اسدالله امرایی، مترجم و منتقد در یادداشتی که برای ایبنا ارسال کرده است عنوان میکند: لیدیا دیویس نویسنده مشهوری است که آخرین افتخار پرونده ادبیاش جایزه بوکر بینالمللی است برای کتاب «نمیتوانم و نمیخواهم». دیویس را برای نخستین بار من به خوانندگان ایرانی معرفی وآثاری ازاو منتشر کردم. این یادداشت که درنیویورک تایمز منتشر شده درسهایی داشت که حیفم آمد با خوانندگان به اشتراک نگذارم.
گاهی وقتها باید حتماً به چیزهایی بله گفت، داستان کوتاه سفر از بروکلین اثر لیدیا دیویس یکی از آنهاست. کارگزار ادبی خانم دیویس چند هفته پیش داستان را برای من فرستاد و یادداشتی روی آن گذاشته بود مبنی بر اینکه داستان را تازه گرفته و احتمالاً به زودی در گلچین داستانی به چاپ می رسد. نوشته بود:« گرچه شاید خیلی با سیاستهای شما نخواند، اما به نظرم رسید که خیلی خوب میشود اگر جایی برای آن باز کنید و منتشرش کنید.»
خب اولین واکنش من این بود که ما داستان چاپ نمیکنیم. اما داستان را خواندم. داستان سفر با مترو از بروکلین به منهتن است که یک جورهایی دچار دردسر می شود. داستان کیفیتی داشت که خوشم آمد و بخشهایی از آن به نظرم درست آمد و مثل قهرمان داستان که سعی میکرد با گروهی از پسرها که توی واگن بودند درگیر نشود.
خانم دیویس در داستانش مینویسد:« پاهایم را زیر زانو به هم چسباندم و چشم دوختم به کتابی که در دست گرفته بودم و میخواندم، میترسیدم تحریکشان کنم.» خواندم و فکر کردم همه ما این را تجربه داشتیم و توی چنین موقعیتی قرار گرفته ایم. به خصوص از تشریح نوجوانها در مترو خوشم آمد:« با جیغ و داد و خنده و فشار و هل از واگن بیرون زدند، درست مثل بچههای خیابان پاسیفیک فقط به این علت برایم خشن جلوه میکند که قاطی آنها نیستم.»
قبول کردم چاپش کنیم. البته با فیل کوربت دبیر سیاستگذاری و دین باکت هم مشورت کردم که موافقت آنها را هم جلب کنم. ناگفته نماند طنز ماجرا در این است که خانم دیویس به شجاعت شهره است، من البته داستان را کوتاه کردم که در فضای ما جا بگیرد. اگر خوانندهها دوست دارند این داستان را کامل بخوانند باید منتظر بمانند تا گلچین:« داستانهای دو شهر » منتشر شود.
نظر شما