گفتوگوی ایبنا با نجف دریابندری
نویسندگان ایرانیهنوزشاهکارخلق نکردهاند/ 8 سال است از ابراهیم گلستان بیخبرم
نجف دریابندی، مترجم نامدار، ظهر امروز به نمایشگاه کتاب آمد و در غرفه انتشارات کتاب مس به خبرنگار ایبنا گفت که هنوز میخواهد آثار درخشان را ترجمه کند. به باور او، نویسندگان ایرانی هنوز شاهکار خلق نکردهاند که دیده و در جهان ترجمه شود.
هنوز نمایشگاه کتاب برایتان تازگی دارد؟ به نظرتان کسانی که همین حالا از جلو این غرفه ها رد میشوند کتاب میخوانند؟
برای من نمایشگاه نسبت به سال های گذشته تغییر چندانی نکرده است. به گمانم دختر و پسرهایی که به نمایشگاه می آیند، کتاب هم میخرند. اگر در پایان برپایی نمایشگاه کتاب بتوانیم آماری از فروش کتاب به دست آوریم، این حرف را تأیید می کند.
یعنی همه بازدیدکنندگان کتاب می خوانند؟
پس این همه کتاب که در این جا به فروش می رسد برای چیست. اگر ناشران برایشان صرف نمی کرد که این همه هزینه متحمل نمی شدند. به نظرم ناشران مختلف سر فروش کتاب در نمایشگاه با هم رقابت می کنند.
چاپ جیبی «وداع با اسلحه» همینگوی با ترجمه دقیق شما سال 1342 چاپ شده است. شمارگان این رمان در آن دوران که گمان می کنم جمعیت کشور کمتر از 30 میلیون نفربود و شمار باسوادان و تحصیلکردگان هم شاید کمتر از یک چهارم امروز بودند –برای یک چاپ- ینج هزار نسخه ذکر شده. حالا که جمعیت 75 میلیونی و چندین برابر تحصیلکرده و با سواد در مقایسه با آن دوران داریم، چرا تیراژ کتاب به 1000نسخه تنزل کرده است؟
پاسخ این پرسش را من نمی توانم بگویم. کسانی که مسوول این قضایا هستند باید پاسخ دهند.
چرا داستان های ایرانی اغلب به زبانهای دیگر ترجمه نمیشوند؟
من مترجم فارسی ام و کار ترجمه به انگلیسی انجام نمیدهم.
علت ترجمه نشدن داستان های ما چیست؟
زبان فارسی قابلیت های گوناگونی دارد. این را که می گویند زبان ما مهجور است قبول ندارم. به نظرم نویسندگان ما هنوز اثری شاهکار خلق نکردهاند. اگر چنین اثری نوشته می شدحتماً دیگران هم آن را می دیدند و ترجمه می کردند.
این همه داستان و رمان خلق شده. آثار ساعدی که شاخص آن ها «ترس و لرز» است یا آثار تقی مدرسی، هوشنگ گلشیری و دیگران. به نظر شما قابل ترجمه نیست؟
نویسندگان ما هنوز آن کاری را که باید انجام دهند نکردهاند.
چگونه زبان انگلیسی را فراگرفتید؟
می دانید که من در آبادان رندگی می کردم. درست زمانی که انگلیسیها در آن جا حضور داشتند. آبادان شهری فرهنگی بود و خیلی ها در آن جا به زبان انگلیسی سخن می گفتند. امروز نمی دانم در آبادان چه می گذرد و چه شکلی پیدا کرده، اما من از آن زمان انگلیسی را فرا گرفتم و بعدها ترجمه آثار نویسندگان بزرگ را آغاز کردم.
در مقدمه رمان «بازمانده روز» اثر کازوئو ایشی گورو نوشته اید که «من سعی کرده ام لحن خدمتکارانه خدمتکار سرای «دارلینکتن» را به فارسی برگردانم» چطور لحن دشوار نویسنده را در زبان انگلیسی تشخیص می دهید؟
من سال ها از زمانی که آبادان بودم کتاب خواندهام. این کار برایم به یک باره رخ نداد. خیلی مطالعه می کردم.
چند وقت پیش شماره ای از مجله «سخن» را دیدم که در آن داستانی درخشان به قلم شما منتشر شده بود. داستان به تجربه مستقیم شما از زندانی شدن در دوران پس از کودتای 28 مرداد بازمی گشت. چرا داستان نویسی را دنبال نکردید؟
آدم همیشه در زندگیاش کارهایی می کند که دیگر پیاش را نمی گیرد و دنبال نمیکند. نوشتن داستان هم از آن نمونه کارهایی بود که در مقطعی برایم اهمیت داشت، اما با گذر زمان روی ترجمه تمرکز کردم.
در این سال ها حتی داستانی برای آرامش خاطر خودتان هم ننوشتهاید؟
اگر بگویم نه شاید باورتا نشود. حتی یک کلمه!
ترجمه جدیدی در دست دارید؟
هنوز کاری دست نگرفتهام، اما قصد ندارم دیگر کار نکنم. هنوز می خواهم ترجمه کنم و آثار درخشان را به فارسی برگردانم.
چند سال پیش در مصاحبه ای قویا گفتید «بوف کور» صداق هدایت یک پنیر گندیده فرانسوی است. در آن زمان حتی کسانی که برای هدایت سینه چاک می دادند، نتوانستند پاسخی به شما بدهند.
(دریابندری می خندد) چه خوب یادتان هست. این موضوع مربوط به سال ها پیش می شود. اگر موافقان او نتوانستند پاسخی بدهند، باید این موضوع را از خود آنها بپرسید.
از میان نویسندگان و مترجمانی که نسلی از شما بزرگ تر بودند، با چه کسانی ارتباط ادبی داشتید؟
من اخلاقی دارم که کار خودم را می کنم. کمتر به دیدن این دوست و آن آشنا می روم. معتقدم مترجم و نویسنده باید در خلوت خودش خلاق باشد و بدرخشد.
به هر حال با ابراهیم گلستان که دوست بودید؟
بله، با او ارتباط داشتم... اما شاید حدود هشت سالی می شود که از او هم هیچ خبری ندارم.
نظر شما