شنبه ۱۴ دی ۱۳۹۲ - ۱۲:۴۸
لزوم ایجاد خودباوری در کودکان با قصه

خودباوری یکی از بزرگ‌ترین مضامینی است که اگر از ابتدا در کودک ایجاد نشود شاید دیگر هیچ زمانی به‌وجود نیاید و لازم است اولیاء و مربیان پرورشی برای تقویت این حس در کودک بکوشند تا شخصیت او به یک ثبات عاطفی برسد./

خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، فاطمه نیساری: تا کودک به این نتیجه نرسد که می‌تواند به خودش متکی شود و دارای حسی به نام اعتماد به نفس است، هیچ گاه نمی‌تواند شخصیت درستی داشته باشد و حتی هیچ کاری را نمی‌تواند به خوبی انجام دهد.

دکتر آرتور روش روانکاو کودک در کتاب «چگونه از قصه برای کمک به کودکان در برطرف‌کردن مشکلات کمک بگیریم» می‌گوید: «زندگی کودکان را هر روز چیزهای جدیدی پر می‌کند و از میان همین توالی تجربه‌های نو است که آنها مهارت‌های مورد نیاز زندگی را کسب می‌کنند. والدین می‌توانند با حمایت و تشویق کودکان حتی برای موفقیت‌های کوچک مثل بستن بند کفش یا آوردن بشقاب خود به سر میز یا گرفتن توپ‌، اعتماد به نفس کودکان را تقویت کنند. روانشناسان کودک می‌گویند که حتی کلمات تشویق آمیز موجب خودباوری و اعتماد به نفس می‌شوند.

وقتی بچه‌ها بزرگ‌تر می‌شوند نیاز دارند  به دیدگاه‌های خود در مورد فکر‌های صحیح و غلط مطمئن شوند، این فضیلت آنها را یاری می‌کند که اعتقاد راسخ خود را در مواجهه با نظریات همسالان خود، چه در کودکی و چه در بزرگسالی به اثبات برسانند.»

دکتر روش این مسئله خودباوری در کودکان را به وسیله یک قصه در کتاب خود مطرح کرده‌است. قصه‌ای از «هانس کریستین آندرسن». این قصه به کودک کمک می‌کند تا به وسیله هم‌ذات‌پنداری با شخصیت‌های داستان، خودباوری را در خود ایجاد کند.

لباس نو امپراتور
برای گروه سنی 11 ـ 8 سال


سال‌ها پیش در سرزمینی دور امپراتوری زندگی می‌کرد که عاشق لباس‌های نو بود و همه پولش را خرج لباس می‌کرد. او به مردم و سربازان خود اهمیتی نمی‌داد. به تئاتر نمی‌رفت یا در پارک قدم نمی‌زد، مگر اینکه بخواهد لباس نوی خود را نمایش بدهد. او برای هر ساعت از روز یک لباس مخصوص داشت، وقتی می‌گفتند که امپراتور در جلسه مهمی‌است، در واقع در گنجه لباس‌ها سرگرم بود.

شهری که قصر امپراتوری در آن قرار داشت خیلی زیبا بود و بازدیدکنندگان زیادی هر روز وارد آن می‌شدند. یک روز دو نفر شیاد وارد شهر شدند. آنها شایعه کردند که بافنده‌های ماهری هستند و می‌توانند زیباترین و نفیس‌ترین لباس‌ها را بدوزند. آن‌ها می‌گفتند فوق‌العاده بودن پارچه‌ها و لباس‌های آنها تنها در رنگ و بافت بسیار زیبایشان نیست بلکه در این‌است که آدم‌های احمق یا کسانی که لایق شغل و مقام خود نیستند نمی‌توانند این لباس‌ها را ببینند!

این حرف که به گوش امپراتور رسید با خود فکر کرد این خیلی عالی‌است. اگر من لباسی داشته باشم که از آن پارچه‌ها ساخته شده باشد می‌توانم بفهمم که کدام یک از مشاورانم مناسب مقامش نیست و بعد می‌توانم زیردست‌های بهتری برای خودم انتخاب کنم.

این دو نفر باید چندتایی لباس جدید برایم بدوزند. به همین خاطر امپراتور پول زیادی به دو کلاهبردار داد تا زود دست به کار شوند و برایش لباس جادویی درست کنند. دو مرد شیاد یک دستگاه پارچه‌بافی برپاکردند و به بافتن پارچه تظاهر کردند، اما در واقع دستگاه پارچه‌بافی خالی خالی بود. آنها اصلاً نخ ابریشم مرغوب و نخ‌های زری که از امپراتور خواسته بودند به کار نمی‌بردند بلکه آنها را در کوله‌پشتی‌های خود پنهان کرده بودند و در عوض شب‌ها تا دیر وقت پای دستگاه پارچه‌بافی می‌نشستند و تظاهر به بافتن می‌کردند.

یک روز پادشاه وزیرش را فرستاد که ببیند بافنده‌ها چه می‌کنند ولی وزیر وقتی وارد کارگاه شد دید دستگاه خالی است.

وزیر به محض مواجهه با این وضع با خودش گفت نباید نشان بدهم که دست بافته‌های آنها را نمی‌بینم. او نزد پادشاه رفت و گفت که لباس بسیار زیبا بود، به همین ترتیب پادشاه وزیر بعدی را فرستاد ـ وزیر بعدی هم برای آنکه به او نگویند احمق‌است همین حرف‌ها را زد تا اینکه روز موعود فرا رسید. قرار بود در این روز، پادشاه لباس را به تن کند، ولی در واقع لباسی وجود نداشت و بافنده‌ها تظاهر می‌کردند که یک لباس نو در دست دارند و به تن امپراتور می‌کنند. همه هم می‌گفتند به به چه لباس زیبایی! و امپراتور با خوشحالی وارد شهر شد. همه می‌گفتند چقدر لباس نو امپراتور زیباست و کسی جرأت نمی‌کرد  بگوید امپراتور عریان است.

ناگهان کودکی از میان جمعیت فریاد زد، امپراتور که لباس نپوشیده! عاقبت همه مردم با غوغا فریاد زدند امپراتور لباس نپوشیده.

ناگهان لرزه‌ای به اندام امپراتور افتاد. چون مطمئن بود حق با آنهاست. اما با خودش فکر کرد باید تحمل کنم تا رژه تمام شود، و آرام و متین به راه خود ادامه داد.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها