زندهیاد عبدالحسین زرینکوب پس از نخستین انتشار کتاب «دو قرن سکوت» و انتقادات بسیاری که بر آن وارد شد، دست به تحقیقات زیادی زد و بر اساس آن چاپ دوم کتاب «دو قرن سكوت» را با ویرایش جدید و حذف و اضافه بیشتر مطالب کتاب، همراه با مقدمهای خواندنی منتشر كرد. زرینکوب در این مقدمه به انتقاد از روش تحقیقی خود در چاپ نخست کتاب پرداخته است که میتواند، درسي آموزنده براي دانشپژوهان و پديدآورندگان باشد.
نقدهای وارد بر «دو قرن سکوت» باعث شد تا زرینکوب تجدید چاپ آن را به تعویق بيندازد و با دیدن منابع و مآخذ بیشتر، اشکالات کتاب را برطرف کند. این روند پنج سال طول کشید و در نهایت در سال 1336 چاپ دوم کتاب با ویرایش جديد از سوی انتشارات امیرکبیر منتشر شد.
زندهیاد زرینکوب برای چاپ دوم کتاب مقدمهاي تازه نوشت و در آن نکاتي عبرتآموز را برای عموم مورخان و محققان یادآور شد و وظیفه روشنفکری و حقیقتجویی و حقیقتطلبی را ادا کرد. به دلیل اهمیت این مقدمه آنرا برای مخاطبان «ایبنا» بازنشر کردهایم که در ادامه آن را خواهید خواند.
«مقدمه چاپ دوم»
«چنان دیدم که هیچکس کتابی نمینویسد
الا که چون روز دیگر در آن بنگرد گوید:
اگر فلان سخن چنان بودی بهتر گشتی
و اگر فلان کلمه بر آن افزوده شدی نیکتر آمدی.
نقل از عماد کاتب.»
«در تجديد نظری كه در اين كتاب، برای چاپ تازهای كردم، روا ندیدم که همان کتاب نخستین را، بیهیچ کاستی و فزونی چاپ کنم. کیست که بعد از چندسال کتابی را که نوشته است بنگرد و در آن جای اضافه و نقصان نبیند؟ تنها، نه همین امثال عماد کاتب به این وسواس خاطر دچار بودهاند، که بسیاری از مردم درباره کارهایی که کردهاند همین شیوه را دارند. اما محرک من، اگر فقط وسواس خاطری بود، شاید به همین اکتفا میکردم که بعضی لغتها را جابهجا کنم و بعضی عبارتها را پیش و پس برم. در تجدید نظری که در کتابی میکنند بسیار کسان بیش از این کاری نمیکنند، اما من ترتيب و شيوه كتاب اول را بر هم زدم و كاری ديگر پيش گرفتم. از آنچه سخنشناسان و خردهگيران، در باب چاپ سابق گفته بودند، هر چه را وارد ديدم به منت پذيرفتم و در آن نظر كردم. در جايی كه سخن از حقيقتجويی است چه ضرورت دارد كه من بيهوده از آنچه سابق به خطا پنداشتهام دفاع كنم و عبث لجاج و عناد ناروا ورزم؟ از اين رو، در اين فرصتی كه برای تجديد نظر پيش آمد، قلم برداشتم و در كتاب خويش بر هر چه مشكوک و تاريک و نادرست بود، خط بطلان كشيدم. بسياری از اين موارد مشكوک و تاريک جاهایی بود كه من در آن روزگار گذشته، نمیدانم از خامی يا تعصب، نتوانسته بودم به عيب و گناه و شكست ايران به درست اعتراف كنم. در آن روزگاران، چنان روح من از شور و حماسه لبريز بود كه هر چه پاک و حق و مينوی بود از آن ايران میدانستم و هر چه را از آن ايران ــ ايران باستانی را میگويم ــ نبود زشت و پست و نادرست میشمردم. در سالهايی كه پس از نشر آن كتاب بر من گذشت و در آن مدت، دمی از كار و انديشه در باب همين دوره از تاريخ ايران، غافل نبودم در اين رای ناروای من، چنانكه شايسته است، خللی افتاد. خطای اين گمان را كه صاحبنظران از آن غافل نبودند، دريافتم و در اين فرصتی كه برای تجديد نظر در كتاب سابق به دست آمد لازم ديدم كه آن گمان خطای تعصبآميز را جبران كنم. آخر عهد و پيمانی كه من با خواننده اين كتاب دارم آن نيست كه دانسته يا ندانسته، تاريخ گذشته را به زرق و دروغ و غرور و فريب بيالايم. عهد و پيمان من آن است كه حقيقت را بجويم و آن را از هر چه دروغ و غرور و فريب است جدا كنم. در اين صورت ممكن نبود كه بر آنچه در كتاب خويش نادرست و مشكوک میديدم از خامی و ستيزهرويی خويش، خط بطلان نكشم و خوانندهای را كه شايد بر سخن من بيش از حد ضرورت اعتماد میورزد با خويشتن به گمراهی بكشانم.
این حقیقت طلبی که من آن را شعار خویش میشمردم، وظیفه دیگری نیز بر عهده من داشت: میبایست آنچه را در این کتاب، مبهم و مجمل گذاشته بودم، به پاس حقیقت روشن کنم. خواننده جوانی كه آن كتاب سابق مرا خوانده بود، در ذهن خويش پرسشهايی میداشت كه من در آنجا، بدانها جوابی نداده بودم. سبب سقوط و شكست ساسانيان چه بود؟ چه روی داد که صحرانوردان کم فرهنگ، سرنوشت تمدنی چنان عظیم و باشکوه را بر دست گرفتند؟ در این دو قرن، که تاریخنویسان اخیر ما در باب آن سکوت کردهاند چه سبب داشت که زبان فارسی چون گمشدهای ناپیدا و بینشان ماند؟ در آن مدت که شمشیرزنان ایران به هر بهانهای بر تازیان میشوریدند و با عربان و مسلمانان جنگ و پیکار میکردند مغان و موبدان در برابر آیین مسلمانی چگونه بحث و جدل میکردند؟ این گونه سوالها را که بر هر خاطری میگذشت لازم بود که در آن کتاب جواب بگویم. اما در چاپ نخستین پیرامون این مسائل نگشته بودم تا مگر به هنگام فرصت در مجلدی دیگر بدان سوالها پاسخ بگویم ... و هنگامی که به تجدید نظر در آن کتاب پرداختم، تا آن را برای چاپ دوم آماده سازم، گمان کردم که این فرصت به دست آمده است ...
اما برای چه نام کتاب را که سرگذشت دو قرن از پرماجراترین ادوار تاریخ ایران است، «دو قرن سکوت» گذاشتهام و نه دو قرن آشوب و غوغا؟ این را یکی از منتقدان، پس از انتشار چاپ اول کتاب پرسیده بود. این منتقد عزیز، اگر کتاب مرا از سر تا آخر با دقت و حوصله کافی خوانده بود جواب خود را در طی کتاب مییافت. نه آخر در طی این دو قرن زبان ایرانی خاموشی گزیده بود و سخن خویش جز بر زبان شمشیر نمیگفت؟ با این همه در چاپ تازهای که از آن کتاب منتشر میشود شاید مناسب بود که نام تازهای اختیار کنم. اما بهنام تازهای چه حاجت؟ این کتاب را وقتی نوزادی خرد بود بدان نام میشناختند چه زیان دارد که اکنون نیز، با این رشد و نمایی که یافته است بههمان نام سابق بشناسند؟
باری؛ آنچه مرا بر آن داشت که در این چاپ تازه نیز، کتاب سابق را بیهیچ فزود و کاستی چاپ نکنم وظیفه حقیقتجویی بود. اما در این تجدید نظری که کردم، آیا وظیفه خویش را درست ادا نمودهام؟ نمیدانم و باز بر سخن خویش هستم که نویسنده تاریخ، هم از وقتی که موضوع کار خویش را انتخاب میکند از بیطرفی که لازمه حقیقتجویی است خارج شده است. لیکن این مایه عدول از حقیقت را خواننده میتواند بخشود. من نیز اگر بیش از این از حقیقت تجاوز نکرده باشم خرسندم. با اینهمه بسا که باز نتوانسته باشم از تعصب و خامی برکنار بمانم. در هر حال از اين بايت هيچ ادعايی ندارم: ادعا ندارم كه در اين جستوجو به حقيقتی رسيدهام. ادعا ندارم كه وظيفه مورخی محقق را ادا كردهام. اين متاعم كه تو میبينی و كمتر زينم.»
فروردین 1336
عبدالحسین زرینکوب
نظر شما