کتابهای «در عزای لینکلن» و «پیکر لینکلن» این روزها در حالی روانه بازار ایالات متحده میشوند که جامعه آمریکا با گذشت یک و نیم قرن از ترور لینکلن و تلاشهایش برای دفاع از حقوق سیاهپوستان، همچنان گلولههای نژادپرستی خود را به سوی آنها شلیک میکند.
جان ویلکس بوث هنرپیشهای آمریکایی بود که در ۱۴ آوریل ۱۸۶۵ آبراهام لینکلن را در تئاتر فورد واشنگتن دی سی، ترور کرد. بوث از طرفداران افراطی ائتلاف بود که از شکست جنوب در جنگ داخلی آمریکا به شدت عصبانی بود. در ۱۱ آوریل ۱۸۶۵ لینکلن در خارج از کاخ سفید طی سخنرانی از حق و حقوق سیاهان دفاع کرد. این امر خشم بوث را بیش از پیش برانگیخت و تصمیم به ترور او گرفت. سرانجام وقتی از تصمیم لینکلن برای حضور در تئاتر فورد مطلع شد، در فرصتی مناسب خود را به لینکلن رساند و با شلیک گلوله به سرش او را ترور کرد.
سپس «چارلز لیل» جراح ارتش و دو پزشک دیگر که در سالن حضور داشتند، بدن نیمه جان او را به اتاقی در یک پانسیون در خیابان دهم انتقال دادند و همانگونه که هیچ کس انتظار نداشت او زنده بماند، در صبح 15 آوریل از دنیا رفت.
آنگونه که «مارتا هودس» استاد تاریخ دانشگاه نیویورک در کتاب «در عزای لینکلن» مینویسد: "انتشار خبر مرگ لینکلن، آمریکاییهای خسته از جنگ را بهتزده و عزادار کرد." فقدان این مرد خاص برای مردم آمریکا بسیار تأثرآور بود و در کلیساهای سراسر کشور به یادش مراسم سوگواری برگزار شد.
صبح روز شنبه پزشکان در کاخ سفید، با انجام کالبدشکافی گلوله را از سر او بیرون آوردند و در ساعت 3 بعد از ظهر مومیاییکنندهها آمدند تا بدن رییسجمهور فقید سالها سالم بماند.
روز سه شنبه 18 آوریل تابوت لینکلن در معرض دید عموم قرار گرفت و یادگاریهای او در گوشه و کنار خیابان فروخته شد. تابوت لینکلن بر روی یک قطار 12 روز در سراسر کشور چرخانده شد و در نهایت در 4 مه 1865 در قبرستان اوکریج در اسپرینگفیلد ایلینوی دفن شد.
پزشکان و حاضران در پانسیون هر آنچه مربوط به او بود از بالش خونی تا تکهای از استخوان جمجمهاش را نگه داشتند که اکنون در موزه ملی پزشکی و سلامت ایالات متحده، به همراه برخی از وسائل مربوط به ترور در معرض نمایش گذاشته شده است.
پروفسور «ریچارد وایتمن فاکس» استاد تاریخ دانشگاه کالیفرنیای جنوبی در کتاب «پیکر لینکلن» از اینکه چگونه جثه بزرگ و ظاهر نازیبایی او، لینکلن را نزدیکتر به افراد معمولی جامعه کرده بود و چگونه به تاریخ بردهداری در آمریکا خاتمه داد و کشورش را با نظارت بر مسائل مربوط به جنگ در دوران جنگ داخلی پابرجا نگه داشت، صحبت کرده است.
«هودس» چنین استدلال میکند که: "جنگ داخلی یک جنگ انقلابی بود و ترور لینکلن پایان آن را پیچیده کرد." هودس با واکاوی خاطرات و نامههای مردم عادی آمریکا در روزهای پس از مرگ لینکلن متوجه شد که وحدت ملی درمورد این رویداد وجود نداشته است و برخی که مخالف او بودند از این ترور خوشحال شدند.
هودس مینویسد: "شلیک گلوله از تپانچه در تئاتر فورد، نخستین شلیک جنگی بود که پس از نبرد آپوماتوکس (جنگ داخلی آمریکا بر سر آزادی سیاهان و برابری) آغاز شد و هنوز نیز ادامه دارد."
«درعزای لینکلن» مطالعهای نزدیک و عمیق است که نشان میدهد در میان آمریکاییها چه اختلاف نظر بزرگی درباره ترور لینکلن وجود دارد. «پیکر لینکلن» نیز تفسیری بسیار جالب از سخنرانیها و مجسمهها، نمایشنامهها، اشعار و نقاشیهایی است که در یک و نیم قرن گذشته درباره لینکلن خلق شده است.
لینکلن شاید بهترین رییسجمهور ایالات متحده تاکنون باشد. اما سالهاست که بسیاری از آمریکاییها با شنیدن نام لینکلن به پیکر مدفون در مقبره او و آن گلوله فکر میکنند نه به پیکرهای شلاق خورده و از گرسنگی مرده میلیونها مرد و زن و کودک برده که در گورهای بینام آرمیدهاند. هنوز هم پس از گذشت یک و نیم قرن از مرگ لینکلن، خیابانهای شهرهای آمریکا فریاد بیعدالتی و نژادپرستی برمیآورند و گلولهها به سوی سیاهپوستانی که به سختی زندگی میکنند، شلیک میشوند.
نظر شما