يعقوب حيدري، نویسنده کودک و نوجوان در یادداشتی برای ایبنا به شناختشناسي و آناليز يک حلقه مفقوده ادبيات جهان پرداخته که خودش آن را ادبيات دريا می نامد و در این نوشته به طبقهبندي، تعاريف و نمونههای آن اشاره کرده است.
آنچه ميخوانيد، براي اولين بار، و آن هم در خبرگزاري کتاب ايران (ايبنا)، طرح و مورد بحث قرار ميگيرد.
نياز به اين بازگو نيست که بخش عظيمي از کره زمين، پوشيده از آب است؛ يا در زمينهاي از رود و رودخانه، يا مسير از خليج و دريا؛ که در نهايت، رودخانهها به دريا، و دريا به اقيانوسها وصل ميشود.
در اين گستره آبي، آنچه هست، فقط آب و جانوران آبزي نيست. کشتيها، مدام در اين قلمرو، جولان ميدهند و همراه با خشم و خروش درياها، دمادم، ماجراهايي متقاوت و زندگيهايي گاه، از جنسِ آهن و پولاد، رقم ميزنند.
در اين جغرافيا، بودهاند نويسندگاني، که تمامي يا فرازهايي از زندگانيشان، چون حلقههاي تور، جاي جاي با چنين زندگيهايي، در هم تنيده بود. يا به تأثير از اين اتمسفر، قلمي و قدمي ادبي، و حتي هنري بوده است. در اين راستا، ما سعي کردهايم از بعد نوعي گونهشناسي، ساختاري از انواع اين فراوردهها، به همراه تعاريف و نمونهها، ارائه دهيم.
با توجه به منابع موجود، هشت نوع آثار ادبي ـ دريايي ميتوان استخراج کرد. انواعي که هر يک، به ميزان تأثيرپذيريشان از دريا، از منظر طبقهبندي، تعريف و نوع خاصِ خودشان را دارند.
از نقطه نظر شناختشناسي و آناليزِ انواع آثار ادبي ـ دريايي، به اتفاق، بحث را پي ميگيريم:
الف: نوعِ کاملا دريايي
در اين آثار مبدأ، مقصد، مکانها، ماجراها، شخصيتها، و ...، همه دريايياند. داستانِ ماهي کوچولو، نوشته لئوليوني، از اين دسته است.
موضوع اين داستانِ سمبليک، امروزي و مکتوب، درباره ماهي سياهکوچولويي دور ميزند که توانسته است از جنگ ماهي تُن زشتِ بيقواره شکمويي، جانِ سالم به در ببرد و سرانجام، روانه دريايي بزرگ شود.
درياي بزرگ، پر از چيزهاي عجيب و غريبي است که ماهي سياه کوچولو در زادگاه دور افتادهاش، هرگز به چشم نديده است. اين همه، براي او شگفتآور و ديدني است. به طوري که در مسيرِ خود، از دستهاي ماهي کوچولوي قرمز ميخواهد که همراه او بروند، تا با سير و سفر در اين درياي بزرگ و از تماشاي عجايب آن، لذت ببرند. ماهيان، اول موافقت نميکنند؛ از ماهيان بزرگ، وحشت دارند. اما، ماهي سياه کوچولو پيشنهاد ميدهد که اگر همه آنها به شکل کاملاً بخصوصي به دور هم جمع شوند، ترسِشان ميريزد. چون در آن صورت، از حاصل جمعِ آنها، به نظر يک ماهيِ غول پيکري درست ميشود، که بال و دُم و سر و خلاصه تمام بدنش، از خودِ آنهاست. سرانجام، ماهيان موافقت ميکنند و ماهي سياه کوچولو هم، چشم آنها ميشوند. بعد، همگي با خيالي آسوده، به مقصد دريايي بزرگ، عزم، جزم ميکنند.
ب: نوع قسمتي دريايي
همانطور که از عنوانش پيداست، فقط قسمتي از اينگونه آثار، دريايياند و بقيه قسمتها، ارتباطي با دريا ندارند.
«سرگذشتِ پسر بچه خوب» نوشته مارک تواين، از اين دسته است، داستاني از ژانر رئال، امروزي و مکتوب؛ که خلاصهاي از آن را مرور ميکنيم:
پسر بچهاي بود به نام ژاکب بليونس؛ که به نظرِ هم سن و سالهايش و ديگران، رفتارهاي عجيب و غريبي داشت. بزرگترين سرگرميِ او، مطالعه کتابهاي درسي، به خصوص سرگذشت پسر بچههاي خوبي بود که در آن کتابها آمده بود. ژاکب بليونس آرزو داشت روزي با يکي از آنها آشنا شود. يک روز، که آن روز يکشنبه بود، در راهِ مدرسه، چند پسربچه بازيگوش را ديد که ميرفتند تا با کشتي، به گردش بروند. ژاکب، ترسيد! در کتابها خوانده بود، بچههايي که روز يکشنبه با کشتي به گردش ميروند، حتماً غرق ميشوند. براي با خبر کردنِ آنها، روي تخته پارهاي پريد. اما، به تنه درختي خورد و توي آب افتاد. فوري، او را از آب گرفتند و دکتر، آبِ معدهاش را خالي کرد.
ژاکب بليونس، دست بردار نبود. با ورق زدنِ کتابها، احساس کرد که بهتر است برود، و در کِشتي کار کند. ناخدا، وقتي از او مدارکي در رابطه با سابقه کار خواست، ژاکب کتابچهاي را نشان داد که معلماش به او هديه کرده بود. ناخدا که سخت عصباني شده بود، فريادزنان، عذر او را خواست پس از آن، ژاکب بليونس در کمين پسر بچههاي بازيگوشي نشست، که براي تفريح چهارده، پانزده سگ را به دنبال هم بسته و ظرفهاي خالي يک نوع ماده آتشزا را به دُمهاي آنها، آويزان کرده بودند. دلِ ژاکب به حال آنها سوخت و روي يکي از آن ظرفها نشست. طنابِ دور گردنِ اولين سگ را گرفت و شروع کرد براي آنها سخنراني کردن. غافل از اينکه، کمي بعد با انفجار ماده آتشزا، همراه با سگها به هلاکت ميرسد.
ج: نوع عبوري
آثاري هستند که دريا در آنها، فقط به عنوانِ محلي براي عبور، استفاده شده است.
«دور دنيا در هشتاد روز»، نوشته ژول ورن که جزو آثار علمي ـ تخيلي است، از اين دسته است. در اين کتاب، شاهد ماجراهاي پرافت و خيزِ شخصي به نام «فيلاس فوگ» هستيم که با خدمتکارش براي دستگيريِ يک دزدِ بانک، از راهِ خشکي و دريا، به دورِ دنيا سفر ميکند.
عجيبتر، زمانِ سفرِ فيلاس فوگ است! او، با زيرکي و شجاعتِ خاصي اين سفر را در هشتاد روز طي ميکند؛ در حالي که در نظر انسانهاي قرن گذشته، با توجه به وسايل نقليه نه چندان پيشرفته، و پرحادثه بودنِ سفرها، چنين کاري شگفتانگيز بود؛ و طبيعي بود که عدهاي درباره شکست يا موفقيتِ سفرِ فيلاس فوگ، با هم شرطبنديهايي کنند.
د: نوع درياواره
نوجواني که شبها خوابِ دريا را ميبيند، رودي که در آرزوي پيوستن به درياست، ماهيي که به هرعلت از دريا دور افتاده، و ...، همه و همه به لحاظ سوژه و موضوع، از اين نوعند.
براي مثال، خلاصه يک افسانه تمثيلي ژاپني را، که نام آن «موشِ سنگي» است، با هم ميخوانيم:
مرد ثروتمندي، علاقه زيادي به حيواناتِ سنگي داشت. او غير از موش، از هر حيواني يک نوع سنگياش را داشت. يک روز، از دو سنگتراشِ معروف خواست که هر يک، موشي برايش بتراسند؛ طوري که گربهاش با اولين نگاه، به طرفِ آنها حمله کند. قول داد، به سازنده بهترين موش، يک کيسه طلا، جايزه ميدهد.
سنگتراشها، پس از چند روز با دو موش، به نزد او رفتند. يک از موشها، مثل يک موشِ واقعي بود. اما مرد ثروتمند با ديدن موش دوم، اخمهايش توهم رفت. سازنده آن گفت، بهتر است عجله نکند. وقتي گربه آمد، معلوم ميشود که کدام موش، بهتر است.
گربه که آمد، با يک پرش، همان موش را گرفت و فرار کرد!
اين بار، همان سنگتراش، براي اينکه مرد ثروتمند را از گيجي دربياورد، گفت که آن موش را نه از سنگ، که از ماهياي خشک شده ساخته بود. مرد ثروتمند که از زرنگي او خوشش آمده بود، با خودش گفت: «خب، حالا مجبورم دو کيسه طلا بدهم. يکي براي سنگتراش اول؛ که آن قدر خوب کار کرده. يکي هنر به سنگتراش دوم، که با زرنگي توانست گربه زرنگ مرا، گول بزند!»
هـ : نوع تشبيهي
در اين گونه آثار، عموماً دو چيز مختلف، به يکديگر تشبيه ميشوند. در عين حال، برخي از اين آثار، به شکلي است که در نگاهِ اول، شايد اصلاً، آثاري از نوع تشبيهي به نظر نيايند اين سوء تفاهم، بيشتر به خاطر جنسِ تشبيه جاري، در اين مدل آثار است. در مشورت با دکتر قيصر امينپور، او از اين نوع تشبيهها، با نام تشبيههاي «خاص» و گاه پيچيده ياد ميکرد. براي مثال، در اين گونه آثار که عموماً از دل ادبِ عرفاني بيرون ميآيند، مفهوم «دريا»، به معناي هستي کلمه، و «موج» به معناي نشانههاي خداوند، در نظر گرفته ميشوند؛ نشانههايي که از از هر مرحلهي آن، جهاني ظاهر ميشود و عالم و آدم، همه امواج وجود او هستند، درست به همان مفهوم، که براي مثال، در کتابِ «فرهنگِ اصطلاحات و تعبيرات عرفاني»، تأليفِ دکتر سيد جعفر سجادي، وصفل شدهاند.
کمي، به عقبتر برميگرديم. گتفيم در نوع تشبيهي، آثار، که در اينجا آثار دريايي، عموماً دو چيزِ مختلف به يکديگر شبيه ميشوند.
حال، ميافزايم که از ميانِ آثاري از نوع تشبيهي نه چندان خاص و يا پيچيده، براي نمونه، ميتوان به «هلال کوه»، يک سروده از پروين دولت آبادي، اشاره کرد. در اين شعر، هلال ماه به زورقي تشبيه شده است که ستارگان، اطرافِ او را پر از نور کردهاند. اما شاعر، در اين آرزوست که بعنوان ناخدا، با چنين زورقي، تا دوردستِ کهکشان، سفر کند. اين احساس، آنجا که شاعر، هلال ماه را مخاطب قرار ميدهد، به خوبي ملموس است. برشي از سروده جانگرا را به اتفاق، زمزمه ميکنيم:
امشب مرا با خود ببر
تا دور دستِ کهکشان
تو زورقِ سيمين من
من ناخداي مهربان
اي کاش در درياي شب
برميکشيم بادبان
و: نوع جنبي
شامل آن دسته از آثار ادبي است، که معمولاً ماجراهاي آن، در کناره دريا، يا حتي «رودخانه» و از اين قبيل ميگذرد، و چه بسا، گاهي نامي و يادي از دريا نيز، ميشود. يا از لابلاي کلمات آن، گهگاه صداي بوق کشتيها يا صداي مرغابيهاي دريايي و ... شنيده ميشود. يا، فقط عنوان چنين آثاري، به نوعي دريا را در ياد و خاطره، زنده ميسازد.
ترانه «رفتم لب رودخونه»، که از نمونه آثار فرهنگ عامه و در ژانر فانتزي است، مثال خوبي براي اين گونه آثار ادبي دريايي است:
رفتم لب رودخونه
ديدم بلبل ميخونه
گفتم بلبل ديوونه
بيا بريم تو خونه
قليان برات چاق کنم
دودش رو هوا کنم
بچهات رو قنداق کنم
بابات رفته مدينه
سر قبر سکينه
سکينه نور عينه
دختر امام حسينه
شبا کجا ميخوابي؟
زير علم پيغمبر
صلوات بر محمد (ص)
ز: نوع مختلط
در اين نوع آثار، با ترکيبي از چند نوع آثار ادبي دريايي مواجهيم. بعضي از اين آثار به گونهاي است، که ناگزير از ارائه دو نمونه، بودهام. در عين حال، براي اينکه تفاوت اينگونه آثار با آثاري از نوع قسمتي دريايي به لحاظ شباهتهاي نزديک، بهتر مشخص شود، به اين اشاره بسنده ميشود که در جاي جاي آثاري از نوع مختلط، وجود دريا، حس ميشود. تفاوتي نميکند که ماجراها در خودِ دريا اتفاق ميافتد يا در کناره آن. ولي در نوع قسمتي دريايي، همانطور که پيشتر اشاره شد، فقط قسمتي از آثار، دريايياند و بقيه، ارتباطي با دريا ندارند.
براي آشنايي با قسمتي از سايه ـ روشنهاي نوعِ مختلط، ابتدا خلاصه يک داستان رئال با عنوان «پسرک»؛ که به فيلم کوتاه هم تبديل شده است، از نظر ميگذرانيم: پسرکِ ساحل نشيني که پدرش ماهيگير است، از نزديک شدن به دريات ميترسد. با بچهها، حتي آب بازي هم نميکند. پدرش، نگران اوست. اما بر اثر حادثهاي، پدر به سفارشِ بزرگترها، مجلسي براي پسر، برگزار ميکند. پسرک، از رفتن به آن جمع خودداري ميکند و به قايق پدر، پناه ميبرد. بر اثرِ مَد دريا، قايق از ساحل دور ميشود. کسي نيست به او کمک کند. سرانجام، پسرک که جانِ خود را در خطر ميبيند، با شجاعت، خودش را به آغوشِ دريا ميسپارد.
نمونه بعدي:
نمونه آخر، حکايت «ماهي صد سر» است؛ که بافت اسطورهاي دارد و فرازي از احوالات بود است:
يکبار او [بودا]، چند ماهيگير را ديد که داشتند توري را ميکشيدند. آنها پس از تقلاي بسيار، تو را از دريا به ساحل کشيدند. در تور، يک ماهي بود که سرهاي بسيار داشت: سر ميمون، سگ، اسب، روباه، خوک، ببر، و همينطور تا صد سر.
بودا از ماهي پرسيد:
ـ کاپيلاتو هستي؟
صد سر پيش از مردن پاسخ داد:
ـ بله؛ خودم هستم.
بودا براي شاگردان خود توضيح داد اين ماهي در حياط پيشينِ خويش، برهمني بود که کاهني پيشه کرد و علم وي به کتابهاي مقدس، بيمانند بود. گاهي، وقتي شاگردانش واژهاي را اشتباه ميگفتند؛ آنها را بوزينه سر، اسب سر و نظاير اينها ميخواند. پس از مرگ، آن دشنامهايي که به مردم داده بود، باعث شدند که او در قالب هيولايي دريايي زاده شود و سر همه آن حيوانات را بر تن داشته باشد.
نظر شما