به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) كتاب «آسمان مال من بود» بر اساس خاطرات سرهنگ خلبان صمدعلی بالازاده و حاصل 30 ساعت مصاحبه ساسان ناطق با اين خلبان دوران جنگ تحميلی است که در 13 فصل تدوين و یک بخش هم به اسناد، عکسها و ضمایم اختصاص داده شده است.
ساسان ناطق در مقدمه کتاب، ضمن ورود به موضوع، مروری کوتاه دارد بر زندگی شخصیت کتاب، خلبان بالازاده و توضیحاتی درباره ماحصل گفتوگوهایش با او.
خاطرات روايت شده در كتاب «آسمان مال من بود» علاوه بر روزهاي حضور خلبان بالازاده در جنگ تحميلي عراق عليه ايران، به دوران نوجوانی وی و روزهای انقلاب پيوند میخورد و خاطراتي از گرفتن نشان شجاعت و ديدار با امام خمينی (ره) و مقام معظم رهبری نيز روايت شده است.
فصلهای اول تا سوم این کتاب به دوران نوجوانی و روزهای پیروزی انقلاب اسلامی پیوند میخورد. در فصل چهارم، روزهای آغازین دفاع مقدس روایت شده است. در فصل پنجم بالازاده خاطراتش را از سال 1360 گفته است.
در بخشی از کتاب میخوانیم: «... یکدفعه یاد خانوادهام افتادم، جیپی داشت رد میشد، جلویش را گرفتم، سوار شدم و گفتم مرا به خیابان بیست و هشتم برساند، وقتی رسیدم با عجله وارد خانه شدم، شیشه ها شکسته بود و موشها از ترس وارد خانه شده بودند و این طرف و آن طرف میدویدند، کسی خانه نبود با خودم گفتم، شاید زخمی شدهاند و یا موج آنها را گرفته و به بیمارستان منتقل شدهاند. داخل اتاقها چرخیدم. چشمم دنبال ردّ خون و علامتی از آنها بود، چیزی ندیدم، هراسان بیرون دویده و توی خیابان با فریاد صدایشان زدم. صدایی شنیدم، صدا از سمت پلِ سر خیابان بود، یکی میگفت به آنجا بروم. به طرف پل دویدم و دیدم بیرجند بیکمحمدی و عباس محمدی از خلبانان پایگاه، همه خانوادههای آن خیابان را زیر پل پناه دادهاند. زنها و بچه ها از ترس رنگ به رو نداشتند، گفتم بیایید بیرون تمام شد.
چهار ساختمان سازمانی هدف قرار گرفته بودند؛ همسایهها میگفتند، آنها مهمان داشتند، همگی شهید شده بودند، بچهها را به خیابان بردم، گفتم شما اینجا باشید بروم ببینم در عملیات چه خبر است، بابایی آنجا بود، یکی از هواپیماهای پایگاه به خاطر بمباران در فرودگاه شهید کشوری خرم آباد نشسته بود. خلبان هواپیما را ترک کرده و به طرف دزفول بر میگشت، یک فروند هواپیمای بوئینگ 747 برای تخلیه خانوادهها در پایگاه دزفول به زمین نشست، بابایی گفت: سریع برو خانوادهات را با این هواپیما بفرست بروند تهران، کارَت تمام شد زود برو هواپیما را از خرم آباد بیاور. با جیپ عملیات به خانه رفته و خانوادهام را به ترمینال فرودگاه بردم. آنجا پر از خانوادههایی بود که قصد داشتند سوار هواپیما شوند. ردکردن خانوادهام از بین ازدحام جمعیت غیرممکن به نظر میرسید، آنها را به خانه برگردانده و به همسرم گفتم من کار دارم، خودتان از دزفول سوار اتوبوس شده و به تهران بروید. به عملیات برگشتم، بابایی گفت، زن و بچههایت را راهی کردی؟ گفتم نه، گفت چرا؟ گفتم نمیتوانستم آنها را از بین جمعیت رد کنم، اگر این کار را میکردم مردم میگفتند خلبان ها خانوادههای خود را بردند و ما ماندیم...»
بالازاده در ادامه خاطراتی از حضورش در عملیات والفجر 8، پشتیبانی از عملیات کربلای 4، خاطراتي از گرفتن نشان شجاعت و ديدار با امام خميني(ره) و مقام معظم رهبري و ... را نيز روايت کرده است.
صمدعلی بالازاده در دوران خدمتش، هشتصدو پنجاه پرواز انجام داد که صدو بیست و یک پرواز در عملیاتهای برون مرزی و پشتیبانی هوایی بوده است.
دربخشی دیگر از این خاطرات میخوانیم: «...صبح اول وقت چهارشنبه دوم مهر، پایگاه کرکوک را بمباران کردیم. دستههای قبل از ما پایگاه را زده بودند و از آن دود بلند میشد. هواپیمای شماره سه سروان شریفیراد بود و موقع برگشت با فاصله از من پشت سرم میآمد. حدود بیست کیلومتر از پایگاه کرکوک فاصله گرفته بودیم که شریفیراد گفت: شماره چهار مواظب خودت باش. دو میگ دشمن پشت سرت هستند! از آینههای داخل هواپیما پهلوهایم را نگاه کردم، ولی هواپیماهای عراقی را ندیدم. شریفیراد یکدفعه داد زد: بچرخ به چپ! بلافاصله چرخیدم. موشکی از کنارم رد شد. به مسیر برگشته و پرواز را ادامه دادم. چند لحظه بعد شریفی دوباره گفت: به چپ بچرخم. چرخیدم و موشک فضا را شکافت و رد شد. ناگهان شریفیراد فریاد زد: زدمش ... زدمش...»
كتاب «آسمان مال من بود»( خاطرات سرهنگ خلبان صمدعلی بالازاده)، مصاحبه و تدوین: ساسان ناطق، با شمارگان دو هزار و 500 نسخه، 280 صفحه، مصور، قطع رقعی و بهای 99 هزار ریال، از سوی انتشارات سوره مهر در سال جاری(1393) به چاپ دوم رسیده است.
چهارشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۳ - ۰۵:۴۵
نظر شما