ادبیات آپارتمانی همانگونه که از نامش پیداست،محدوده ای کوچک از ذهن بشر مدرن را شامل می شود؛ محدوده ای که گاه هیچگونه مجالی برای تجربه جهان بیرون در اختیار مخاطب قرار نمی دهد و او را بیش از پیش در کلاف سردرگمی با نام شهرنشینی فرو می برد.
در برابر این نوع نوشتن گاه به آثاری بر می خوریم که به دلیل ایجاد حسی دیگرگون،خواننده شهر نشین را به فضایی بیرون ازآنچه درآن گرفتار است دعوت می کنند. فضایی که درست مانند یک نفس عمیق از ضروریات ادبیات داستانی امروز است. این نوع از نوشتن که در تقسیم بندی ادبی با نام«ادبیات روستا» به ثبت رسیده تلاش می کند که فهم جهان مدرن را در همان قالب های سنتی و آدم های معمولی دنبال کند.
اگربخواهیم نگاهی اجمالی به قابلیت های ادبیات روستا و کارکردهایش داشته باشیم باید فاصله خود را با داستان نویسی دهه چهل کم کنیم. این دهه که به باور بسیاری از منتقدان دهه ای پربار دراین نوع نوشتن است باعث ظهور چهره هایی شد که تاثیرشان را تا امروز برحوزه ادبیات داستانی حفظ کرده اند.
داستان بلند«هفت خوان و خرده ای» نوشته احمد اکبرپوریکی از نمونه های خوب ادبیات روستاست؛ اثری بیرون از قاعده های معمول که در بازار کتاب با آن روبهروییم. اکبر پور در این داستان بلند ماجرای چند نوجوان در یک روستا را روایت می کند. نوجوانانی که فقط به لحاظ زندگی درمنطقه ای جغرافیایی خاص با همنسلان خود درشهر تفاوت دارند و خواسته هایشان همان خواسته های دیگران در اقصی نقاط کشور است.
نگاه نویسندگان به ادبیات روستا معمولا نگاهی پویاست؛ به این معنا که هرکدام ازآنها سعی کرده اند برشی از موقعیت های انسانی در این قالب از زندگی را روایت کنند. برخی از نویسندگان فقط فضای ساکت روستا را به عنوان چارچوب کلی اثرشان انتخاب کرده اند و بعضی دیگر وجه مردمشناسی را پررنگ ترنشان داده اند؛ نوعی نگاه که از سوی نویسنده هفت خوان و خرده ای مورد استقبال قرار گرفته ودر نتیجه خواننده با خلاصه ای از هردو مواجه است.
نثر روان نویسنده در این کار از یکسو و شخصیت پردازی محکم و کم ایراد از سویی دیگر باعث شده که خواننده با اعتماد هرچه بیشتر ماجرا را دنبال کند. اکبرپوردر این کارموفق شده با ایجاد تعلیق هایی برای هرکدام از شخصیت ها حس همذات پنداری را در مخاطب ایجاد کند به گونه ای که او خود را یکی از شخصیت های داستان فرض کرده و قدم به قدم با آدم های داستانی همراه می شود و می ترسد و حتی خسته می شود:«همیشه آخر هفته، من و کهزاد و نعمت و خلیل- چشم مان به انتهای دشت خیره بود تا کامیونی را ببینیم که سینه خاک ها را می شکافت و به طرف روستا می آمد. پیش تر از گردو خاک ها، اول نوری را می دیدیم که روی شیشه هایش بازی می کرد و بعد تابلوی روی باربندش:«شب گرد جاده ها» همگی کمک می کردیم تا گندم یا جو یا گوسفندها را باز کنند. بعد راننده مارا سوار می کرد تا نزدیکی جاده اصلی. تا می رسیدیم، می خندید و دندان طلایش برق می زد:«خب شاگردا،بالا پایین»...
نکته قابل بحث درباره داستان بلند هفت خوان و خرده ای این است که خواننده بر خلاف دیگرآثارمربوط به ادبیات روستا حاوی نگاهی رقت انگیز به شخصیت ها و محیط نیست. تفاوت آثاراحیاگر گونه روستایی نویسی امروزدر مقایسه با اسلافش این است که با حذف داوری ها از سوی نویسنده مواجهیم،یعنی اینکه او حالا دیگر محرومیت های گوناگون روستا را با هیچ شهری مقایسه نمی کند و ازاین رهگذر به دنبال اثبات یک ایدئولوژی خاص نیست زیرا عصر تکنولوژی مرز میان شهرو روستارا چنان کم کرده که دیگرتفاوتی در ماهیت وجود ندارد و اگرخرده تفاوتی هست فقط در شکل ظاهری است که آنهم دستخوش تغییراست:«کمی که از کوه بالا رفتیم، برگشتم و به روستا نگاه کردم که دیگر خیلی کش آمده بود.. خانه های جدید را با شکل و شمایل شهری ساخته بودند ولی من به دنیال خانه های آن سال ها بودم.. خانه های قدیمی ، انگار خواب آلود به زمین چسبیده بودند...
کتاب «هفت خوان و خرده ای» با شمارگان دوهزار و 200 نسخه و قیمت چهارهزارتومان از سوی نشر افق عرضه شده است.
نظر شما