کتاب در روزنامه ایران
نیش شیرین طنز
روزنامه ایران در صفحه ادب و هنر با سعید بیابانکی، شاعر و طنزپرداز گفتوگو کرده که در آن میگوید: به اعتقاد من ذات ادبیات، اعتراض است. یعنی همیشه مطالبهگر است. وقتی به طنز میرسیم این مطالبهگری افزایش مییابد و اگر بخواهیم طنز را تعریف کنیم، صرفاً کارش خنداندن و ایجاد نشاط نیست. بلکه با استفاده از همین ابزار خنده در حقیقت کار دیگری انجام میگیرد. درست است که خنده و نشاط میتواند پوستهرویی طنز باشد اما در پس آن داستان دیگری نهفته است و آن طنز واقعی است. البته بجز طنزگونههای دیگر ادبی طنز مثل هزل و شوخی هم وجود دارد که صرفاً کارش خنداندن است یا هجو که نمونه بدی از طنز است و در آن الفاظ رکیک و مستهجن برای از بین بردن شخصیت حقیقی و حقوقی یک شخص به کار میرود. طنز، هزل و هجو همه اعضای یک خانوادهاند و در خنداندن و به ابتهاج و انبساط رساندن مخاطب هر سه مشترکند اما هر یک با کارکرد خود. با این حال باید درنظر داشت که متعالیترین و فرهیختهترین فرزند این خانواده طنز است.
طنز کارش به نوعی طرح و بیان کردن رفتارهای ناپسند مردم است. مخاطب آن میتواند در کوچه و بازار باشد یا یک مدیر، وزیر یا هر کسی و در هر موقعیتی باشد، زیاد فرقی ندارد چه کسی باشد، چرا که کار طنز به چالش کشیدن رفتارهای انسان است. انسانی که در هر جا میتواند حضور داشته باشد. اینکه چرا در سالهای اخیر به طنز توجه شده است و اقبال عموم نسبت به طنز بیشتر شده، چند دلیل دارد. یکی رشد رسانههای مدیریت محور است که نخستین بار در فضای تلفنهای همراه ایجاد شد و مردم با پیامهای کوتاه طنزآمیز تقریباً به تمام وقایع روز واکنش نشان میدادند. گاهی این وقایع سیاسی بود و گاهی فرهنگی و اقتصادی و این خیلی خوب بود و نشاندهنده این بود که مردم چقدر باهوشند که در کسری از ثانیه میتوانند مطلب طنزی را آماده کنند.
ادیبی که میماند و سیاستمداری که میرود
روزنامه ایران در ستون صفحه ادب و هنر یادداشتی درباره«شهریار» منتشر کرده که در آن میخوانیم: اندکی کمتر از بیست سال پیش بود که هنرمندی محلی، تندیس کوچک و زیبایی از تصویر شاعر آذری زبان و فارسی گوی ایران «شهریار» را به حوزهای در استانداری اردبیل هدیه کرده بود. تصویری از آخرین سالهای زندگانی مرحوم سید محمد حسین بهجت با کلاه کهنه پشمی دو رنگ سیاه وسفید به سر، که سیگاری هم در میان انگشتان لرزان پیری، در گوشه لبش داشت. مدیر حوزه، از سراحترام، طی نامه ای، تندیس را به دفتر کار استاندار وقت ارجاع داد. اما بر خلاف انتظار، هدیه برگشت با این جمله عتاب آلود، ذیل همان نامه. «این تبلیغ استاد است یا سیگار؟یا نکند استاد سیگاری؟!»
مدیر و هنرمند هردو مبهوت مانده بودند. به جای قدردانی توبیخ شنیده بودند. سیگاری بودن شهریار را عالم وآدم میدانست اما او را با سیگارش نمیشناختند با «حیدربابایش» میشناختند. اثر را در گوشهای پنهان کردند. گویی که کالای قاچاق از دفتر اجتماعی استانداری کشف شده بود. صاحب اثر هم از اینکه باعث زحمت حوزه ما شده بود، با اظهارصدها شرمندگی خداحافظی کرد. اما در حالی که هنرمند، از پلههای استانداری پایین میرفت، پلههای نردبان مدیریت عالی استان هنوز جای بالا رفتن داشت، خیلی بالا.
« حیدر بابا » برای همیشه در آسمان ادبیات سرزمین ما خواهد درخشید و به زبانهای مختلف ترجمه خواهد شد. سبک وسیاق شهریار در «حیدر بابا» نه سعدیانه است نه حافظانه. منحصر به خود اوست، زبان خاصی است که در آن وادی همزبانهای شهریار هم نتوانستهاند حتی به مرز تقلید از او نزدیک شوند. غبار زمان «حیدر بابا» را کهنه نخواهد ساخت و نگاه از هر ارتفاعی، حتی ارتفاع حافظ، از بلندی و زیبایی آن نخواهد کاست. همچنین است « علی ای همای رحمت » او که گویی فیض روح القدس در سرودن آن شخصاً مدد فرموده است. خارق العادگی و کرامت از واژه واژههای آن هویدا است و به مانند جویباری روان، از عمق جان شهریار بر دل دوستداران شعر وادب جاری است. او، شاعری درد آشناست که از سردردمندی، بزرگان علم و ادب، بارها وبارها مخاطب اوست، نیمای بزرگ ایران گوش به نغمه دلنواز او دارد.
تخریب ذائقه رسانهای مردم
روزنامه ایران در صفحه اندیشه با دکتر محسنیانراد، مبدع مدل ارتباطی «منبع- معنی» و نظریه «بازار پیام» گفت و گو کرده که از وی کتب و مقالات متعدد و اثرگذاری در حوزه رسانه و ارتباطات منتشر شده است.
او می گوید: نخستین بار بحث «تهاجم فرهنگی رسانهها» و تغییر سبک زندگی را سوکارنو، رئیس جمهوری سابق اندونزی مطرح کرد. وقتی گروهی از طرفداران حقوق بشر از هالیوود به اندونزی میروند، سوکارنو تصویر ارائه شده از زندگی امریکایی در فیلمهای هالیوودی را در تغییر سبک زندگی مردمانش اثرگذار میدانست. مانند آنجا که در این فیلمها برای هر کدام از اعضای خانواده یک اتومبیل تصویر شدهاست. حال چنانچه بخواهیم علمیتر صحبت کنیم، میتوانم بگویم که این تغییر سبک زندگی هم هست و هم نیست!
ذائقه مردم در حال عوض شدن است و در برخی موارد کلاً ذائقه مردم تغییر کرده است. کاری نکنیم که ذائقه آنها نسبت به موسیقی ایرانی و دیگر ویژگیهای فرهنگ و سنت اسلامی و ایرانی از بین برود. مثلاً زمانی که ما دبیرستان میرفتیم، در هر محله سه، چهار تا چلوکبابی بود، اما الان سه، چهار تا پیتزا فروشی است! دیگر، نوههای من چلوکباب دوست ندارند، ما با اشتباههای خود، ذائقه جامعه را تغییر دادهایم و به همین دلیل میگویم ممکن است دیر شده باشد! در نتیجه، اگر حوزویان با دانشگاهیان ارتباط افقی و نه عمودی برقرار کنند، آنها نیز در جریان آنچه که در سپهر ارتباطی و رسانهای کشور در حال رخ دادن است، قرار میگیرند.
دنیا را فلسفه مدیریت میکند نه سیاستمدار!
روزنامه ایران در صفحه اندیشه گزارشی از مراسم رونمایی کتاب «خرد گفتوگو» دکتر دینانی منتشر کرده است. او در این نشست بحث خود را با محوریت «گفتوگو» آغاز کرد و اساس گفتوگوی بشری از آغاز تاکنون در غرب و شرق را برخاسته از پرسش و پاسخ فلسفی دانست. به اعتقاد او در فلسفه تأکید بر «پرسش» است نه «پاسخ» بدین معنا مادامی که «پرسش میکنیم» کاری فلسفی انجام دادهایم
دینانی با وجود اینکه حاکمیت روحیه پرسشگری در فلسفه را عامل به حاشیه رانده شدن و مخالفت با آن میداند، بر این باور است که هنوز فلسفه است که «آرام و پنهانی دنیا را مدیریت میکند نه سیاستمدار» و از این رو است که مخالفان بسیار دارد. با این حال خوشحال بود که اگر در دورهای چراغ فلسفه و پرسش در ایران به ضعف و سستی گراییده، هیچگاه خاموش نشده و همواره ذوق فلسفی با ذات ایرانی عجین بوده است.
کتاب در روزنامه شرق
نوزاد ناقصالخلقه ناسیونالیسم ایرانی
روزنامه شرق در صفحه اندیشه با مجید شریفی، نویسنده کتاب «تصوری از ایران: تراژدی ناسیونالیسم ناکام» گفتوگو میکند که در آن میخوانیم: اگر بخواهیم ناسیونالیسم را تعریف کنیم باید ناسیونالیسم سیاسی را از ناسیونالیسم رمانتیک جدا کنیم. ناسیونالیسم سیاسی آنگونه که در اروپا وجود دارد به معنای همبستگی و همپیوندی و همفکری ملت «با» «و» حکومت است. ارنست گلنر ملت را بهعنوان مردمی (A People) با یک ذهنیت خودآگاهانه تعریف میکند. اگر روشن شود که تفاوت ماهوی بین ناسیونالیسم رمانتیک و ناسیونالیسم سیاسی وجود دارد میتوانیم به این نتیجه برسیم که ناسیونالیسم سیاسی همواره در ایران شکست خورده است، چون هیچگاه تلفیق بین حکومت و مردم یا به اصطلاحی که در ایران معمول شده دولت-ملت (nation-state) به وجود نیامده است. جالب است اصطلاحی که در ادبیات نوشتاری ایران استفاده میشود در حقیقت ترجمه اصطلاح nation-government است و نه nation-state. چون state در انگلیسی فقط معنای حکومت نمیدهد وstate of being و state of living یک نوع حالت نیز هست. اما در فارسی، حکومت از نظر زبانشناسی یک نوع زور والایی است و زبان هم در اینجا محدودیت ایجاد میکند. یکی از شاخصهای شکست ناسیونالیسم سیاسی در حقیقت رشد بر قاعده ناسیونالیسم رمانتیک است. هرقدر ناسیونالیسم رمانتیک قویتر باشد، به چندصد پارهشدن جامعه شدت بیشتری میدهد و هر فردی برای خودش یکنوع ناسیونالیسم افسانهای و قصهای میسازد. چون ناسیونالیسم در تصویر state شکل میگیرد و در آینه حکومت یک ملت ساخته میشود و ملت، ساخته دست حکومت است، برای مثال، ناسیونالیسم انگلستان از state انگلستان نشات گرفته است و ملتی که یک حکومت ملی مقتدر ندارد، نمیتواند یک ملت در روح و عمل باشد.
شریفی افزود:برای مشروطهخواهان، ناکامی به معنای نداشتن قانون و نداشتن قانون به معنای استبداد بود. در نتیجه، مدرنیته برای آنان به معنای برقراری یک حکومت قانون و براندازی استبداد بهنظر میرسید. ولی نهتنها آرزوی حکومت قانون ناکام ماند، بلکه کشور را آشوب و هرجومرج فرا گرفت. این شرایط، برقراری حکومت استبداد رضاخانی را به شیوهای نوین، ممکن کرد. در حکومت رضاشاه، عقبافتادگی اقتصاد ملی بهعنوان علت اصلی شکست مدرنیته در ایران تلقی شد. در نتیجه نخبگان حکومتی آن دوران که بیشتر روشنفکران روز را شامل میشدند تعریفشان از برقراری حکومت ملی به ایجاد یک بوروکراسی مستبدانه با الگوگیری از آلمان محدود شد. امید آنها توسعه اقتصاد غیروابسته به شیوه دولـتمحوری (statecentric) بود. ولی رژیم رضاشاه در پروژه ملیکردن حکومت توسعه استبدادی خود شکست خورد. برای مصدق پیروزی حکومت ملی در مردمیکردن حکومت خلاصه میشد. ولی او هم در عمل شکست خورد و حکومت مردمی نشد. برای محمدرضاشاه پیروزی حکومت ملی در ایجاد یک توسعه وابسته یا به قول او در پیوند با دنیای آزاد (free world) بود. مدل آرمانی او از اتاقهای فکر آمریکایی بیرون آمده بود ولی توسعه وابسته (dependency) او هم نتوانست یک حکومت ملی ایجاد کند.
کدام ایرانیت؟
روزنامه شرق در ستون صفحه اندیشه خلاصهای از بخش اول کتاب «تصوری از ایران» به منظور آشنایی اجمالی با محتوا و مضمون آن را منتشر کرده که در آن آمده است: چگونه احساس تعلق مشترکی به یک اجتماع سیاسی مدرن بهنام ایران امکانپذیر شد؟ چه نیروهایی مولد این احساس تعلق مشترک بودند و این احساس در گذر زمان چه تغییراتی به خود دید؟ این تغییرات چه تاثیری بر معنای ایرانیت داشت؟ این کتاب به این پرسشها میپردازد. کاوشی است در چگونگی برساختهشدن و جدال بر سر ایرانیت، که ایران را به کشوری بدل کرد که از درون، با تفاوتهای سیاسی و از بیرون با رقابتهای امپریالیستی، پارهپاره شده بود. این کتاب، در مقام یک پایش دیرینهشناختی، آشکار میکند که چگونه مواجهههای ایران با دول امپریالیستی غربی دایما احساس مشترکی از فقدان ملیبودن و همراه با آن، آرزویی جمعی به امپریالیستوارشدن - یعنی مستقل، دموکراتیک، توسعهیافته و قانونیشدن - را تولید و بازتولید میکرد. بهاینمعنا، ناسیونالیسم ایرانی مبارزهای بوده بر سر آزادی از سلطه غربی، ولی با آغوشگشودن سازماندهی سیاسی غربی، که حیاتش در داشتن حکومتی مدرن و واجد تمامیت ارضی خلاصه میشود. مضمون مشترک کل فصول این کتاب نشاندادن این نکته است که چگونه روایتهای رقیب بر سر معنای درونی ایرانیت، برای معنابخشی به ساخت یک حکومت ملی (به دیدگاه نویسنده، دولت- ملت ترجمه جدید و واژهبرداری غلطی است که از حکومت ملی یا nation- state شده است) که مستقل از سلطه و مداخله غربی باشد، اما در عین حال، همانند دولتهای امپریالیستی، توسعهیافته، دموکراتیک و تحت حاکمیت قانون باشد، در مبارزه بودند. در این مبارزه، هنوز هیچ رژیمی نتوانسته است هویتش را هژمونیک (قالب) کند.
توصیههای یک فیلسوف به مخاطبانش
روزنامه شرق در صفحه 10 مطلبی درباره کارل ریموند پوپر، فیلسوف نامآشنای اتریشی- انگلیسی به مناسبت سالمرگش منتشر کرده است. او در جایی مینویسد: «هر روشنفکری مسوولیتی خاص دارد. او این امتیاز و فرصت را داشته است که تحصیل کند. در ازای آن به همنوعان خود (یا جامعه) مدیون است که حاصل و ثمرات تحصیل خود را به سادهترین و روشنترین شکل ممکن بیان کند. بدتر از همه وقتی است که روشنفکران میکوشند در مقابل دیگران تظاهر به پیامبری کنند و با سخنان مبهم و فیلسوفمآبانه، مخاطبان خود را تحتتاثیر قرار دهند. هر کس قادر نیست ساده و واضح سخن بگوید، بهتر آنکه سکوت کند یا همچنان به آموختن ادامه دهد تا قادر باشد سخنانش را روشن بیان کند.» پوپر همواره روشنفکران را به بردباری و فروتنی دعوت میکرد و هیچ آفتی را برای روشنفکران و اهل اندیشه، عظیمتر از فخرفروشی نمیدانست.
توصیههای پوپر به مخاطبانش آرمانگرایانه و ناکجاآبادی نیست، چهبسا بتوان آنها را عملگرایانه خواند. او به مخاطبان خود میگوید: «بیشتر برای برطرفکردن عیبهای مشخص بکوش تا برآوردن آرمانهای مجرد! نیروی خود را در راه از بینبردن بدبختیهای مشخص بهکار گیر! با وسایل مستقیم برای از میانبردن فقر مبارزه کن! - مثلا تلاش برای تامین حداقل حقوق برای هر فرد. از راه ساختن بیمارستانها و مراکز آموزش پزشکی، با شیوع بیماریها مبارزه کن! با نادانی همان سان نبرد کن که با جنایت ستیز میکنی! اما همه این کارها را با وسایل مستقیم انجام بده! نگاه کن که چهچیز در جامعهای که در آن زندگی میکنی، بدترین بلای اجتماعی است و بکوش که مردمان را صبورانه قانع کنی که میتوانیم از شر آن خلاص شویم! اما تلاش مکن که این هدفها را بهطور غیرمستقیم و با طرح و تدارک آرمانهایی دور و جامعهای بهحد کمال، متحقق کنی.
کتاب در روزنامه فرهیختگان
راه مقابله با افراطگرایی را باید در فلسفه جست
روزنامه فرهیختگان در صفحه اندیشه با سیدسلمان صفوی از پیروان مکتب نوصدرایی و سردبیر مجله «ترانسندنت فیلوسوفی» گفت و گو کرده که از این استاد حوزه و دانشگاه آثاری به زبان انگلیسی و فارسی در حوزه فلسفه و عرفان و فلسفه مقایسهای منتشر شده است.
او مینویسد: امروز جهان با بحران اخلاقی، معرفتی، محیطزیستی و امنیتی مواجه است. تنها راه خروج معقول، بازگشت به تعامل علم کلی و علم جزئی است. در حال حاضر در غرب، بحث طراحی اخلاق جهانی مطرح است تا محور مشترکی برای تعامل سازنده بین پیروان فرهنگهای مختلف ایجاد شود. بحث پیرامون اخلاق جهانی مربوط به حوزه فلسفه است.
جهانی از بیعدالتی میسوزد و این یکی از ریشههای بحران امنیتی جهان است. طرح عدالت جهانی، اندیشه فلسفه سیاسی است. بحران محیط زیست، حاصل تعدی بشر به ناموس طبیعت و عدم دیدن و رعایت حقوق کائنات و طبیعت است. بازگشت به مباحث حقوق طبیعت برای تعامل سازنده بین انسان و طبیعت و برونرفت از بحران زیست، مربوط به حوزه متافیزیک و اخلاق است. بنابراین بشر جز روی آوردن به تفکر فلسفی اصیل شرقی راهی ندارد. فلسفه راه را برای همزیستی بیشتر ادیان با یکدیگر و مقابله با افراطگرایی دینی نزدیک میکند.
کتاب در روزنامه شهروند
کجاست سایه تو ای خورشید گمشده؟
روزنامه شهروند در صفحه ادبیات با کاوه گوهرین، نویسنده، شاعر و پژوهشگر ادبیات گفت و گو کرده که از او تا کنون کتابهای بسیاری در تحلیل و تفسیر و روایت ادبیات کلاسیک مدرن ایران ارائه شده است. یکی از ویژگیهای قلم او نگاه انتقادی، دقیق و ظریفی است که در تحلیل مسائل و مصائب ادبی دارد. از جمله آثار ماندگار گوهرین، جمع آوری و تنظیم سروده ها و آثار زنده یاد خسرو گلسرخی است که پس از اعدام او، گوهرین این کار را به توصیه سیاوش کسرایی به انجام می رساند.
او مینویسد: به انبوه نشریات چاپ شده در خارج، به ماهوارهها و رادیوها و فضای مجازی که احاطه دارند، نگاه کنید. آیا نمیبینید که چپهای مدعی دیروز، هماینک در غرب نشستهاند و برای وطن، سینه به تنور میچسبانند! در همین داخل، من کسانی را میشناسم که در گذشته ادعای عدالتخواهی و برابری و احیای حقوق طبقه کارگر را داشتند اما هماینک به ثروتهای میلیاردی رسیدهاند و به ویلای شمال و لواسان و آنتالیا بسنده نمیکنند. در دستگاههای خود خون کارگران و کارکنانشان را در شیشه میکنند اما از درازی سبیل استالینی خود کم نمیکنند. جماعتی از ایشان اهل و عیال را هم به فرنگ برده و ضمن برخورداری از مواهب پناهندگی از دماغ استالین افتاده ییلاق و قشلاق میکند. ٦ماه در ایران است و ٦ ماه در اروپا، حقوق پناهندگی جمع شده در طول ٦ ماه را هم میآورند در ایران لابد صرف امور جاری یقهدریدنهای سیاسی و ادبی میکنند. روزگار غریبی است و من دیگر به هیچکدام از این مفاهیم، اعتقادی ندارم. چگونه میشود ادعای چپبودن داشت و در همین روزها که فاجعه نسلکشی غزه در برابر چشم جهانیان اتفاق میافتد، تحلیل مبارز دیروزین این باشد که بگذار اسراییل ریشه این عربهای فلانفلان شده را از ریشه بکند! پرسش من این است که آیا میشود قصابی نتانیاهوی کودککش را قانونی و به قول اوبامای دموکرات، دفاع از خود نامید؟ آیا شرم نمیکنید زمانی که خود یهودیان و روشنفکران ساکن اسراییل، جنایت علیه بشریت رژیم سفاک اسراییل را محکوم میکنند و حاکمان آن را یهودی نمیدانند بلکه گروهی نژادپرست جنایتکار و دیوانه مینامند، شما چپ وطنی و مدعی مبارزه دیروز، نوع نگاهت اینگونه باشد...؟
کتاب در روزنامه اطلاعات
تراوش قلم
روزنامه اطلاعات در شماره امروز خود با دكتر ابوطالب ميرعابديني گفت وگو کرده که می گوید: در سال 1330 با حضور مهندس بازرگان، آقاي طاهرزاده و آقاي گنابادي هسته اصلي جبهه ملي را ريختيم؛ اما يك سال بعد مسير زندگيام عوض شد؛ چرا كه دكتر فياض ـ رئيس دانشگاه مشهد ـ به من گفت يك نسخه خطي از ترجمه تفسير طبري از مقبره شيخ صفيالدين اردبيلي يافت شده است و حالا در كتابخانه آستان قدس نگهداري ميشود. آن را گرفتم، تصحيح كردم و به چاپ رساندم. سپس داستان سليمان و بلقيس را به كمك دكتر محمد معين انتخاب، تصحيح و در مشهد چاپ كردم. شعر هم ميگفتم و ديواني به نام وفا انتشار دادم و چون با موسيقي آشنا بودم، در نشريه آفتاب شرق هم مينوشتم كه مديرش، رئيس راديو هم بود و از من خواست كه برنامه فارسي شيرين را بگردانم كه اتفاقاً سه سال از چهار سال اجراي برنامه، پرشنوندهترين برنامه راديو بود. در آنجا شعر نو را هم بيشتر معرفي كردم و از كساني چون فريدون توللي دعوت ميكردم؛ اما خيليها از من بدشان آمد، چون شعر نو ميگفتم. البته در اين برنامه هم شعر نو گفته ميشد، هم شعر سنتي. موسيقي هم داشتيم و پايه برنامه گلهاي رنگارنگ در همين جا گذاشته شد.
دکتر میرعابدینی در ادامه می گوید: پس از دريافت دكتري در دانشگاه ملي (شهيد بهشتي) به تدريس مشغول شدم. ضمناً در رشته روانشناسي هم از دانشسراي عالي فارغالتحصيل شدم و به اين ترتيب زندگي علميام مسير ديگري به خود گرفت. ترجمه تفسير طبري را كه قبلا به آن اشاره شد، براي دانشگاه فردوسي مشهد منتشر كردم. مجموعهاي از آثار نثر را هم به نام «تراوش قلم» به بوته نشر سپردم.
کتاب در روزنامه شاپرک
ويترين ادبيات ايران
روزنامه شاپرک در صفحه ادبیات نوجوان مطلبی درباره زندگي و آثار جلال آل احمد منتشر کرده که در آن آمده است: شايد مهمترين ويژگي ادبي آل احمد نثر او بود. نثري فشرده و موجز و در عين حال عصبي و پرخاشگر، که نمونههاي خوب آن را در سفرنامههاي او مثل «خسي در ميقات» و يا داستان-زندگينامه «سنگي بر گوري» ميتوان ديد. در سال 1326 دومين کتاب خود به نام «از رنجي که ميبريم» را چاپ ميکند که حاوي قصههاي شکست مبارزاتش در حزب توده است. کناره گيري وي از حزب توده هم در همين سال اتفاق ميافتد. پس از اين خروج است که براي مدتي به قول خودش ناچار به سکوت ميشود که البته سکوت وي به معناي نپرداختن به سياست و بيشتر قلمزدن است.
با قضيهملي شدن نفت و ظهور جبههملي و دکتر مصدق است که جلال دوباره به سياست روي ميآورد. وي عضو کميته و گرداننده تبليغات «نيروي سوم» –که يکي از ارکان جبهه ملي بود– ميشود. وي در 9 اسفند 1331، با عده ديگري از «نيروي سوميها» بعد از اطلاع از محاصره منزل دکتر مصدق فوراً به آنجا ميرود و در مقابل منزل دکتر مصدق به دفاع از او سخنراني ميکند؛ اشرار قصد جان او را ميکنند و او زخمي ميشود.
در ارديبهشت 1332 به علت اختلاف با رهبران نيروي سوميها از آنها هم کناره ميگيرد. دو کار ترجمه وي، «بازگشت از شوروي» ژيد و «دستهاي آلوده» سارتر، مربوط به همين سالها است.
پس از کودتاي 28 مرداد، که ضربهسنگيني بر پيکر آزاديخواهان و مبارزين با استبداد بود، آل احمد نيز دچار افسردگي شديدي گرديد. در اين سالها وي کتاب خود را تحت عنوان «سرگذشت کندوها» به چاپ ميرساند.
نظر شما