خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)- یونس کرامتی: اجازه دهید یکبار دیگر از تاریخ بیاموزیم. نهضتهای ترجمه پیشین چرا شکل گرفتند؟ بهطور مثال چه انگیزهای موجب شد که مسلمانان این همه آثار غیرعربی را به عربی درآورند؟ و از آن جالبتر، چه شد که یونانیان که زمانی آثارشان به عربی و سریانی ترجمه میشد، شماری از آثار عربی و فارسی را به یونانی ترجمه کردند؟ پیشتر در مقدمه مقاله «ترجمه از عربی و فارسی به یونانی» کوشیدهام به این پرسش پاسخ دهم.
از میانه سده 9 میلادی، با قدرت گرفتن ناوگان دریایی بیزانس و سپس روی کار آمدن نیکفوروس فوکاس و سپس ضعف روزافزون عباسیان، شهرهای مهمی چون انطاکیه و حلب و مناطق وسیعی از سرزمینهای اسلامی به دست مسیحیان افتاد. اینک بیزانسیهای فاتح، مردمانی مغلوب اما فرهیختهتر از خود را در برابر داشتند.
پس آنان نیز همچون اعراب سده اول قمری، که هنگام فتح ایران و سرزمینهای تحت سلطه بیزانس با چنین وضعی روبهرو بودند، سرانجام به فکر بهرهوری از میراث علمی مغلوبین افتادند. در نتیجه در آخرین سالهای سده 10 میلادی، درست برخلاف آنچه در دو سده پیش در سرزمینهای اسلامی رخ داده بود، جریان نوینی از انتقال علوم از جهان اسلام به جهان یونانیمآب تحت سیطره دولت بیزانس به راه افتاد.
پس باید «کاری! کنیم که خود پژوهشگران غیر فارسیزبان آثار فارسی را به زبان خودشان ترجمه کنند» (نه این که خود ما این کار را کنیم یا هزینه این کار را ما بدهیم). اما چه کار؟ پاسخ اینکار را هنگامی خواهیم دانست که بدانیم «چه ویژگیهایی موجب میشود که یک غیر فارسیزبان فارسیدان، به صرافت ترجمه اثری از فارسی میافتد؟»
بهترین روش برای پاسخ به این پرسش آن است که ویژگیهای مختلف «شمار قابل توجهی» از این «آثار فارسی ترجمه شده به زبانهای دیگر» را بررسی کنیم تا معلوم شود کدام ویژگیها در این امر موثرند. اما اشکال اینجاست که «شمار همه این آثار» قابل توجه نیست چه رسد به «شماری از آنها»! پس شاید چاره کار در این باشد که پرسشی مشابه را مطرح کنیم که پاسخش کمابیش روشن است؟
«چه ویژگیهایی موجب میشود که اثری ترجمه شود؟» برای نمونه چرا کتاب «حساب دیفرانسیل و انتگرال» تام م. آپوستل، به زبانهای مختلف و از جمله فارسی ترجمه میشود؟ این کتاب سالهای سال در دانشگاههای سراسر دنیا و از جمله ایران تدریس میشد و شاید هنوز هم در جاهایی تدریس بشود.
به گمانم دو کتاب «فیزیک» و «مبانی فیزیک» نوشته دیوید هالیدی و رابرت رزنیک، مثالهایی به مراتب مناسبتر باشند. هالیدی و رزنیک ویراست نخست کتاب «فیزیک» را در 1960 منتشر کردند و ویراست نخست «مبانی فیزیک» اگر اشتباه نکرده باشم، در 1972 منتشر شد. کتاب «فیزیک» ساختاری مناسب تدریس (دستکم با الگوهای آن سالها) داشت و سالهای سال در سراسر جهان در سالهای اول و دوم دانشگاه تدریس میشد.
خود من وقتی در سال 1367 وارد دانشگاه شدم، ترجمه فارسی جلد نخست این کتاب (چاپ مرکز نشر دانشگاهی) درسنام رسمی فیزیک مکانیک در دانشگاههای ایران بود. کتاب دیگر هالیدی و رزنیک یعنی «مبانی فیزیک» سطح پایینتری داشت و اصولا ساختاری مناسب تدریس در دانشگاه نداشت. شهرت کتاب «مبانی فیزیک» در آن روزگار به هیچ وجه قابل مقایسه کتاب «فیزیک» نبود.
به همین دلیل در آن روزگار مقصود از «فیزیک هالیدی[-رزنیک]» بیهیچ تردیدی کتاب «فیزیک» این دو بود و هیچکس با شنیدن این عنوان مختصر به یاد کتاب دیگر این دو یعنی «مبانی فیزیک» نمیافتاد. در اواخر دهه 80، هالیدی و رزنیک که اینک پا به سن گذاشته بودند، ویراست سوم این دو کتاب را منتشر کردند (ویراست سوم مبانی فیزیک، در 1988 منتشر شد.)
از آن پس براساس سنت پسندیدهای که در متون دانشگاهی ماوراء بحار مرسوم است، دو تن از استادان فیزیک تکمیل و روزآمدسازی این دو کتاب را بر عهده گرفتند. «کنت کِرِیْن» کتاب «فیزیک» را در دست گرفت و «یِرل واکر» به تکمیل کتاب «مبانی فیزیک» پرداخت (البته برخی به اشتباه گمان میکنند که مبانی فیزیک، همان کتاب فیزیک است که البته واکر تکمیل آن را پی گرفته است! برای نمونه نگاه کنید به مقالات ویکیپدیا درباره دیوید هالیدی، رابرت رزنیک، مبانی فیزیک و یرل واکر)
کنت کرین نخستین ویراست روزآمد شده «کتاب فیزیک» را در 1992 منتشر کرد و واکر نیز تقریبا همزمان با او نسخه جدید «مبانی فیزیک» را به چاپ سپرد. این دو کتاب باز هم بنا بر سنتی پسندیده نام هالیدی و رزنیک را به عنوان نویسندگان اصلی و نام کرین یا واکر را بهعنوان تکمیلکننده به نویسنده سوم بر خود داشت.
دیری نپایید که کتاب «مبانی فیزیک» که ویراستهای نخست آن در دانشگاهها در برابر کتاب «فیزیک» به چشم نمیآمد، جای خود را در دانشکدههای فیزیک دانشگاههای معتبر جهان باز کرد، چندانکه شهرت عالمگیر آن کتابِ دیگر را نیز از آن خود کرد و کار به جایی رسید که اینبار مقصود از «فیزیک» هالیدی بیهیچ تردیدی کتاب «مبانی فیزیک» بود و نه همچون سالهای دور کتاب «فیزیک»! امروزه در ایران نیز وضع همین است، به عبارت دیگر «فیزیک هالیدی» امروزین با آنچه من و همسالان من به عنوان «فیزیک هالیدی» خواندیم فرق دارد.
حال باید پرسید چرا کتاب «فیزیک» هالیدی و رزنیک به چندین و چند زبان و از جمله ترجمه میشود و از آن مهمتر آنکه واکر چه میکند که ویراستهای روزآمدشده کتاب «مبانی فیزیک» نه تنها خود را از زیر سیطره سهمگین همزاد نامدار خود نجات میدهند، بلکه آنرا به کنج عزلت میکشانند، چندانکه کنت کرین پس از انتشار ویراست چهارم و پنجم (1992 و 2002) از تکمیل و روزآمدسازی آن دست میکشد و سپر میاندازد؟
و چه میشود که کتاب «مبانی فیزیک» که کار رقابت را از «زیر صفر» آغاز کرده به چنین پیروزی شگفتی دست مییابد و کارش به جایی میرسد که به 47 زبان و از جمله فارسی ترجمه میشود و به چاپ دهم و یازدهم میرسد؟ نویسندگان اصلی و اولیه کتاب که یکی هستند! ناشر هر دو روایت هم که وایلی است!
اگر گمان دستاندرکاران حوزه نشر این است که آنان باید درباره «ترجمه معکوس» (به گمان خودشان) یا «ترجمه از فارسی» (به تعبیر درست!) کاری بکنند. بهتر است با مسئولین انتشارات John Wiley and sons یا به اختصار Wiley (از معتبرترین ناشران جهان به ویژه در حوزه علوم) تماس بگیرند و بپرسند که چرا تا سال 1992 تمام هم و غم آنها رواج کتاب «فیزیک» بوده است اما به یکباره فرزند تنی و ناتنی جای خود را با یکدیگر عوض کردهاند و کتاب «مبانی فیزیک» عزیز شده است.
شاید همین یک دلیل برای آنانی که گمان میکنند حوزه نشر باید برای ترجمه یک اثر کاری بکند، کافی باشد. آیا این برگشتن ورق را باید با تکرار این بیت از شاعر نامدار خود توجیه کنیم: «چنین است رسم سرای درشت//گهی پشت بر زین گهی زین به پشت»! به گمانم نه!
پاسخ در کاری است که واکر کرد اما کرین نه و البته بالعکس! واکر کوشید تا خواننده را با جذابیتهای فیزیک آشنا سازد در حالی که کرین همان راه سنتی را در پیش گرفت. در برخی کشورها مانند ایران که «در بر داشتن مسائل پیچیده» از مزایای یک کتاب علوم پایه به شمار میآید، کتاب «فیزیک» هالیدی-رزنیک-کرین دستها را دیرتر بالابرد (حتی شنیدهام در برخی دانشکدههای فیزیک با تکیه بر این برتری! کتاب فیزیک، هنوز دانشجویان رشته فیزیک همین کتاب را میخوانند.)
نتیجه آنکه رونق دادن به بازار نشر ـ دست کم در حال حاضر ـ از حیطه اختیار، توان و وظیفه حوزه نشر خارج است! این دردی نیست که درمانش نزد متولیان حوزه نشر باشد، یا بتوانند آن را بیابند. کوشش برای ترجمه آثار فارسی به عربی توسط خود ما نیز اگرچه بیگمان سودمند است (چنان که گفته شد) اما حتی با صرف هزینه گزاف و ترجمه شمار قابل توجهی از آثار فارسی نمیتواند چاره کار باشد.
زیرا این روندی مصنوعی و غیر طبیعی است و به محض آنکه بودجه کار به پایان برسد کار نیز متوقف خواهد شد. از سوی دیگر اگر ما هم اکنون در حوزه علوم و فنون هزاران هزار اثر فارسی ارزشمند شایسته ترجمه به زبانهای دیگر داشته باشیم (که گمان ندارم چنین باشد) بازهم نمیتوان انتظار داشت که این آثار از فارسی به آن زبانها ترجمه شوند. زیرا زبان علم فارسی نیست.
این راهی است که زبان روسی پیش از پیموده و به گمانم راه به جایی نبرده است. در سده 19 و 20 میلادی شماری از برجستهترین ریاضیدانان جهان روس بودند و به زبان روسی مینوشتند. همه ریاضیدانان سایر نقاط جهان نیز این را میدانستند اما بازهم آثار روسی در انزوا بودند در نتیجه برخی مسائل مهم ریاضی یک بار به زبان روسی و یک بار به زبان فرانسه یا انگلیسی حل میشد!
مشهورترین این گونه موارد کشف هندسه هذلولوی است که لوباچفسکی در روسیه و یانوش بویوئی (بولیا) مجار و کارل فردریش گاوس آلمانی در آلمان آن را کشف کردند اما کار لوباچفسکی که در آغاز به روسی نوشته شده بود تا چند سال بعد برای ریاضیدانان اروپایی شناخته شده نبود.
شگفت آنکه روسها در زمانی که اتحاد جماهر شوروی برپا بود راه «ترجمه از روسی» (و نه ترجمه معکوس!) را نیز پیمودند و با صرف هزینههای گزاف آثار پرشماری را در حوزههای فنی و مهندسی و ریاضیات (اگر در حوزههای دیگر نیز بوده من بیخبرم) به انگلیسی ترجمه کردند.
انتشارات میر این کتابها را با شمارگان سرسامآور در سراسر جهان توزیع میکرد و خود من چندین عنوان از این کتابها را در روزگاری که دانشجوی مهندسی برق بودم از فروشگاه انتشارات میر (گوتنبرگ) در خیابان انقلاب خریده بودم. اما پرسش اینجاست که نتیجه چه شد؟ آیا اکنون «ترجمه از روسی» به یک نهضت تبدیل شده است؟ تازه فراموش نکنیم که زبان روسی از در این عرصه به دلایل زیر از زبان فارسی جلوتر است:
نقش مترجمهای ماشینی را در این میان دست کم نگیرید! مترجمهای ماشینی عموما متونی را که به یکی از زبانهای اروپایی و از جمله روسی باشد با کیفیتی اگر نه عالی دست کم قابل تحمل به زبان اروپایی دیگر ترجمه میکنند. اما زبان فارسی از چنین موهبتی برخوردار نیست! تنها نمونه ترجمه ماشینی از/به فارسی مترجم گوگل است که الحق و والانصاف همه ترجمههایش موجب انبساط خاطر است!
شمار آثار ادبی روسی ترجمه شده به زبانهای اروپایی با آثار ادبی فارسی ترجمه شده قابل قیاس نیست. از سر انصاف داوری کنیم! جنگ و صلح تولستوی و آثار کافکا مشهورترند یا بوستان و گلستان سعدی، دیوان حافظ، شاهنامه فردوسی و رباعیات خیام؟ و شگفت آنکه بر خلاف تصور اغلب ایرانیان سعدی و حافظ و فردوسی از نظر شهرت جهانی به هیچ وجه به پای خیام نمیرسند!
ما برای رسیدن به جایی که آثار فارسی به زبانهای دیگر ترجمه شوند مشکلات دیگری نیز داریم و آن این که بسیاری از ماها شیفته اظهارنظرهای غیرکارشناسانه و ارائۀ «شبهآمار» هستیم.
به طور مثال در یکی از مصاحبههای مربوطه به همین بحث (وضعیت ترجمه معکوس آثار علمی از منظر اهالی علم/3) از قول یکی از استادان دانشگاه تربیت مدرس خواندم که «در حدود 30 هزار مقاله علمی از نویسندگان و محققان ایرانی که به زبان فارسی تالیف شده و به عبارتی ماحصل تحقیق بومی و منطقهای است، در سطح بینالملل به زبان انگلیسی یا سایر زبانهای زنده دنیا ترجمه میشوند.»
سخنانی از این دست را اصطلاحا non informative مینامند زیرا هیچ اطلاع دقیقی به شنونده یا خواننده نمیدهد. در همین عبارت دو سطری چند اشکال جدی وجود دارد؛ این 30 هزار مقاله در چه مقطعی تألیف شدهاند؟ یک سال اخیر؟ پنج سال اخیر، 50 سال اخیر؟ از آغاز صنعت چاپ در ایران تا کنون؟
معیار علمی بودنشان چیست؟ مجلاتی که مقالات در آنها منتشر شده است؟ اگر چنین است مقالات کدام مجلات به شمار آمدهاند؟ علمی-پژوهشی؟ علمی-ترویجی؟ (اگر چنین باشد که تکلیف روشن است! چون خود این عناوین معیار مناسبی برای کیفیت مجله و سطح علمی نیستند.) بر اساس اطلاعات«پایگاه اطلاعات علمی» جهاد دانشگاهی، از سال 1379 تا کنون 213هزار و 286 مقاله فارسی در مجلات علمی- پژوهشی و علمی- ترویجی به چاپ رسیده است (با احتساب مجلات علمی- پژوهشی دانشگاه آزاد، پیام نور، حوزه و جهاد دانشگاهی). اگر فرض بگیریم که آن 30 هزار مقاله مربوط به همین دوره هستند آیا واقعاً 14درصد از 213هزار و 286 مقاله (=30 هزار) شایسته ترجمه هستند؟
این نکته را نیز فراموش نکنیم که بسیاری از مقالات عرصه علم و فناوری (بهویژه پزشکی و فناوریهای نوین) تاریخ مصرف دارند یعنی اگر در همان یکی- دو سال نخست ترجمه نشوند دیگر به کار نخواهند آمد و اگر به کار آیند فقط برای تکمیل تاریخ علم مفید است (که مثلا فلان کار را نخستینبار ما کردیم نه غربیها!) و نه برای پیشبرد علم (چون در این مدت در جایی دیگر دوباره کشف یا اختراع شده و به زبان انگلیسی به جهانیان عرضه شده است.)
سوال مهمتر این است که این عبارت یک خبر است یا یک وعده؟ یعنی این کار در حال انجام است و اگر چنین است در کجای کار است یا این که قرار است آغاز شود. در هر صورت کار کی شروع شده است یا خواهد شد؟ کی به پایان رسیده است یا خواهد شد؟ این کار متمرکز انجام شده، میشود یا خواهد شد؟ (پاسخ این یکی باید «بله» باشد! زیرا در غیر این صورت نمیتوان آمار دقیقی از مقالات ترجمه شده/در دست ترجمه در دست داشت.)
چه کسانی و در کدام مرکز آن را انجام دادهاند یا در حال انجام این کار هستند یا قرار است آن را انجام دهند؟ این افراد یا مراکز ایرانی هستند یا غیر ایرانی؟ این متون پس از ترجمه در کجا چاپ خواهند شد و اگر تمام یا بخشی از کار انجام شده چرا حاصل کار منتشر نشده تا همگان از آن بهرهمند باشند؟ و ...
در نهایت باید گفت: برای آنکه ترجمه از فارسی روندی پایدار و روبه رشد داشته باشد مقدمات بسیار لازم است که هیچ یک از آنها در توان و اختیار حوزه نشر نیست. از جمله:
1. پژوهش در عرصه ریاضیات، علوم پایه و فناوری باید با جدیت و استمرار بیشتر پیگیری شود. به گمانم به خصوص در عرصه ریاضیات (که به سختافزارهای چندانی نیاز نیست) دانشوران ما قابلیت رقابت با نامداران جهان را داشته باشند. این کار موجب میشود که ما «محتوای شایسته ترجمه» تولید کنیم.
2. پژوهشگران ما باید همچنان آثار مهم خود را انگلیسی منتشر کنند. روایت انگلیسی بهتر است به ناشران برجسته بینالمللی سپرده شود. اما آنان نباید از انتشار همزمان روایت فارسی آثار خود غافل باشند. به خاطر داشته باشیم پژوهشهای دانشوران ایرانی خارج از کشور «تولید علم » ایرانی یا فارسی به شمار نمیآید و نباید ما را بفریبد.
3. نهادهای دولتی باید تولید نرمافزار ترجمه ماشینی از/به فارسی را جدی بگیرند. به گمانم این کار اقدامی راهبردی و ملی است که انجام آن نیازمند همکاریهای همهجانبه است. باید دستور زبان فارسی مورد قبول همه متخصصان تدوین شود (البته این خود مشکلی است که شخصا امید چندانی به آن ندارم!). سپس بر اساس آن الگوهای درست فارسی نویسی مشخص شود.
واژگان پایه و پرکاربرد زبان مشخص شوند و بسیاری از مسائل از این دست که همگی به حوزه زبانشناسی و ادبیات فارسی مربوط میشوند. در بخش نرمافزار نیز به برنامهنویسان مجرب و مدیران پروژه لایق نیاز است. اما نکتهای که نباید از نظر دور داشت این که در اینگونه کارها به افرادی نیاز است که از هر دو فن بهرهای داشته باشند.
یعنی هم مهندسی نرمافزار بدانند و هم با زبان و ادبیات آشنایی کافی داشته باشند تا بتوانند نقش «مترجم» میان ادیبان و مهندسان را بازی کنند. این مهم متاسفانه در اغلب پروژههای مشابه مورد توجه قرار نگرفته است.
4. در کنار توسعه این نرمافزار باید نرمافزار OCR هوشمند فارسی نیز جدی گرفته شود. با تولید این نرمافزار میتوان متون فارسی اسکن شده را خواند و حجم عظیمی از محتوای دیجیتال به زبان فارسی پدیدآورد تا با کمک «نرمافزار ماشینی» به زبانهای دیگر ترجمه شود.
5. ترجمه برخی آثار ادبی به زبانهای دیگر از سوی نهادهای دولتی نیز سودمند است. در این راه البته باید بهترین آثار انتخاب و از مترجمانی زبده برای کار ترجمه استفاده شود تا بیشترین بهره از حاصل کار برده شود.
6. دولت باید به صورت سازمان یافته هر ساله چکیده آثار ارزشمند فارسی را به انگلیسی ترجمه و در سالنامههایی موضوعی (مثلا علوم پایه و علوم زیستی) منتشر سازد. این کاری است که از سالها پیش تاکنون در حوزه ایرانشناسی با عنوان (Abstracta Iranica) (چکیدههای ایرانشناسی) اما به زبان فرانسه انجام میشود (و البته در خارج از ایران) و کارآیی خود را نشان داده است. تبعا، باید در کنار ترجمه چکیده آثار جدید از آثار سالهای پیش نیز به تدریج چکیده انگلیسی فراهم آید.
البته امروزه همه مقالات عملی و پژوهی چکیده انگلیسی دارند اما آنچه در این میان باید مورد توجه قرار گیرد کیفیت و سودمندی چکیدهها است. بسیاری از این چکیدهها چیزی جز تکرار چند سطر پراکنده از مقالات نیستند. برخی از این چکیدهها نیز اصولا ربطی به محتوای مقاله ندارند و خواننده از خواندن آن چیزی عایدش نمیشود. انتشار این چکیده نامهها این امکان را برای مخاطبان غیر فارسی زبان فراهم میآورد تا از محتوای آثار ارزشمند فارسی آگاه شوند و در صورت نیار به ترجمه آنها اقدام کنند.
7. سرانجام اینکه شتاب نکنیم. این فرایند در یک سال و ده سال به نتیجه نمیرسد! زیرا همه اینها زمانی مفید خواهد بود که زبان فارسی نیز در یک یا چند حوزه «زبان علم» به شمار آید و این فقط هنگامی حاصل خواهد شد که تولید علمی به زبان فارسی در آن حوزه علمی چندان باشد که «نتوان» آنها را نادیده گرفت.
به قول سنایی:
سالها باید که تا یک سنگ اصلی ز آفتاب
لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن
بخش نخست یادداشت دکتر یونس کرامتی را اینجـــــــــا بخوانید.
شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۳ - ۰۸:۴۵
نظر شما