پنجشنبه ۱ خرداد ۱۳۹۳ - ۱۰:۴۲
خالق «نقش پنهان» قدم به سرزمين‌های ناشناخته نمي‌گذارد

در رمان «نقش پنهان» محمد محمدعلي مرز ميان انديشه تخيلي شده و داستانسرايي خلاق و واقعيت سنجيده داستاني به گونه‌اي بارز مشخص است، برخلاف «بوف كور» صادق هدايت که خواننده را در آميزه‌اي از هذيان شبه شيزوفرنيك و توهم آشفته، بي اعتنا به ساختاري متناسب با مضمون و موضوع محوري محاكات آشفته‌اش، ناگهان به درون گردابي تاريك پرتاب مي‌كند.

خبرگزاري كتاب ايران(ايبنا)، فرشاد شیرزادی- «نقش پنهان» نخستين رماني است كه در سال 1370 از محمدعلي به چاپ رسيد. اين رمان را در آن سال نشر قطره منتشر كرد. نخستين رمان محمد علي شايد از حيث مضمون و موضوع شباهت‌هايي به «بوف كور» داشته باشد اما از نظر شكل و معماري هنري به سامان است و ساختاري مدرن و منسجم دارد. در آغاز يكي از بخش‌هاي نخستين فصل اول كتاب «نقش پنهان»، نويسنده مي‌نويسد: «در زندگي هركس روزهايي هست كه هرگز فراموش نمي‌شود. براي من روزي كه از رفت و آمدم به كاخ دادگستري و دادگاه و دفتر وكالت نتيجه گرفتم، يكي از اين روزهاست».

رمان «بوف كور» نيز با اين جملات آغاز مي‌شود: «در زندگي زخم‌هايي هست كه مثل خوره روح را آهسته در انزوا مي‌خورد و مي‌تراشد...» البته اين شباهت در شروع داستان محمدعلي با «بوف كور» بري از هر گونه تاثير پذيري منفعلانه است. اين تفاوت ماهوي باز مي‌گردد به تفاوت عميق دو نوع هستي شناسي و جهان داستاني يكسره متفاوت. البته شايد از منظر ادبيات تطبيقي شبه آكادميك محمدعلي در نوشتن و خلق فضاهاي غبارآلود، كدر، خاكستري و غمناك متأثر از هدايت به نظر برسد اما با درنگ بر كليت «نقش پنهان» كه بي گمان مايه گرفته از مجموعه تجربه‌‌هاي ذهني و عيني محمد محمدعلي است، به ويژه با خواندن صفحات پاياني رمان، زماني كه ناصر براي دومين بار سكته كرده و در خلسه گمان مي‌كند قاتل پدرش در غسالخانه روي سر او ايستاده و مشغول خوردن تكه‌هاي گوشت پسر عليلش عباس است، به روشني در مي‌يابيم كه محمد علي در القا و خلق توهمات بيمارگون و ايجاد فضاي غبارآلود و وهم درنوعي هزار توي برساخته ذهن مستقل خود حركت مي‌كند.

در رمان «بوف كور» نويسنده در آشفتگي غير داستاني مرزي ميان واقعيت خام و تخيل شيزوفرنيك نمي‌شناسد، هر چند شاپور جوركش، شاعر و منتقد ادبي در مقام دفاع از هدايت در كتاب خود با عنوان «زندگي، عشق و مرگ از ديدگاه صادق هدايت» با استناد بر اين‌كه اثر وي به شيوه دراماتيك مونولوگ(تك‌گويي نمايشي) استوار شده، كل داستان را برآمده از تخيل و ماليخولياي راوي مي‌داند و نقش راوي را از قضاوت نهايي خواننده و به ويژه نقش نويسنده جدا مي‌كند.

به هر حال «بوف كور» در دايره‌اي تنگ و بسته گويي تا پايان نغمه‌اي را فقط روي يك نت تكرار مي‌كند و چون ساختار ندارد ،مي‌شود تا رسيدن ناگزير به اعماق خفقان آور تاريكي ملال آن را ادامه داد.

در «نقش پنهان» اما همواره روزنه‌اي از اميد و نشانه‌اي ولو پنهان از روشنايي وجود دارد. شخصيت ساكت و تا حد امكان غمخوار «نرگس» دختر خاله و همسر ناصر(راوي) را مي‌توان به عنوان تکیه‌گاهی اميدبخش و نقطه روشنی در داستان تلقي كرد، گرچه كمتر از او حرفي به ميان مي‌آيد. در «نقش پنهان» مادري هست كه دوستدار زندگي بهتري براي فرزندش است. مادري كه پيشنهاد ازدواج نرگس با ناصر را به او مي‌دهد گرچه اين پيشنهاد تا اطلاع ثانوي گرهي از مشكلات ناصر نمي‌گشايد. مادري كه پرده از رازي برمي‌دارد دال بر اين كه: صفيه(هووي بلقيس-مادر ناصر-) زني است كه اگر دخترش محترم را به ريش ناصر مي‌چسباندند، او لام تا كام حرفي نمي‌زد... و نگفته پيداست كه چه بسا متي(محترم) خواهر ناتني ناصر بوده باشد! با اين ضربه آرام وگره‌گشا نويسنده به لطف شگردي ظريف و زيرجلدي رازي نهاني و يحتمل لرز آور را بر ملا مي‌كند.

به نظر مي‌رسد در داستان محمدعلي، نويسنده(نويسنده نامه‌ها) بر خلاف راوي «بوف كور» دلمرده نيست و صرفا از شرايط زندگي و تنگناها خسته است. در «نقش پنهان» محمدعلي حتي زماني كه ناصر خواب مي‌بيند يا دچار هذيان زدگي پس از سكته مي‌شود، تكليف خواننده با متن از حيث واقع يا غير واقعي بودن موضوع روشن است اما در «بوف كور» از ابتدا تا انتهاي رمان خواننده به درستي درنمي‌يابد كه بايد حرف‌هاي راوي را بپذيرد يا خير و آيا آنچه در تك‌گويي‌ها بيان مي‌شود، واقعيت داستاني دارد يا نه.

چند نكته كليدي درباره ويژگي‌ هاي «نقش پنهان»
يك- محمد محمدعلي تا حد امكان جملاتش را كوتاه مي‌نويسد، بي‌‌ آن‌كه خواننده را در ايجاز مخل حيران كند. از ديگر سو تا حد امكان از تكرار واژه‌ها و كاربرد كلماتي كه به جمله چيزي اضافه نمي‌كند و آن را دچار اطناب ممل مي‌كند، پرهيز دارد.

دو- محمدعلي در صفحه 30 كتاب مي‌نويسد: «كو دل با رحم و شفقت؟ خيليهايشان مثل كلوخ چشم‌دار فقط نگاهم مي‌كردند». «شهر غريب در شب اول خيلي نمود دارد. به خصوص وقتي فكر مي‌كني قرار است كار بزرگي بكني، هزار بهانه داري كه نخوابي»(صفحه 37). «مي‌ديدم در كنارم نسلي رشد مي‌كند و به خيابانها مي‌ريزد كه مثل خودم هيچ يك از تجربه‌هاي گذشته را به خاطر ندارد»(صفحه 65). «گو كه مي‌دانستم، اين گونه حرفهاي تند و تيز و عريان در قالب هنر نمي‌گنجد. هنر چيز بزرگ‌تري را ثابت مي‌كرد»(صفحه 65).

عبارت «كلوخ چشم‌دار» براي مردمي كه كاري براي كسي نمي‌كنند عبارت برساخته و خاص اين نويسنده است كه در جايي ديده نشده. نمونه‌های ديگري از اين دست عبارت‌هاي طعنه آميز نیز در «نقش پنهان» وجود دارد. جمله صفحه 37 حسي است مشترك كه براي خيلي‌ها پيش آمده و نويسنده آن را در قالب يك جمله در داستان آورده. نمونه اين حس در جمله بعد از آن نيز ديده مي‌شود. جمله نسلي كه عوض مي‌شوند و پوست جمعيت جوان شهر را تغيير مي‌دهند، حسي توام با نوعي دغدغه با مایه‌ای از نا امني و ناشناخته ماندن بخشي از واقعيت موجود شهر را به آدمي يادآوري مي‌كند. نويسنده در عبارت دوم صفحه 65 نيز اين نكته را كه باور دارد به سادگي در ميان مي‌گذارد كه در هنر جايي براي حرف‌هاي تند و تيز سياسي و به اصطلاح آبكي نيست.

سه- محمد علي در برخي موارد به پاره‌اي از اشيا به گونه‌اي نگاه مي‌كند كه شايد كمتر كسي به آنها دقت كرده باشد. البته هنگامي كه پاي نوشتن داستان به ميان مي‌آيد لاجرم مي‌بايد از پيش به چنين نگاه‌هايي ولو کوتاه ولي به قدر خودشان مؤثر و به جا رسيد: «تق تق نعلين روي موزاييكهاي خال خال قهوه‌اي...»(صفحه 82) و اين خال خال قهوه‌اي روي موزاييك‌ها چند بار در صفحات ديگر هم تكرار مي‌شود.

چهار- نويسنده در برخي توصيفات ناآگاهانه از شعر بهره مي‌برد. مثلاً هنگامي كه پدرش را بعد از مرگ در باغچه مي‌بيند و مي‌نويسد: «بعد رفت پشت درخت گيلاس و بعد سوار دوچرخه‌اش شد و بي آن‌كه پا بزند از ديوار باغچه گذشت»(صفحه 82) «كركره‌ها مثل توله سگي نالان صدا مي‌كرد و چهره درهم مي‌كشيد»(صفحه198).

پنج- نويسنده از تصويرهاي داستاني را كه برآمده از تجربه و حاصل يك نگاه در يك لحظه‌است، در رمان سود مي‌جويد و در توصيف پدر نانوايش هنگامي كه در آب خنك استخر شيرجه مي‌زند، مي‌نويسد: «طوري شنا مي‌كند كه انگار تلافي گرماي جلو تنور را در مي‌آورد.»(صفحه 126). . نويسنده از آن‌جا كه تجربه نانوايي را به واسطه شغل پدرش از نزديك ديده حتي نام بالشتكي را كه خمير رويش پهن مي‌كنند و به تنور مي‌چسبانند، مي‌نويسد كه به آن «ناونده» مي‌گويند.

خلاصه داستان
رمان «نقش پنهان» با تصوير زنگاب سقف از نگاه ناصر شروع مي‌شود. رمان از سال‌هاي پيش از انقلاب شروع و به زمان جنگ ختم مي‌شود. ناصر در زمان شاه يكبار براي گفتن جمله‌اي سر كلاس انشا راهي زندان مي‌شود. احمد كدخدامنش، بچه محل قديمي و همشهري پدر ناصر يعني فتح الله رزاقي كه يك دهانه نانوايي در محله سرآسياب دارد، در بي كاري و بي پولي به دليل تن پروري رو به فتح‌الله مي‌آورد. گرچه پدر ناصر به او پيشنهاد كار مي‌دهد اما او به تن پروري عادت كرده و از پدر ناصر با يادآوري زنداني شدن پسرش و مسايل ديگري كه بين خودشان گذشته، قصد باج‌خواهي دارد.

پدر ناصر با مشقت و كارگري از پادويي به نانوايي رسيده و نسبت به كدخدامنش وضع مالي خوبي بهس هم زده. در يكي از مراودات ميان اين دو فتح‌الله با قمه توسط احمد در پيكاني كه آن‌ها را به دادگاه مي‌برده، به قتل مي‌رسد. ناصر پس از قتل پدرش مستأصل مي‌شود. از كار در شركت آوانِس(آشناي پدرش) دست مي‌كشد و راهي شمال مي‌شود و در آن‌جا در مخابرات كار مي‌گيرد اما ماندن او در شمال هم ديري نمي‌پايد. در رفت و برگشت‌هايش به دادگاه متوجه مي‌شود احمد پارتي دارد و او مانع اعدامش مي‌شود. ناصر با تلاش و تقلا آشنايي دست و پا مي‌كند، به رييس دادگستري نامه‌اي مي‌نويسد و اعدام احمد فرامي‌رسد. اما او پيش از اعدام خودكشي مي‌كند.

احمد در دادگاهي كه حكم اعدام او را وضع كرده‌اند، لام تا كام كلامي نمي‌گويد و صرفاً نامه‌اي به وكيل خود مي‌نويسد. در اين نامه به سرنوشت خواهر زيبا و كوچكش مي‌پردازد كه چگونه از سوي يك پاانداز به دام مي‌افتد. شعار آن پاانداز كه روزي براي يكي از آدم‌هاي رژيم زن مي‌آورده، اين است كه سواري بگير. زرنگي به اين است. شهرستاني‌ها را به قصد يافتن زندگي بهتر و آسان‌تر گول بزن. احمد هنگامي كه به دنبال اين شخص راه مي‌افتد، از میان سخنان آن شخص از دختری حرف به میان می‌آید كه شبيه به خواهر اوست و پس از رفت و آمد زياد، به دليل ساكت بودن و سر به زير بودنش حالا در خانه خودش زندگي مي‌كند. او همان‌جا آن مرد را به قتل مي‌رساند و در واقع قتل فتح‌الله رزاقي دومين قتل در زندگي اوست.

در بخش‌هاي مياني رمان، هنگامي كه به سال‌هاي بعد از انقلاب و زمان جنگ مي‌رسيم، با نقل مكان ناصر به محله‌اي ديگر پس از ازدواجش با نرگس، متوجه حضور همسايه‌اي در نزديكي‌شان مي‌شوند كه به نظر بدكاره مي‌آيد. ناصر يكبار او را از پنجره رو به حياط مي‌بيند كه مشغول بيل زدن است و خرمن طلاي موهايش تا روي كمرش ريخته. اما خیلی زود متوجه مي‌شود كه سر او كچل است و او كسي نيست جز همسايه ديرينشان صفيه خانم، همسر احمد كدخدامنش.

در اواخر رمان مشخص مي‌شود كه صفيه خانم زماني با پدر ناصر ازدواج كرده و اين ازدواج از بچه‌ها و مادرشان بلقيس پنهان مانده. صفيه خانم در آخر رمان به گونه‌اي ترحم برانگيز مي‌ميرد و ناصر نيز كه يكبار سكته كرده براي دومين بار راهي بيمارستان مي‌شود. در واقع احمد كدخدامنش هم جان پدر ناصر را مي‌گيرد هم در سكته كردن او نقش بازي مي‌كند. رمان از زبان ناصر روايت مي‌شود و در فصل‌هاي آغازين، به گونه نامه نگاري با شوهر منصوره(خواهر ناصر) تنظيم شده اما در ادامه روزنامه‌نگاري نيز به قصه رمان اضافه مي‌شود كه گويي او داستان را مي‌نويسد. او كه از ناصر درخواست نوشتن زندگي‌نامه‌اش را براي گذراندن سال‌ها در زندان شاه دارد، به ناصر قول مي‌دهد عين وقايع را ننويسد و تا حد امکان آن‌ها را تحريف كند. در ادامه رمان شيوه نامه‌نگاري ناصر به شوهرخواهرش در آلمان فراموش مي‌شود.

ساختار رمان
محمدعلي در ساختن شخصيت‌ها به ويژه ناصر، پدرش و صفيه خانم دقت به خرج مي‌دهد اما اين شخصيت‌ها در تقابل با يكديگر قرار نمي‌گيرد. در واقع تقابل ميان شخصيت‌ها در رمان «نقش پنهان» كم رنگ است. كشمكش عنصري نيست كه نويسنده چندان روي آن تأكيد داشته باشد. از رويارويي انديشه‌ها و نظريات مختلف نسبت به موضوعات ريز و درشت در عنصر «ديالوگ» كمتر استفاده شده. ديالوگ‌هاي داستان به ويژه گفت‌وگوي شخصیت‌ها ميان زنان داستان كوتاه و ساده است. نويسنده كمتر به نقش زنان توجه دارد. البته غير از صفيه كه نماد ستم‌كشي و بدبختي است و شايد «نقش پنهان» نقش پنهان او در زندگي خانواده ناصر باشد.

كتاب «نقش پنهان» زمستان سال گذشته در شمارگان هزار نسخه و با قيمت 10 هزار تومان از سوي انتشارات كتابسراي تنديس تجديد چاپ شد.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها