همانند آنچه «سر جان ملكم» در دو كتاب خود با نامهای «طرحهايي از ايران» و «تاريخ ايران» نوشت. از «جيمز موريه» و كتاب «حاجي باباي اصفهاني» او نيز بايد نام برد. موريه در ساليان آغازين سده نوزدهم گزارش سفرهاي خود را هم نوشت. اين كتابها دگرگوني ديگري در ذهن اروپاييها پديد آورد. هرچند آنها با سرزمين ما بيگانه نبودند اما كوشيدند با باريكبيني بيشتر و سفر به ايران، تاريخ، اديان، گويشها و قومهاي ايراني را بشناسند.
به سخن بلوكباشي، نخستين مردمشناس اروپايي كه به ايران آمد و همه سرزمين ما را ديد و با فرهنگ قومهاي ايراني آشنا شد و از زندگي آنها عكسبرداري كرد، «هانري فيلد» بود. او پژوهشهايي درباره طايفههاي ايراني انجام داد. پس از او برخي از مردمشناسان، همانند «فيلدبرگ» به ميان طايفههاي لُر رفتند و كار پژوهشي خود را پي گرفتند. فيلد با ايل «پاپي» زندگي كرد و همراه آنها كوچ كرد و به ثبت آيينهاشان پرداخت و دو كتاب در این زمینه با نامهای «ايل پاپي» و «سياهچادر» نوشت. فيلد در اين دو كتاب نظام اجتماعي و گذران معيشتي آنها را گزارش كرد. پروفسور «لوفلر» و همسرش نيز به كهكيلويه رفتند و يك سال و نيم با ايلهاي لُر زندگي كردند و زبان و آيينهایشان را آموختند. همسر او كتابي به نام «سيسخت» درباره زنان يكجانشين بويراحمدي نوشت. از «سالرزمن» كانادايي و «اسپولر» هم بايد نام برد كه درباره بلوچهاي ايراني دست به پژوهش زدند.
نظر شما