داستان این کتاب که درمورد هبوط یک کشیش به تاریکی است، احتمالاً خوانندگان خود را که توصیفات روشن و واضحی از زندگی عادی در ذهن دارند، غافلگیر خواهد کرد.
شاید این کتاب کمی پیچیده و بغرنج باشد ولی کینگ از همان ابتدا یعنی از عنوان کتاب و نیز در طول داستان به طرق مختلف خواننده را راهنمایی میکند.
این رمان هیجانانگیز و تاریک درباره اعتیاد، تعصب کورکورانه و هر آن چیزی است که ممکن است در سمت دیگر زندگی وجود داشته باشد.
داستان توسط «جیمی مورتون» پسری که در نیم قرن پیش در شهر کوچکی در نیوانگلند زندگی میکند، روایت میشود. جیمی یک نوازنده گیتار است که قبلاً معتاد به مواد مخدر بوده و داستان با انکار ناامیدانه سرنوشت توسط او آغاز میشود. اما ما این را باور نمیکنیم چرا که اگر باور کنیم باید مانند حیوانات به سوراخهای تاریک بخزیم.
جیمی 6 ساله بود که برای اولین بار «چارلز جاکوبز» کشیش متدیست را ملاقات کرد و سپس این کشیش که اتفاقاً شخصیت کاریزماتیکی دارد با استهزای اعتقادات به تاریکی سقوط میکند و از شهر شوکهشده اخراج میشود. جیمی بار دیگر در سی و چند سالگی در حالیکه معتاد شده این کشیش را میبیند که این دیدار عواقب بسیاری برای هر دو دارد...
اما آنچه در این رمان بسیار پرطنین است، لحظات کوتاهی از یک زندگی عادی است نه نشانههای بزرگ و وحشتناک از یک فاجعه و البته نویسندگان اندکی هستند که به این راحتی و بسیار طبیعی قادر به بیان جزئیات یک زندگی عادی هستند. شاید به همین دلیل است که وقتی کتاب را میخوانیم مانند جیمی فریب میخوریم و به دنبال او میرویم.
کینگ همیشه استاد ایجاد وحشت بوده و در «احیاء» کاری بسیار بیشتر از پدیدار کردن یک هیولا از پس پردهها انجام داده است. اما اجازه ندهید کینگ فریبتان دهد. گرچه «احیاء» در بیان جزئیات وحشتناک شاهکار است ولی تصویر اجمالی که نویسنده آن از تاریکی ارائه میدهد در واقع سیاه و سفید است نه سیاهی محض.
نظر شما