شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲ - ۰۰:۰۰
نوشتن؛ نیاز اجتماعی

من بر این باورم که نویسنده و مخاطب باید در خدمت اثر باشند تا او متولد شود. این‌که کدام نیاز اجتماعی‌ نویسنده را وا می‌دارد براساس آن اثرش را خلق کند، قابل مطالعه و بررسی است. این موضوع از آغاز با جهان هنر مرتبط بوده و امروز نیز به همان گونه است.

خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، محمدرضا یوسفی: این بحث که کدام اثر را در ارتباط با کدام نیاز می‌نویسم و یا نوشته‌ام، موضوعی قابل تأمل است. مبحث نیاز نویسنده به چگونگی اثری که می‌نویسد و نیاز مخاطب به اثری که می‌خواهد و می‌طلبد اساساً مبحثی کهنه و قدیمی است و از آغاز با ادبیات بوده و هست و خواهد بود. 

بی‌گمان حافظ و فردوسی و خیام و باباطاهر و بیهقی هم به مخاطب خود می‌اندیشیده‌اند و شاید می‌خواسته‌اند موافق نیاز او بنویسند و بسرایند. اما اینکه آیا چنین اراده‌ای عملی است؟ آیا اگر نویسنده فرضاً تصمیم بگیرد که برای فلان مخاطب بنویسد، پس از خلق اثر، مناسب آن مخاطب خواهد بود؟ چگونه می‌شود مخاطب را شناخت و سنجید؟ چه کسی، کدام مرجع و منبعی مخاطب را بازشناسی می‌کند؟ اگر معیار الف، ب، ج، د، هـ‌ ، را معیار مخاطب قرار دهیم کاری درست انجام داده‌ایم؟ اساساً این معیار درست است؟ یا ضابطه مصوبات کنوانسیون حقوق کودک است و جهان کودکی را بر آن معیار باید سنجید؟ 

حقیقت را بخواهید بحث مخاطب و شناخت آن، به‌‍ خصوص در حوزه‌ ادبیات و به‌ویژه کودک و نوجوان آن قدر سخت و دست‌نیافتنی است که من قید آن را زده‌ام و زیاد به آن باور ندارم، یا اگر باور دارم به هنگام نوشتن، بیشتر از هر چیزی به خود داستان توجه می‌کنم که به حقیقت، مهم‌ترین مخاطب است و شاید نویسنده و شاید همه چیز! 

در اصل به نظر من همه چیز است، هنگامی که داستان به عنوان مقصد و هدف درست از آب درنیاید. ساختارش منطقی نباشد، مخاطب هم از دست رفته است. معتقدم پیش از آنکه به چیزی غیر از داستان فکر کنم، حتماً و حتماً به خود داستان بیندیشیم و قطعاً پس از تولد، مخاطب خود را می‌یابد. چون مخاطب پدیده‌ای شناور است. 

شاید از نظر جامعه‌شناسی و مردم‌شناسی بتوانیم جامعه و آدم‌ها را تقسیم‌بندی کنیم، اما در زمینه‌ هنر و ادب بسیار سخت است و آنها که کوشیده‌اند تعریفی از مخاطب نو و کهن و جدید و قدیم و غیره دهند، تا آن‌جا که من می‌دانم اغلب به راهی دیگر رفته‌اند. پس بر این مبنا، من در آغاز و انجام کار به داستان فکر می‌کنم. می‌کوشم در نوع قالب و ژانر خودش درست از آب در بیاید. اگرچه از سوی دیگر، مگر می‌توان اثری نوشت، یا اثری خلق کرد که مخاطبی نداشته باشد، بلکه باید گفت طبق مخاطب آثار متفاوت است. 

شما مخاطبان کارهای خود مرا در نظر بگیرید. بی‌گمان خواننده‌ای که از رمان «دختران خورشیدی» خوشش بیاید، کمی بعید به نظر می‌رسد از داستان «دره‌ آهوان» هم لذت ببرد. نمی‌دانم شاید خوشش بیاید. چون انسان‌ها بر اساس ساختار ذهنی خود، درون‌گرا، برون‌گرا بودن، فعال بودن چپ یا راست مغز خود و عوامل دیگر از گونه‌های متفاوت داستانی خوششان می‌آید. 

نویسنده‌ هم بخشی از همین مردم است و بر مبنای ساختار ذهنی‌اش می‌نویسد. با قاطعیت می‌توان گفت که اگر فردوسی بزرگوار می‌اندیشید که پس از قرن‌ها کتابش می‌آمد و می‌رفت و در اسارات استادانی کهن‌گرا گرفتار می‌شود و سال‌ها باید بگذرد تا جامعه رویکردی دیگر به آن داشته باشد، شاید، چه می‌دانم، شاید شاهنامه را به گونه‌ای دیگر می‌سرود! هرچند من معتقدم که اصلاً نمی‌شود، یا بسیار سخت می‌شود بر اساس نیاز مخاطب چیزی ‌نوشت که خلاقانه در آید. 

به همین دلیل است در آن کارهایی که خواسته‌ام برای مخاطب خاص بنویسم باز از دایره گریخته‌ام و چیز دیگر شده است. از بنیاد، ارزش و زیبایی و لذت نوشتن در این است که شما به دور از هر ممیزی اثرت را خلق کنی. 

عنوان مخاطب نیز نوعی ممیزی‌ست که بر ادب کودک تحمیل می‌شود، اغلب از طرف آنها که به ادبیات کودک از منظر آموزش، جامعه‌شناسی، روانشناسی، سیاست می‌نگرند و به نظر من شکل محترمانه و به ظاهر منطق ممیزی است. 

شاید گفته شود پس برای که می‌نویسید و چرا می‌نویسید و تکلیف مخاطب چه می‌شود؟ به نظر من بحث مخاطب در ادبیات ما آنچنان به کجراه رفته که استقلال و هویت نویسنده و اثر را زیر سوال می‌برد، به گونه‌ای که گویا نویسنده موظف است اثر را برای مخاطب مورد نظر بنویسد و اگر جز این باشد اثر بیهوده است.
 
حال آنکه هر اثر داستانی از سه عنصر نویسنده، مخاطب اثر تشکیل می‌شود و این سه عنصر، ضمن ارتباط ارگانیکی که با هم دارند و بر روی هم تأثیر می‌گذارند، رابطه‌ای گاه دیالکتیکی با هم دارند، به شکلی که اثر می‌خواهد به سویی برود و نویسنده‌ مخاطب‌محور، یا فرم‌محور آن را به سویی دیگر می‌برد. 

من بر این باورم که نویسنده و مخاطب باید در خدمت اثر باشند تا او متولد شود. نویسنده نکوشد تا اندیشه‌های خویش را بر اثر تحمیل کند. مخاطب نیز از هر سویی سر در نیاوَرَد و به اثر متذکر نشود که من روایت تو را می‌فهمم و از زاویه دید تو لذت نمی‌برم. 

بی‌گمان هستند نویسندگانی که محوریت را به مخاطب، یا نویسنده می‌دهند. بسیار شنیده‌ام که نویسنده‌ای می‌گوید من می‌خواهم داستان، چنین مسیری طی کند و فلان اندیشه را در آن جاری سازم، یا نویسنده‌ای می‌گوید که من اگر این گونه بنویسم مخاطب نمی‌فهمد و نمی‌تواند با اثر ارتباط بگیرد. 

من معتقدم که هر اثری شرایط و ویژگی‌های خودش را دارد و نویسنده با اراده‌ای دموکراتیک باید قابله‌ای باشد و نوزاد را به دنیا بیاورد، نه آنکه سبب مرگ او، یا ناقص‌الخلقه کردنش شود. بی‌گمان هر اثری باید به ضرورت وجودی‌اش خلق شود و هر مخاطبی نیز مختار است، بکوشد که اثر باب میل خویش را بیابد و هر نویسنده‌ای نیز باید کار خود را بکند زیرا نویسنده چنان بضاعتی ندارد که بتواند نیاز مخاطب را تشخیص دهد و با یقین به چنین استطاعتی رسیدن، صلاحیت و دانش می‌خواهد و من یکی آن یقین را در خودم نمی‌بینم، چون مخاطبان شناورند و آنچه ما درباره‌ آنها می‌اندیشیم معمولاً درست از آب در نمی‌آید و حتی اگر درست هم باشد، باز سایه‌ای ممیزی‌گونه بر ادب کودک است. 

به یاد داشته باشیم مبنای صحبت‌های من درباره خلق اثری خلاق است، نه اثری که به توصیه و سفارش غیر و خود نوشته می‌شود. ضمن آنکه آشاره کردم هر اثر هنری در ذات خود به مخاطب می‌اندیشد و جبراً‌ هر داستانی از پی مخاطب خویش است، اما این مبحث با روند شکل‌گیری اثر برای مخاطب فرق دارد. 

نمی‌خواهم بگویم اثر برای اثرخلق می‌شود و موضوع هنر برای هنر را پیش کشیده ‌باشم، بلکه بر این هم توجه دارم که همان نظریه‌ هنر برای هنر نیز در بطن خود مخاطبی دارد و آن گونه آثار به سوی مخاطبان خویش حرکت می‌کنند، هرچند نویسنده فریاد بزند که من به مخاطب نمی‌اندیشم و خود اثر برایم مهم است. 

صادقانه گفته باشم در جامعه‌ ما متأسفانه هر چند گاهی، ژانر و مکتب و گونه‌ای از نوشتن باب می‌شود و سیل نویسنده از پی آن راه می‌افتند و به راست و دروغ- که با کمال یأس اغلب کاذب است- مدعی آن شیوه از نوشتن هستند و می‌شوند. 

روزگاری ادبیات متعهد باب بود و بسیاری سنگ آن بر سینه زدند و روزگاری هنر مدرن و امروز پست‌مدرن! روزگاری هنرمندان به سوی انگیزه و عنصر صرفاً عاطفه به دنبال هنر رفتند و روزگاری خرد و تعقل و حقیقتِ بسیاری از آثار در هیاهوی پیروی از حرف روز پنهان و نابوده شده است. 

به ضرورت اثر و علّیّت روایت باید فکر کرد، ضرورت این امر را نویسنده می‌داند، اما اینکه کدام نیاز اجتماعی‌ است که نویسنده براساس آن اثرش را خلق کند باز قابل مطالعه و بررسی است. این موضوع از آغاز با جهان هنر مرتبط بوده و امروز نیز به همان گونه است. 

اکثر آثاری که در حوزه‌ فرهنگ فولکلوریک ایران و جهان خلق شده ارتباطی تنگاتنگ با نیازهای مردم داشته و عملاً با همین انگیزه و نیاز به وجود آمده‌اند. ضرب‌المثل‌ها، قصه‌ها، آیین‌ها، باورها، لالایی‌ها، بازی‌های نمایشی و غیره که در گستره‌ بسیار وسیعی خلق شده‌اند، لزوماً و حتماً برای پاسخ به نیازی و از دل نیازی سردرآورده‌اند. 

بی‌گمان در روزگاری که فردوسی بزرگ شاهنامه را می‌سرود، بسیار شاعرانی چون فرخی و عنصری و غیره نیز براساس نیاز سلاطین روز اشعاری سرودند. پس می‌توان اثری آفرید که نیاز زرمداران یا نیاز نیازمندان را بیان کرد و نیز اثری می‌توان خلق کرد که به رابطه‌ سلطه‌گر و سلطه‌پذیر نپرداخت، اما اثری خلاقه باشد. 

من معتقدم نیاز لزوماً امری بیرونی و جبری نیست که هنرمند به آن تن در دهد، بلکه نیازی درونی در هنرمند است که با جوشش آن اثری خلق می‌شود و لزوماً به نیازی می‌پردازد که بخشی از جهان‌بینی و اندیشه‌ هنرمند است که به آن معتقد و پایبند است. من بیشتر به سراغ چنین نیازی می‌روم، چون بسترش عشق، لذت نوشتن، و پرداختن به اندیشه‌ خودباور است./

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها