هر چند مدتی است متداول شده که فهرستی از شماری از آثار برتر در زمینههای مختلف فرهنگی و هنری انتخاب و معرفی شود، اما انتخاب بهترین داستانهای کوتاه تا کنون کمتر مورد توجه واقع شده است. در این میان تسا هدلی نویسنده و منتقد ادبی انگلیسی، ده داستان کوتاه برتر از نگاه خود را معرفی کردهاست./
خواندن داستانهای کوتاه، کاری ضروریاست و همین، نیمی از لذتی است که از این کار نصیب خواننده میشود. ممکن است خودتان را در یک رمان گم کنید، اما وقتی یک داستان کوتاه می خوانید، میتوانید پایان را همیشه، حتی زودتر از آنی که فکرش را میکنید، احساس کنید. این مساله، باعث می شود که از داستان آگاه تر باشید. در واقع، خواننده از حاشیههای داستان و نحوه به وجود آمدنشان آگاهتر است.
برای نویسنده نیز نوشتن یک داستان کوتاه به طرز شیرینی حسی از بی مسئولیتی را به همراه میآورد، با این حال بی مسئولیتی به معنای آسان بودن نیست. یک رمان، نیازمند مهندسی دقیق است، اما در حین نوشتن یک داستان، نیاز ندارید نگران نگه داشتن ظرفیت طولانی رمان باشید و همه بخشها را هماهنگ کنید. یک داستان خوب بر روی ضروریترین قسمتها تمرکز میکند.
1.«اتاق شماره 6» نوشته آنتون چخوف
در مواجهه با چخوف، این احساس به وجود میآید که خواننده داستان کوتاه مدرنی هستید که کاملا شکل گرفته و سراسر، دمدمی مزاج بودن و مهارت نویسنده را به نمایش میگذارد. در یک شهر روستایی در روسیه، مایلها دورتر از هرجای دیگری، دکتری باورش به داروهای مدرن و پیشرفته را از دست داده و تنها انسان باهوشی که میتواند پیدا کند و با او در این باره حرف بزند، مردی دیوانه است که در بیمارستان بستری است. با این حال فرقی ندارد، دکتر برای دوستش سخنرانی می کند، چه داخل بخش 6 باشید و چه خارج از آن. او به زودی متوجه می شود که اشتباه می کرده است. این داستان، رام نشده و بهشدت اخلاقی است.
2. «بوی گلهای داودی» نوشته دی. اچ. لارنس
لارنس با همان فزونی و شدت تراژیکی که یک درام نویس بزرگ درباره پادشاهان و ملکهها مینویسد، درباره کارکنان معدن و همسرانشان مینویسد. الیزابت بیتس در یک دهکده معدنی در ناتینگهامشایر منتظر بازگشت همسرش به خانه است. او که ناراحت است و فکر میکند چگونه شد که ازدواجشان شکست خورد، مطمئن است که همسرش در حال خوشگذرانی است، با این حال متوجه میشود که او در حادثهای کشته شده است. در حالیکه الیزابت بدن شوهر جوان خود را برای دفن کردن آماده می کند، لارنس به دنبال دامنهای جدید برای بیان کردن احساسات در زبانش میگردد و میخواهد احساسات و درک این زن را با عدالت بیان کند.
3. «گزارشی برای یک آکادمی» نوشته فرانتس کافکا
یک میمون با زبانی پیشرفته و جملههایی بامهارت برای حاضرانی در وین سخنرانی میکند و داستان تراژیک خود را برای آنها تعریف میکند: از زمانی که او را در گلد کوست دستگیر کردند، وادار شد به یادگیری زبان و فرهنگ انسانها بپردازد... داستان بی روح کافکا، مانند یک دگردیسی کاملا وسیع، بامزه و ترسناک است.
4. «در خلیج» نوشته کاترین منسفیلد
شاید بعضی از داستانهای کوتاه تر منسفیلد اکنون هذیانوار و تصنعی به نظر برسند و به دوران خودشان تعلق داشته باشند، با این حال داستانهای دورتر و بزرگتر نیوزیلند که دوران کودکی نویسنده را شرح میدهند، همه هوای تازه و فضای باز نور را در خود دارند. ناتمام بودنها و آزاد بودن این قصهها هنوز هم حسی بیپروا و تازه را منتقل میکنند.
5. «طوطی» نوشته الیزابت بوون
بوون نیز مانند بسیاری نویسندگان دیگر، داستانهای تاریک و تیره نوشته است، اما این داستان کاملا خندهدار است. یک طوطی فرار کرده در حومه شهر هرج و مرج به وجود میآورد. تک تک جملهها ارزش خواندن دارند.
6. «فناناپذیر» نوشته خورخه لوییس بورخس
ما این داستان را درون یک دستنوشته پنهان شده در یک کتاب قدیمی پیدا میکنیم: یک سرباز رومی سعی در پیدا کردن زندگی ابدی دارد. زمانی که سرباز فناناپذیریاش را به دست می آورد متوجه میشود که ارزش داشتنش را نداشتهاست. همه چیز در میان فناپذیران ارزش چیزهای بازنیافتنی و مخاطرهآمیز را دارد.
7. «دریاچه ماه» نوشته اودورا ولتی
داستانهای مجموعه «سیبهای طلایی» ولتی چهره شهری کوچک در میسیسیپی را در فاصله زمانی میان جنگها نشان میدهد. در «دریاچه ماه» دختران کوچک شهر مورگانا در کمپ تابستانی با یتیمانی زندگی می کنند که از نظر آنها آزادتر و خوشحالتر هستند. زبان دوست داشتنی ولتی مبهم و مورب است و به مدرنیسم ایالتهای جنوبی آمریکا در اواسط قرن بیستم تعلق دارد.
8. «کشوردوستان» نوشته نادین گوردیمر
این یکی از دو داستان کوتاه گوردیمر است که در آمریکای جنوبی دوره آپارتاید به وقوع میپیوندد، داستانی دیگر به نام «شهردوستان» نیز وجود دارد که به همین اندازه خوب و وحشتناک است. یک پسر مزرعهدار سفیدپوست و یک دختر سیاه پوست از کودکی با یکدیگر بزرگ می شوند، اما زمانی که باید در دوران تبعیض نژادی، زندگی کنند، نمیتوانند از احساساتشان نسبت به یکدیگر چشم بپوشند. گوردیمر در آن واحد از دو سنت داستان گویی استفاده میکند: یک تمثیل سیاسی سفت و سخت که بخشی از زندگی است و با واقعیت گرایی احساسی و دقیق ارایه میشود.
9. «ساعت طلایی» نوشته جان مک گاهرن
مک گاهرن در رمانها و داستانهایش بارها و بارها از همان داستان همیشگی استفاده میکند: پدری زورگو و پسری که نمیتواند او را راضی کند و یا ببخشد. راز سبک خاص نویسندگی مک گاهرن در تکرارهایش است، تکرار کلمات، اشیا و مکانها. اما این یک داستان عاشقانه و زیبا نیز هست. او در جایی میگوید: چرا ما اینقدر خوشحالیم؟ میخواهم بدانم.
10. «عشق یک زن خوب» نوشته آلیس مونرو
مونرو درک ما را از کارهایی که یک داستان کوتاه میتواند انجام دهد به صورتی بنیادی مانند چخوف و منسفیلد در اوایل قرن بیستم تغییر داده است. او با وسعتی عظیم از داستان کوتاهش استفاده میکند، همانطور که در این داستان، یک جامعه کامل در روستاهای 1950 کانادا را در داستانش وارد میکند. در این داستان، زنی باور دارد که توانسته رازهای یک مرگ خشن را کشف کند. او نقشه میکشد تا کار درست را انجام دهد و این رازها را فاش کند. در حالیکه مونرو با کلماتش وارد ریشهها و نحوه زندگی ما و نحوه رفتارمان میشود یک نُت اشتباه نیز پیدا نمیشود.
تسا هدلی، متولد بریستول بریتانیا و تحصیل کرده زبان و ادبیات انگلیسی در کمبریج است. او نویسنده چندین کتاب و رمان و داستان کوتاه و منتقد ادبی است.
نظر شما